شوخ طبعی پیامبر (ص) و تربیت یک متخلف
33. در باره شوخ بودن رسول خدا (ص) همراه با داشتن یک موضع تربیتی، جسته گریخته حکایاتی در کتب سیره و صحابه شناسی هست و برخی را هم کتانی در التراتیب الاداریه گردآوری کرده است. اما در این میان، حکایتی شیرین و آموزنده روایت شده است. خوّات بن جبیر گوید:
همراه رسول خدا به مرّ الظهران رفتیم. من از چادر بیرون آمدم. در این وقت متوجه شدم چند زن با یکدیگر سخن میگویند. این مسأله تعجب و توجه مرا بخود جلب کرد. به چادرم برگشتم، پارچه ای برداشتم و بر سر گرفتم و کنار آنها نشستم [تا به سخنانشان گوش دهم]. در این وقت رسول خدا (ص) از چادر خود بیرون آمده مرا دید. فرمود: ای ابوعبدالله! چرا نزدیک زنان نشستهای؟ گفتم: یا رسول خدا، شترم فرار کرده، به دنبال بند کردن او هستم! رسول خدا (ص) رفت و من نگاهم به دنبال ایشان بود. ردایش را انداخت، و جایی برای قضای حاجت وارد شد، سپس وضو گرفت و برگشت و به من گفت: ای ابوعبدالله! شتر فراریت چه شد؟! سپس از آنجا کوچ کردیم، اما به هر منزلی که میرسیدیم و حضرت به من برخورد میکرد، می فرمود: سلام بر تو ای ابو عبدالله، شتر فراریت تو چه شد؟ بالاخره به مدینه رسیدیم. من از رفتن به مسجد و نشست و برخاست با پیامبر(ص) پرهیز داشتم. مدتی گذشت، زمان خلوتی یافتم و به مسجد رفتم تا نمازم را بخوانم. رسول خدا (ص) از یکی از حجراتش خارج شده، به مسجد در آمد و دو رکعت نماز را سریع [رکعتین خفیفتین] خواند و نشست. من نماز را طولانی کردم تا بلکه حضرت برود و من با وی مواجه نشوم. حضرت فرمود: ای ابوعبدالله! هرچه میخواهی نماز را طولانی کن! من اینجا نشستهام تا نمازت تمام شود. پیش خود گفتم، نماز را تمام میکنم و از حضرت عذرخواهی میکنم. نماز را تمام کردم. حضرت فرمود: سلام بر تو ای ابوعبدالله! این شتر فراریت چه شد؟ [ما فعل شراد جملک ؟] من گفتم: به خدایی که شما را مبعوث کرد از وقتی مسلمان شدهام، شتر من فرار نکرده است. حضرت دو یا سه بار فرمود: خداوند تو را رحمت کناد. پس از آن دیگر چیزی به من نگفتند و آن سخن را تکرار نکردند. [امتاع الاسماع: 2/257]
شاید بهترین درس از این نکته آن است که وقتی رسول خدا (ص) انحرافی اخلاقی را مشاهده کرد، به جای آن که او را طرد کند، با شیوهای که بخشی از آن جنبه مزاح هم داشت، او را متوجه خطایش ساخت. حتی به صراحت به او نفرمود که تو دروغ می گویی.
