مثل همه آدمهایی که کشوری را برای نخستین بار میبینند، کنجکاویام گل میکند که درباره مردم، آداب و رسوم، امور اجتماعی و اقتصادی و... اطلاعاتی به دست بیاورم.
راهنما- مترجمها نزدیکترین منابع هستند اما از همان روز اول میفهمم که آنها یا مجاز نیستند هر حرفی را بزنند و یا اطلاعاتشان درباره کشورشان کم است. با این حال گاهی که متوجه تناقض بین حرف بعضی از آنها میشوم، فرصتطلبی میکنم و از لابهلای حرفهای ناهماهنگشان، خودم را به واقعیت نزدیکتر میکنم و در همین گیر و دار است که متوجه میشوم چون این مترجمهای جوان، بدون استثنا وابسته به طبقات برتر در جامعهاند و پدرانشان در مناصب نظامی، حزبی یا دولتی جای گرفتهاند و به اصطلاح خاستگاه طبقاتی خاص دارند، از همان عینکی کرهایها را میبینند که نظام فکریشان میخواهد.
چهرههای خموده و افسرده
زحمت زیادی لازم ندارد که چهرههای خسته، افسرده و خموده را در جاهای مختلف ببینی. نه در بعد از ظهر و غروب که مردم از کار برمی گردند، حتی در ساعتهای اولیه بامداد، وقتی مردم به سمت محل کارشان میروند، نشاط ندارند. به یاد میآورم بچه مدرسهایهای تهران خودمان را که با شیطنتهای کودکانه و نوجوانانه از همان اول صبح، از سر و کول هم بالا میروند و مقایسه میکنم آنها را با دانشآموزانی که آرام و سربهزیر (بخوانید بیحوصله و بینشاط) روانه مدرسهاند.
یکی از همسفران میگوید بخشی از این خمودگی را به حساب چهره و فیزیک صورت کرهایها بگذار! و برای تکمیل استدلالش میگوید: در سریال جومونگ، چقدر چهره خندان بازیگران را دیدهای؟! مگر نه اینکه وقتی می خندند، قیافه شان با وقتی گریانند یکی است؟
توضیح همسفرم را جدی میگیرم و فیزیک قیافه را هم به حساب میآورم، اما باز هم در قضاوت نهاییام تغییری ایجاد نمیشود.
ناگفته نگذارم که البته مترجم- راهنماها سعی میکنند از حالت خمودگی عمومی حاکم بر شهر و جامعه فاصله بگیرند و بانشاط جلوه کنند. این حالتهای مصنوعی تا وقتی خسته نیستند کم و بیش به چشم می خورد اما به هنگام خستگی، مثل بقیه می شوند.
روزهایی که در سالن مسابقات وزنهبرداری جام باشگاههای آسیا حضور داشتم و نیز روزی که به موزه پیونگیانگ رفتم و طبعاً انتظارم دیدن نشاط بیشتر بود، باز هم در به همان پاشنه سابق میچرخید.
فروشگاههای بدون تابلو
تابلوهای مغازهها، بانکها، مطب پزشکان، هر چند نوعی اطلاعرسانی است اما اگر درست مهندسی شود، نوعی زیباسازی هم به حساب میآید اما کرهایها تصمیم گرفتهاند به کلی بیخیال تابلو شوند. هیچ فروشگاه و بانکی تابلو ندارد. بسیاری از فروشگاهها در مجاورت مناطق مسکونی قرار دارند و لابد چون همه ساکنان از آن خبردار هستند، نیازی به داشتن تابلو احساس نمیشود. چند فروشگاه هم که توریستها - و از جمله ما - به آنها هدایت میشویم، اسم و رسم و تابلو ندارند. از راهنمای همراهم علت را سؤال میکنم. متفکرانه به دوردست نگاه میکند تا شاید جوابی پیدا کند. سپس لبخندی میزند و به منمیفهماند که: بیخیال شو!هتلهای بزرگ شهر که یکی دو تایشان 20، 30 طبقه هستند، تابلوی بزرگ ندارند و تنها به تابلوهایی کوچک، در سردر ورودی اکتفا شده است.
حتی مدارس، ادارات دولتی و مراکز عمومی از جمله سینماها و بانکها فاقد تابلو هستند.
جالب اینکه هتلهای بزرگ شهر که یکی دو تایشان 20، 30 طبقه هستند، تابلوی بزرگ ندارند و تنها به تابلوهایی کوچک، در سردر ورودی اکتفا شده است.حتی مدارس، ادارات دولتی و مراکز عمومی از جمله سینماها و بانکها فاقد تابلو هستند.
