حسین عیدیزاده: انیمیشن 10 دقیقهای «سر و ته» («Head Over Heels») هرچند در هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار در بخش فیلم کوتاه انیمیشن رقبای جدی مثل «مرد کاغذی» دارد، اما ایده جذابش آن را به یکی از بختهای اصلی این جایزه بدل کرده که برنده آن دوشنبه صبح به وقت ایران مشخص میشود.
گفتوگو با تیموتی رکارت کارگردان این فیلم از طریق ایمیل انجام شد. او در این مصاحبه درمورد منبع الهام انیمیشن کوتاه خود و علایقش در سینما صحبت کرد.
«سر و ته» داستان زن و شوهر سالخوردهای است که گذر زمان آنها را از هم جدا کرده است. یکی روی سقف خانه زندگی میکند و یکی روی زمین. روزی این دو تصمیم میگیرند دوباره کنار هم زندگی کنند.
«سر و ته» داستان زن و شوهر سالخوردهای است که گذر زمان آنها را از هم جدا کرده است. یکی روی سقف خانه زندگی میکند و یکی روی زمین. روزی این دو تصمیم میگیرند دوباره کنار هم زندگی کنند.
فیلم رکارت اولین بار در جشنواره فیلم کن در بخش سینهفونداسیون روی پرده رفت و برنده جایزه بهترین انیمیشن دانشجویی از جوایز انی (اسکار فیلمهای انیمیشن) است.
ایده «سر و ته» از کجا آمد؟
در نقاشی «فیلسوف در حال تفکر» اثر رامبراند یک پلکان جذاب وجود دارد. این پلکان طوری کشیده شده انگار کسی که روی سقف زندگی میکند میتواند برای پایین آمدن از پشت پلکان استفاده کند و پایین بیاید. ایده زندگی کردن فردی روی سقف خانه به نظرم راهی جالب و جذاب برای نشان دادن دوری و جدایی یک زوج سالخورده بود. این ایده همچنین با زندگی خود من هم هماهنگی داشت، در آن زمان من و نامزدم دور از هم زندگی میکردیم. او در نیویورک بود و من در انگلیس درس میخواند. برای همین به نظرم این ایده برای روایت جذاب بود و رابطه حسی با زندگی خود من داشت.
چرا فیلم را به صورت استاپ-موشن ساختید؟
میخواستم ایده جاذبه سقف و کف خانه بیش از یک استعاره یا تفکر به نظر بیاید. میخواستم واقعی به نظر بیاید تا بیننده در دنیای فیلم غرق شود، نه اینکه از فیلم فاصله داشته باشد و بخواهد آن را تفسیر کند. استاپ-موشن به دلیل تمرکزش روی جزئیات، موجب میشود اشیای واقعی را با حسی از غلو به تصویر بکشد. این حس ملموس واقعیت گاهی در استفاده از انیمیشن کامپیوتری از بین میرود. از طرفی برتری استاپ-موشن به انیمیشن مبتنی بر نقاشی و طراحی این است که سهبعدی است. به این معنا که من و فیلمبردار میتوانستیم از زوایای فیلمبرداری خیلی متفاوت و عجیبی استفاده کنیم، بهویژه وقتی شخصیت روی سقف بود.
بسیاری از کارگردانها در سالهای اخیر از فیلم کوتاه به فیلم بلند روی آوردهاند، برخی هم فیلم کوتاه خود را شاخ و برگ دادهاند و فیلم بلند ساختهاند، شما هم چنین قصدی دارید؟
نه، ندارم. این انیمیشن کوتاه داستان دو شخصیت و سفر ساده آنهاست. من ایدههای دیگری هم برای این دنیا داشتم، درمورد گذشته آنها و کمی هم درباره آینده آنها، اما ایده مرکزی فیلم خیلی ساده بود: دو شخصیت که از هم جدا شدهاند سعی میکنند به هم برسند. همین.


