امروز متنی خطی را از سال ۱۱۲۱ می خواندم. عنوانش چهل حدیث و البته بسیار مفصل بود. بیشتر روایاتی که انتخاب و ترجمه کرده، در باره ظهور و علائم آن و مسائل آخرالزمانی بود. در ضمن آن، و به عنوان حدیث بیستم، روایتی آورده بود و سپس شرحی در باره آن و نکاتی که از آن مستخرج کرده بود. گاهی هم بیتی زیبا: شیعه آن نبود که گوید من غلام حیدرم / شیعه آن باشد که حیدر دوستدار آن بود
. سپس در ادامه همان حدیث، حدیثی مفصل در باره شب معراج، با ترجمه آن، حدیثی که در باره شیعیان و جایگاه آنان و نام بردن تک تک امامان است. سپس به آرامی سراغ دولت صفوی میآید تا ثابت کند که اینها، وعده ظهورند و شاه اسماعیل موعودی است که در روایات به او اشاره شده است: «تبصره: پس، از این حدیث شریف مستفاد میشود اسم رافضه که بر اعظم مردمان که مجمع بر حق باشند، یا بر اهل سواد اعظم، چنانچه اطلاق کرده و میکنند که ظاهر و علانیه است؛ یعنی این معنی ثانی برای این طایفه دست نداد تا زمان ظهور شاه جنّت مکان شاه اسماعیل ماضی ـ قدّس الله روحه و جعل الجنة مثواه مع آبائه الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین».
این که شیعیان، با شروع سلطنت صفوی، از «تقیه» آزاد شدند، نکتهای است که در تمام این دو قرن و اندی حکومت صفوی، یکسره ورد زبان علما بود. در اینجا هم نویسنده آن را تأکید می کند و با اشاره به این که حالا شیعیان سواد اعظم شده اند، گوید: «هرچند سابق بر آن شیعیان بودند، نهایت علانیه با اهل سنت عداوت نمی نمودند و تقیه از ایشان می کردند، و اجتماع در سواد اعظم و خطبه و سرکرده نداشتند که سید و از اولاد ایشان بوده باشد، و دولت از دیگران به ایشان منتقل گشته باشد، و عمل به فرموده ائمه علیهم السلام نموده باشند، سوای این سلسله علیّه عالیه که ان شاالله تعالی دولت ایشان را به دولت قائم آل محمد صلوات الله علیهم متصل نموده، از خاصان و مخلصان آن جناب باشند.
در اینجا، به نقل از منهاج الکرامه، خبری در باره پیشگویی امام علی علیه السلام در باره هولاکو می آورد، و این که اهل حله، از هولاکو طلب امان کردند، آن هم در وقتی که هنوز بر شهر آنها مسلط نشده بود. پاسخ توسط « پدر علامه» داده شد که «از بزرگان دین خود به ما چنین خبری رسیده»، «لهذا بعد از آن امان نامه نوشته به ایشان عنایت نمود». [خبر مزبور در باره سقوط عباسیان در منهاج الکرامه: 170 آمده و در نهایت به عنوان تفسیر مولف گفته شده: «و کان الامر کذلک حیث ظهر هولاکو من ناحیة خراسان». نیز در کشکول بحرانی: 3/148از تذکره الائمه [منسوب به مجلسی] نقل شده که او خبری از علامه (بدون اشاره به نام کتابی خاص) در باره سقوط عباسیان دارد که ضمن آن اشاره به «انقراض دولة بنی العباس و سلطنة هولاکو و انتهاء دولته بالسلاطین الصفویه» دارد. همین خبر در کشکول بحرانی: (3/256، 257) تکرار شده است. (نیز خبر مزبور در «رساله در پادشاهی صفوی» از محمد یوسف ناجی، از علمای صفوی (چاپ بنده) ص 35 5 به نقل از منهاج الکرامه آمده است). اینها نشان می دهد، که از این خبر، برای پیشگویی ظهور صفویه در این دوره، استفاده شده است.
و اما نویسنده ما، پس از نقل آن حدیث و آمدن هولاکو و انقراض عباسیان گوید: «ثم یدفع ظفره الی رجل من عترتی یقول الحق و یعمل به، یعنی هولاکو پس رد کند ظفرش را به سوی مردی از عترت من، که بگوید حق و عمل به آن نماید». این شخص چه کسی است؟ نویسنده می گوید: «و از این ظاهر و مبیّن است که بعد از هولاکو کسی از سادات رفیع الدرجات را این دولت میسر نشد، مگر اهل صفویه علیّه عالیه را بر متأمل خبیر بصیر بی خوش آمد و مداهنه می باید این معنی ظاهر باشد». طبعا مقصود باید شاه اسماعیل باشد.
مولف ما در ادامه و به عنوان موید، نکته دیگری از فاضل هندی از کتاب «رساله نجات» او نقل می کند، و آن بشارت به ظهور مردی از اردبیل است.
«و مؤید قول داعی دوام دولت ابد مدّت آن که محمد بن الحسن المشهور بفاضل هندی در رساله نجات آورده، از سید جلیل نظام الدین حسن بن جعفر الحسینی، به سند خود از امیر المومنین و یعسوب المسلمین علیه السلام که آن حضرت فرمودند: لنا فی اردبیل کنزٌ لیس من ذهب و لا فضّة، و لکنّه رجلٌ من ولدی یرحل الی التبریز ،باثنی عشر الف فارس، معصب بعصابة حمراء راکباً بغلة شهباء، فاذا سمعتم به و ادرکه او فی زمانه، فاتوه و انصروه، و لو حبواً. لیکن مردیست از اولاد من که روان می شود به سوی تبریز با دوازده هزار سوار جرّار، بسته باشد به عصابه ی سرخی و سوار استر شهباء باشد؛ پس هرگاه بشنوید این را، و ادارک کنید او را، یا زمان او را ، یعنی زمان دولت او را، پس بیایید به سوی او، و نصرت نمایید او را، و اگرچه به چار دست و پا بروید».
سپس ادامه می دهد: «پس بر متتبعان آثار اخبار آن نامدار ظاهر و مبین است که سوای آن جناب با دوازده هزار کس و علامات قزلباشی که عصابه سرخ کنایه از اوست، بعد از هولاکوخان یا پیش از آن از سادات کسی را روی نداده است. پس ظاهر است که مرد مردانه موعود، وجود مسعود ایشان بوده که علَم سیادت و نجابت افراخته، و شمشیر کین برای دشمنان دین آخته، متوجه آن صوب شده، بعد از فتح و نصرت در آن بلده مبارکه با بخت مسعود بر تخت سعادت متمکن و قرار یافتند و بدولت و اقبال بر تخت پادشاهی و با دین و داد خواهی و حق پرستی نشستند».
وی در صفحات بعد، شواهد روایی دیگری هم آورده و در نهایت با دعای «طوّل الله اعمارهم و ابقی فی العالمین عدلهم و برهم و احسانهم علی مفارق العالمین» این بحث را تمام می کند.
در باره بحثهای ظهور، اطلاعات بیشتر را در کتاب مهدیان دروغین بنده، (چاپ دوم) ملاحظه کنید، آنچه اینجا آوردم، آن وقت ندیده بودم.
نظر شما