سطح تحصیلات
آنگونه که راهنمایم میگوید در کرهشمالی هیچکس بیسوادنیست. کنکاشهای بعدی ام نشان میدهد که میزان تحصیلات در مرکز کشور با سایر شهرها و به خصوص روستاها تفاوت جدی دارد. گرچه از بین 10-12 راهنمایی که با آنها سر و کار دارم، هیچکس نمیداند چه تعداد دانشجو در کشور هست اما میتوان حدس زد که در دانشگاههای کره، در بهترین حالت 50، 60 هزار دانشجو مشغول تحصیلاند. بزرگترین دانشگاه پیونگیانگ به نام «کیم ایل سونگ» رهبر فقید این کشور نامگذاری شده و در رشتههای پزشکی، مهندسی، زبان،علوم انسانی و هنر دانشجو میپذیرد.راهنماها که تقریبا همه شان در دانشگاههای پیونگ یانگ درس می خوانند ادعا می کنند غیر از اساتید کره ای، استادن چینی،روسی و حتی اروپایی هم مشغول تدریس در کره شمالی هستند.
در مورد تحصیل در روستاها این طور می شنوم کهبچههادرس میخوانند اما به اندازه نیازشان. به عبارت دیگر آنها فقط دوره ابتدایی را میگذرانند و اگر اجازه بیابند که درسشان را ادامه دهند، باید به روستاهای بزرگتر یا شهرها بروند. از آنجا که آقامت در شهرهای دیگر - با توجه به تمکن محدود مالی - کار سختی به حساب میآید، بنابراین تحصیلات در شهرهای کوچک و روستاها در سطوح ابتدایی و متوسطه متوقف میشود.
دانشگاهها آزمون ورودی دارند و داوطلبان در حد ظرفیت مراکز آموزش عالی میتوانند ادامه تحصیل دهند. راهنمای من میگوید هرکس در دانشگاه پذیرفته نشود، ناگزیر است که شغل انتخاب کند. شغلی که نهچندان به انتخاب آزاد افراد که به خواسته دولت بستگی دارد.
انتخاب شغل برای جوانان، ربط مستقیم به جایگاه اجتماعی هر خانواده دارد. به این معنی که «آقازادهها» امکان دستیابی به سمتهای بهتری را دارند.
این را هم اضافه کنم که دانش آموزانی که به هر دلیل وارد دانشگاه نمی شوند این امکان برایشان فراهم است که در کالج های فنی - حرفه ای( شبیه هنرستان های خودمان) کار یاد بگیرند تا در مشاغل بالاتر مشغول شوند.
ازدواج و تشکیل زندگی مشترک
سنتهای خانوادگی در کرهشمالی محترم و لازمالاتباع هستند. از جمله اینکه ازدواجها معمولاً ساده برگزار میشوند. یکی از روزهایی که برای بازدید به میدان کیم ایل سونگ رفته بودیم، عروس و داماد جوانی را دیدم که از یک خودرو پیاده شدند و به همراه چند تن (حداکثر 6 یا 7 نفر) به سمت مجسمه دو رئیسجمهور فقید کشورشان رفته و پس از ادای احترام و اهدای دسته گل، با همراهانشان عکس گرفتند.
پوشش عروس یک لباس بلند آبیرنگ بود و داماد هم کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و کروات قرمز داشت. یک روز دیگر هم یک عروس و داماد دیگر را دیدم. با همان شکل و شمایل و با اختلاف جزئی در رنگ لباسها. راهنمایم میگفت بعضی عروسخانمها لباس سفید هم میپوشند. و باز راهنمایم توضیح داد که عروسی با حضور تعدادی مهمان که در فضای خانه جا بشوند و پذیرایی با شیرینی و بعضاً شام برگزار میشود. تک و توک عروسی هم در هتلها یا رستورانها برگزار میشود که ناگفته پیداست به خانوادههای مرفه تعلق دارد.
دولت بخشی از حقوق خانواده عروس را به خانواده داماد میپردازد تا هزینههای عروس تامین شود. بن و کوپنهای ارزاق عروس هم به خانواده داماد منتقل میشود. عروس، به ناچار با مادرشوهر روزگار میگذراند تا نوبتش فرا برسد و به خانه خودش انتقال یابد. از جهیزیه و مهریه و نظایر آن هم خبری نیست. سند ازدواج در یکی از دفاتر ثبت احوال دولتی ثبت میشود و زندگی بدون تشریفات آغاز می گردد. دفاترثبت احوال، طلاق را هم ثبت میکنند اما میزان طلاق آنقدر محدود و نادر است که به چشم نمیآید. وقتی از راهنماها دلیلش را میپرسم، میگویند در سنت ما، طلاق جایگاهی ندارد. آنها همچنین میگویند متوسط سن ازدواج بین 24 تا 28 سال است اما در مواردی امکان بالا یا پایین رفتن این متوسط وجود دارد.
نظر شما