جمعی از خادمان آستان جناب عبدالعظیم حسنی در سال 1270 هجری شمسی
خیلی از ما خاطرات شیرینی از سفر به ری در روزگار کودکی مان داریم که به محض ورود دور حوض حیاط بزرگ حرم می دویدیم و آب بازی می کردیم و بعد از زیارت در چمن های اطراف حرم لوبیا پلوی دستپخت مادرها را می خوردیم یا بعضی وقت ها پدر سخاوت به خرج می داد و از نان و کباب فروشی های اطراف حرم، چند سیخ کوبیده هم میهمان سفره ساده و صمیمانه مان می کرد.
تمام لذت برگشتن به چرخیدن در بازار حرم و انتخاب اسباب بازی های پلاستیکی و اصرار برای خریدن آنها بود. وقتی موفق می شدیم که اسباب بازی دلخواهمان را به دست آوریم، عزم رفتن می کردیم و خسته از این همه بازی و دویدن روی صندلی های اتوبوس ولو می شدیم و سرمان را روی پای مادر یا پدرمان می گذاشتیم.
بعضی هایمان قبل از اینکه پلک هایمان سنگین شود و خوابمان ببرد سر بلند می کردیم و از پشت شیشه های خاک گرفته اتوبوس، نگاهی به گنبد حرم می انداختیم و آن قدر بهمان خوش گذشته بود که در دل آرزو می کردیم که تعطیلات بعدی هم دوباره به اینجا بیاییم...
بزرگ تر که شدیم دستمان را از دست پدر و مادرها به بهانه استقلال و روی پای خود ایستادن بیرون کشیدیم و دیگر روزهای دست در دست هم به حرم شهر ری رفتن و بازی کردن و کباب خوردن و سوغاتی خریدن کمتر و کمتر شد.
روزهای شلوغ و پرمشغله زندگی آن قدر دچار فراموشیمان کرد که از یاد بردیم که دیدار و زیارت آقا عبدالعظیم همانند دیدار و زیارت امام شهیدمان در کربلاست... به خصوص که حالا به مدد همه وسایل نقلیه سریع تر و تندرو تر رفتن و رسیدن به شهر ری به چشم برهم زدنی میسر است.
شاید خیلی ها که دلشان هوایی روزهای خوش زیارت حرم شهر ری شده، الان کنار ضریح او نشسته اند و دعا می خوانند، خیلی ها هم شاید دلتنگی های غروب جمعه را با دیدار این حرم با صفا از یاد ببرند...
به یاد همه کودکی های با صفا و شیرینمان، از هر جا که هستیم بر آقا عبدالعظیم حسنی درود می فرستیم و عرض ارادت می کنیم، تا وعده نزدیک ترین دیداری که کنار حوض رو به گنبد طلایی رنگش بایستیم، سر کج کنیم و با گفتن سلامی همه سنگینی های دل را سبک کنیم.
49
نظر شما