34. خروسی که پایش در طبقه هفتم زمین است و سرش در عرش
کمتر کسی است که وهب بن منبه (م 110 در صنعاء) را نشناسد و نقلهای یهودی او را ندیده باشد. صدها بلکه بالغ بر هزار حدیث و نقل از وی در کتابها نقل شده که غالب آنها در باره اخبار بنی اسرائیل و مسائلی است که به اصطلاح مربوط به کتاب المبتدأ یعنی اخبار انبیاءگذشته، تاریخ عالم از دید یهود و مسائلی از این قبیل است. این احادیث اساس نگرش های جهانشناسی بسیار از مسلمانان را تشکیل میدهد چرا که غالب آنها در کتابهای حدیث وارد شده و به تدریج مبنایی برای دانش جهانشناسانه مسلمانان درآمده است. تاکنون در باره وهب بن منبه فراوان گفته و نوشته شده ولی از تأثیر نقلهای او در فکر فلسفی مسلمانان که از فیلسوفان یونانی و ایرانی و هندی بیشتر بوده، کمتر بحث جدی شده است. از وهب بن منبه که بگذریم و این که او چه اندازه این جملات را نقل کرده و منبع او چه بوده نقش شخصی به نام عبدالمنعم بن ادریس بن سنان مهم است که بر اساس برخی نقلها دخترزاده وهب بن منبه خوانده شده و بسیاری از آنچه به وهب بن منبه منسوب است از طریق این عبدالمنعم روایت شده است. ذهبی نوشته است که او نود سال عمر کرد و به سال 228 درگذشت. اصلش هم یمانی بوده و افرادی چون ابن ابی الدنیا هم از او روایت دارند. (تاریخ الاسلام: 16/271) در «الایماء الی زوائد الامالی و الاجزاء» ص 83 از وی این طور یاد شده است که «عبدالمنعم بن ادریس ابن بنت وهب» [م 228] و همانجا آمده که وی اخبار فتن را به نقل از وهب بن منبه از ابن عباس روایت کرده است. این روایات فتن، بخش عمدهاش یهودیاتی است که در روایات اسلامی وارد شده است. مثلا این روایت که «عبدالمنعم بن ادریس قال حدثنا ابی عن وهب بن منبه قال: و خراب افریقیه من قبل الاندلس» [السنن الواردة فی الفتن: 4/919]. چنان که در روایت دیگری خرابی یمن را از ملخ و سلطان دانسته است! و در نقل دیگر خرابی اندلس را از «ریح» دانسته است و عجایب دیگر که برای سرگرمی مسلمانان در طول قرون جالب بوده است! بیهقی هم در شعب الایمان (7/229) این را که عبدالمنعم فرزند دختر وهب بن منبه بوده یادآور شده و روایتی از همین طریق از ابن عباس آورده است. تعداد زیادی از این احادیث که گاه رنگ و بوی اخلاقی هم دارد وحکایاتی از عباد بنی اسرائیل است در حلیه الاولیاء ابونعیم هم دیده می شود (برای نمونه: 4/42). به جز ابن عباس این نقلها گاه به نقل از وهب از ابوهریره و نقل می شود که مثلا: ان رجلا من یهود اتی النبی .... تا آخر (حلیه الاولیاء: 4/80).
جدای از آن که خود وهب بن منبه، فرد مشکوکی است و رو شن نیست آنچه نقل می کند از روی چه منابعی است، این شخص هم متهم به جعل و وضع حدیث بر وهب بن منبه بوده و به دیده تردید به او نگاه می شده است. ابوزرعه دمشقی نقل کرده است که محمد بن علی بن داود گفته است من از احمد بن حنبل شنیدم که می گفت: «عبدالمنعم بن ادریس یکذب علی وهب بن منبه» او دروغ به وهب بن منبه می بسته است. [طبقات الحنابله: 1/308]. ابن حبان نوشته است که «کان یضع الحدیث» [مجمع الزوائد: 1/80] همین هیثمی خود در جای دیگر با اشاره به روایت او توسط طبرانی نوشته است: و هو کذاب وضاع [9/31].
سندی که عبدالمنعم از آن طریق از وهب بن منبه نقل می کند، به صورت های چندی است. مثلا در روایتی که طبرانی از این عبدالمنعم نقل کرده آمده است: عبدالمنعم عن ابیه عن وهب بن منبه. ابن تیمیه پس از نقل این حدیث گوید: عبدالمنعم هذا معروف بالاکاذیب [مجموع الفتاوی: 18/326]. برخی از این نقلها توسط صدوق در منابع شیعی هم درآمده است که نمونه اش در کتاب التوحید 202 وجود دارد و در بحار هم 56/181 از التوحید آمده است. این روایت در باره همان خروسی است که پایش در طبقه هفتم زیر زمین و سرش در عرش و باقی گردنش کنار عرش است!! به هر حال روایت عرش و کرسی که گفته شده وهب بن منبه از ابن عباس نقل کرده و در کتب قدمای از محدثان مانند العظمه ابونعیم اصفهانی (2/621) از همین عبدالمنعم نقل شده و با همان سند که از پدرش از وهب بن منبه نقل کرده است. خطیب هم شرح حال مختصری از او آورده و همان سخن ابن حنبل را که این عبدالمنعم حدیث بر جدش وهب بن منبه می بسته را آورده است (تاریخ بغداد: 11/134). همان جا از شیخی نقل کرده که گفته است این عبدالمنعم در میان کتابهای وارقین می گشت و آثاری می یافت و حالا «یدعیها» یعنی نقلهای آن ها را به عنوان حدیث میآورد و ادعا می کرد که روایت شنیده است. و در جای دیگر [یشتری کتب السیره فیرویها] کتابهای سیره را از وراقین می خرید و به صورت روایت عرضه می کرد. در نقلی دیگر آورده که اصلا از پدرش هم حدیث نشنیده، بلکه نوشته های او را خوانده و آنها را روایت می کرد (همان: 135). ابوزرعه هم گفته که اصلا بعد از پدرش متولد شد!
