به گزارش خبرآنلاین، رمان تحسین شده «دشت بان» نوشته احمد دهقان از سوی انتشارات نیستان به چاپ چهارم رسید. ناشر داستان کتاب را اینگونه تعریف می کند: در آخرین روزهای تابستان، خانواده ناصر (راوی داستان) در تب و تاب باز شدن مدرسه هستند. پدر ناصر، دشتبان است و در باغی، در کنار رود الوند (در نزدیکی قصر شیرین) زندگی میکند. جنگ به آنها هجوم میآورد و به یکباره کوچ مردم شهر و روستا آغاز میشود. ناصر و خانوادهاش نیز به ناچار همراه میشوند. مردم شهر پیاده از پیش روی دشمن میگریزند. اما صبح روز بعد دشمن جاده را میبندد و شکار آغاز میشود. ناصر و خانوادهاش به یکی از درههای اطراف میگریزند و در غاری مستقر میشوند. پدر ناصر، برای کمک به مردم شهر میرود و ناصر، گلنار (خواهر)، مادر و پدربزرگ میمانند. پس از چند روز پدر زخم خورده باز میگردد و... «دشتبان» همچنان که روایتگر مبارزه این خانواده است، از سوی دیگر جابهجا عشق مردم به هم را به تصویر میکشد. داستان ماجراهای مختلفی را بازگو میکند. زمستان سر میرسد و آنها مجبورند با طبیعت خشمگین هم مبارزه کنند...
دشتبان را شاید بتوان از بهترین رمانهایی دانست که در سالهای اخیر در حوزه ادبیات دفاع مقدس نگارش شده است. اثری که جز آثار دسته نوجوان قرار میگیرد و با این حال داستانی برای بزرگترها هم هست. روایت داستانی که جنگ را برای نوجوان هم به ارمغان میآورد. داستان دشتبان داستان زندگی است در زیر توپهای دشمن. داستان جنگ با طبیعت و آوارگی که از جنگ آدمها متاثر شده است! یک جمله کلیدی در کتاب به چشم می خورد:««آدم وقتی خوشحال است، سرنوشت یک جایی همان نزدیکی ها قایم شده تا یک چیز خوشگل را ازش بگیرد.»
وقتی جنگ شروع شد، اهالی مناطق غربی کشور از یکسو با دشمن رو در رویشان میجنگیدند و از طرفی با طبیعتی که با آنها سر ناسازگاری داشت. شزایط سخت، زندگی در غار، حرکت در یخبندان برای رسیدن به پشت جبهه و مبارزه با حیوانات وحشی چهرهی دهشتناک دیگری از جنگ را به رخ میکشد که کمتر مردمی در شرایط جنگی آن را لمس کردهاند.
دشتبان روایت یک نوجوان از آوارگی در جنگ است. او داستان را از زبان گذشته روایت میکند و این باعث میشود که راوی بزرگ و دانا جلوه کند. دشتبان جز معدود آثار تلخ و خوشخوانی است که نه تنها مورد توجه عام مخاطبان، که مورد توجه مثبت بسیاری از منتقدین طراز اول ادبیات داستانی ایران نیز قرار گرفته است. چند جایزه ادبی هم به خاطر همین رمان نصیب احمد دهقان شده است.
فصل ابتدایی رمان اینگونه آغاز می شود:
«خبرش را بابا به مان داد.
صبح که از دشت بانی برگشت. تفنگش را انداخته بود روی دوش و در حالی که بفهمی نفهمی از خستگی قوز کرده بود، در چوبی باغ را محکم با پا باز کرد و آمد تو. خروس که از کله سحر تو حیاط ول می گشت و خسته روی پله سوم نردبان - که به کاهدانی می رفت - نشسته بود، با صدای کوبیده شدن در به دیوار، جستی زد و غرغر کنان پرید پایین.
بابا بزرگ جلوی مطبخ چمبک زده بود و داشت درز خشتک شلوارش را می دوخت. چشمش نمی دید و انگار که بخواهد شلوار را مثل مدال افتخار به گردن آویزان کند، سرش را با لج بازی کرده بود وسط خشتک و کوک می زد. من و گلنار، مثل کنه چسبیده بودیم به اش و منتظر بودیم کارش تمام شود، قصه ای چیزی از قدیم ها تعریف کند...»
در بخشی از رمان نیز می خوانیم:
«... جر و بحث بابا و مادر، این بار توی اتاق سر گرفت. بابا اصرار داشت ماها برویم و او بماند مواظب خانه و باغ باشد. اما مادر یک کلام شده بود که بدون او هیچ جا نمی رویم. گفت و گو شان راستی راستی حوصله ام را سر برده بود که یک دفعه آتش خشم بابا بزرگ هم شعله کشید:
_ کجا بریم تنها؟ با این پای لنگ، این زن را - با یک بچه توی شکم - کجا ببرم من؟ می خواهی این جا بمانی چه کار؟ جنگ که آدم نیست جلوش در آیی. جنگ سیل است، برت می دارد و تا هر جا دلش خواست، می بردت.
بابا قوز کرده، تکیه داده بود به دیوار. خیره شده بود به ریختگی سقف و چیزی نمی گفت.
_ اگه قراره کسی بماند و مواظب مال و اموال باشد، این من هستم. دیگه هر جا باشم، عزراییل بدون سوال و جواب، خودش را می رساند به ام. توی این سن و سال، اصلا هم ازم اجازه نمی گیرد.
مادر زورکی خندید و انگار که بخواهد حرف را عوض کند گفت: «شما دیگه چرا این حرف را می زنید. همه با هم می ریم - مثل بقیه مردم- و سر و صدا ها که خوابید، برمی گردیم. فقط یک مشت خرت و پرت دم دستی جمع می کنیم و همراه می بریم...»
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و سفارش هر محصول فرهنگی دیگر کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و سفارش خود را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز می توانند با پرداخت هزینه پستی، تلفنی سفارش خرید بدهند.
6060
نظر شما