میشود درمورد کارگردانهایی که روی شما تاثیر به سزایی گذاشتهاند صحبت کنید؟
من یکی از طرفداران انیمیشنهای استودیو آردمن بودهام، مخصوصا کارهای نیک پارک را از همان بچگی دوست داشتم. عادت داشتم فیلمهای کوتاه «والاس و گرومیت» را نگاه کنم. جالب اینجاست که نیک پارک هم فارغالتحصیل مدرسه فیلم و تلویزیونی ملی انگلیس است. من هم به همین مدرسه فیلم رفتم. آنقدر شانس داشتم که با آردمن کار کنم و سطح بالای مهارت و کیفیت کارهای این استودیو همیشه منبع الهام من بود.
چه احساسی از نامزدی اسکار دارید؟
نامزد اسکار شدن واقعا هیجانانگیز است. از همان نوجوانی که فیلم ساختن را شروع کردم به این قضیه فکر میکردم، اما باور اینکه واقعا نامزد این جایزه شدهام دشوار است. دو تا از نامزدهای دیگر اسکار انیمیشن کوتاه امسال را دیدهام، و واقعا افتخار میکنم که کنار آنها نامزد شدهام. منتظرم بقیه را ببینم، رقابت دشواری است.
قبلا گفته بودید دوست دارید فیلمی نوآر بسازید که داستانش در جهنم میگذرد...
وقتی نوجوان بودم، با دوستان و افراد فامیل فیلمهای ویدیویی زیادی میساختم. یکی از آنها «شرکت جهنم» بود که بلندپروازانهترین پروژه من بود، ایدهاش این بود که روح آدمها در جهنم به این دلیلی میسوزد که شیطان از آن به عنوان یک منبع سوخت استفاده میکند. شیطان مدیرعامل جهنم است! جهنم هم یک شرکت تامین برق دنیای زیرین است! فیلم من ماجرای جوان بلندپروازی بود که دروغ میگوید، تقلب میکند و آدم میکشد تا از پلههای این شرکت بالا برود و معاون رئیس شرکت شود.
شما علاقه خاصی به فیلمهای خونین ژانر اسلشر داشتید، اما به شکلی عجیب با یک رمانس لطیف وارد سینما شدید، چه تغییری در شما رخ داده است؟
به نظرم هر چه سن بالاتر برود، سلیقه فرق میکند. من همیشه شیفته توانایی فیلم در تحریک کردن و شوکه کردن ذهن بیننده بودم. آن موقعها عاشق فیلمهای کونتین تارانتینو و گای ریچی بودم و خشونت در سینما به نظرم خیلی جذاب میآمد، اما با گذر زمان متوجه شدم بیشتر فیلمهایی را دوست دارم مثل «وال-ئی» و «راتاتویی» که تاثیر حسی عمیقی روی بیننده میگذارند. خلق این رابطه حسی بین بیننده و فیلم کاری دشوارتر و البته باارزشتر است، کاملا آگاهانه به این سمت رفتم و «سر و ته» را ساختم.
شما در دانشگاه ادبیات آمریکا خواندید، نویسنده خاصی هست که تاثیر مستقیمی روی دید شما گذاشته باشد؟
در دوران دانشجویی به شدت به ویلیام فاکنر و کورمک مکارتی علاقه داشتم، چون قادر بودند مکانهای متروک را با کیفیتی آخرالزمانی یا نمادین به تصویر بکشند. من خودم در صحرای آریزونا بزرگ شدهام و همیشه به عنوان یک موضوع به آن علاقه داشتهام. امیدوارم روزی بتوانم فیلمی درمورد صحرا و بیابان بسازم که سنگینی و شکوه مضمونی آثار فاکنر و مکارتی را داشته باشد.
چقدر با سینمای ایران آشنایی دارید؟
من هم مثل خیلیهای دیگر سال 2011 با دیدن «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی شگفتزده شدم. این فیلم یکی از بهترین فیلمنامههای سینما را دارد. شخصیتها بطور کامل پرداخت شدهاند و طرح فیلم با مهارت بسیار ریخته شده و برای همین فیلم از همان ابتدا درگیرکننده است. «جدایی نادر از سیمین» برای من یک منبع الهام از نظر استانداردهای فیلمنامهنویسی است، و همیشه موقع کار کردن به آن فکر میکنم. کاش بتوانم مثل اصغر فرهادی فیلمنامه بنویسم. اگر روزی فیلمنامهای بنویسم که از نظری کیفی 50 درصد این فیلم باشد، آن روز خوشحال خواهم بود.
58241
نظر شما