راستش دنبال کردن این بحث یک کار مستقل است که امیدوارم دانشجویی آن را انجام دهد.
35. تحول نظام قضایی ایران در دوره پهلوی اول
عنوان کتابی است از دوست ما آقای دکتر حسن زندیه. اصلاح عدلیه در ایران آرزویی دیرین بود که مشروطه هم نتوانست به آن سروسامانی بدهد اما وقتی رضا شاه آمد و با قدرت و استبداد تلاش کرد آرزوهای وامانده از نهضت مشروطه را محقق کند، عدلیه را نیز هدف گرفت.
وی آدمی مانند خودش، یعنی داور را که مستبدانه عمل می کرد، انتخاب کرد تا عدلیه را تبدیل به دادگستری کرده و نظام قضایی ایران را متمرکز کند. این تمرکز در ادامه و امتداد ایجاد یک دولت مقتدر و توانا بود که بتواند تمامی کشور را زیر سلطه خود داشته باشد. دولت مدرن اما مستبد رضاشاه این کار را با کمک داور که طی چندین سال (1305 _ 1312) مسوولیت این وزارت خانه را داشت، به انجام رساند. بعدها معلوم شد این تغییرات گرچه جهت گیری خوبی داشت، اما به دلیل ضعف های بنیادینی که فرهنگ ایرانی از هرجهت برای ایجاد یک نظام متعادل و عادلانه وجود داشت، کار چندانی از پیش نرفت. به عبارت دیگر قضا نیز مانند دیگر تحولاتی که برای مدرنیزاسیون کردن ایران صورت گرفت ناقص اجرا شد. جان کلام این که وقتی فساد ریشه کن نشود، مدرن کردن دولت و متمرکز آن مشکل را حل نمی کند.
به هر روی این تغییرات مهم برای ایران ما رخ داد، تغییراتی که امروزه نیاز به بررسی و پژوهش دارد، تا روشن شود مسیر آن چگونه بوده، از چه نقطه ای آغاز شده و به کجا رسیده است.
کتاب حاضر که رساله دکتری نویسنده جناب آقای دکتر زندیه اثری است منحصر به فرد در این حوزه پژوهشی که بر اساس متون مکتوب و اسناد منتشر ناشده شکل گرفته و مسإله تغییر در عدلیه را با دقت مورد بررسی قرار داده است.
فصل های کتاب عبارتند از:
اول: نخستین چالش های نظام کهن قضایی تجربه های عصر مدرن (عصر پیشامروطگی(
دوم: رویکرد نظری نسبت به دولت اقتدارگرای پهلوی
سوم: علی اکبر داور خان داور معمار اصلاحات قضایی
چهارم: رهیافت دولت به نوسازی نظام قضایی
پنجم: نخستین تکاپوها در ایجاد نظام قضایی
ششم: تحول در نیروی انسانی
هفتم: صورت بندی حقوقی و امور قضایی دستگاه عدلیه
هشتم: تحول اداری و سازمانی
در این کتاب نه تنها تحول در امور قضایی بلکه به طور کلی تحول در نظام حقوقی ایران از جمله بحث تدوین قانون مدنی نیز مورد توجه قرار گرفته است. به این نکته هم باید توجه داشت که حوزه قضا که پیش از آن از آن روحانیون بود و در این تحول به طور کامل در اختیار دولت قرار گرفت، آثاری نیز از لحاظ سیاسی و اجتماعی بر جای گذاشته که نباید از آن غفلت شود.
در این کتاب زندگینامه برخی از شخصیت های اصلی در این تحول قضایی از جمله صدرالاشراف، اسدالله ممقانی، شیخ محمد عبده، و سید نصرالله تقوی نیز مورد بررسی قرار گرفته است.
در پایان کتاب، منابع در سه دسته اسناد، کتابها و نشریات و همین طور تحقیقات فارسی و مقالات و منابع لاتین آمده است. نمایه های خوبی نیز برای کتاب در انتهای کتاب آمده که استفاده از آن را آسانتر می کند.
کتاب حاضر در 526 صفحه سامان یافته است.
نظر شما