به گزارش خبرآنلاین، فیلم سینمایی «آغاز» به کارگردانی کریستوفر نولان برخلاف دیگر تریلرهای روانشناسانه بحثها و گفتگوهای بسیاری به همراه داشت.
نولان این فیلم را مانند یک هدیه سال نو بستهبندی کرده است. لذت تماشای «آغاز» در این نیست که کشف کنید چه چیزی زیر لایههای این فیلم است، بلکه لذت واقعی کنار زدن این لایهها است. برخی معتقدند شاید «آغاز» از نظر سینمایی یک اثر کامل و بینظیر نباشد، اما مسلما دیدن این فیلم، تجربهای است که نباید آن را از دست داد.
داستان «آغاز»: نقشه هزارتو
داستان درباره دام کاب (لئوناردو دیکاپریو) و تیم متخصص او است که با حضور در رویاهای افراد هدف به اطلاعات خاصی دست پیدا میکنند. تاجر ژاپنی به نام «سایتو» (کن واناتابی) از تیم کاب میخواهد عمل عکس را انجام دهند. آنها باید فکری را در ذهن وارث یک امپراتوری تجاری (سیلیان مورفی) قرار دهند که منجر به انشعابی بزرگ در دنیای مالی میشود. کاب باید بسیار عمیقتر از همیشه در ناخودآگاه فرد مورد نظر فرو رود و در عین حال طوری با مسائل شخصی خود کنار بیاید. مسائل شخصی که کل عملیات را به خطر میاندازند.
زیبایی «آغاز»
داستان «آغاز» چیزی فراتر از پیچیده است. با این حال کریس نولان بیننده را به سادگی در هزارتویی که ساخته به پیش میبرد و همواره از احساس خستگی یا گیج شدن مخاطب جلوگیری میکند، چرا که بخشهای مختلف ساختار رویا در این فیلم به خوبی از یکدیگر تمییز داده شدهاند. چه در پایگاه کوهستانی در محاصره برف باشیم و چه در یک هتل به سبک کوبریک، نولان هر فریم فیلم را چنان تنظیم کرده که به بیننده اجازه میدهد تا جذب هر مرحله شود.
«آغاز» حیرت به همراه دارد نه هیجان
فیلم دهان شما را باز میگذارد، اما نولان هیچ وقت به دنبال هیجان معمولی نمیرود. هر صحنه از ساختمانهایی که فرو میریزند و مبارزههایی که شبیه باله هستند، مملو از معنی و مفهوم است که جلوههای ویژه تنها در خدمت رساندن آن مفهوم هستند. هیچ کدام از این جلوههای ویژه هر چقدر که درخشان باشند نمیتوانند بر داستان فیلم تاثیر بگذارند.
تا به حال هیچ فیلم موثری تا این حد در جزییات پیش نرفته بود. قطرههای نامریی باران روی سطح نوشیدنی میریزند و خیابانها نیروی جاذبه را فراموش میکنند و این هنر نولان است که این جزییات ریز و درشت را با تناسب با یکدیگر به بیننده عرضه میکند. «آغاز» بیننده را تشویق میکند هم در وجه شخصیتها و هم در فرو ریختن آسمانخراشها فرو رود.
این فیلم شما را مجبور میکند در تمام دو ساعت و ۲۸ دقیقه نمایش آن کاملا حواس خود را متمرکز کنید و پس از پایان فیلم از این کار خود خشنود خواهید بود. نقطه اوج این توجه در پایان فیلم است که تفسیر پایان «آغاز» با شما است. تنها شما میتوانید برای آن تصمیم بگیرید.
«آغاز»: قلب هزارتو
«آغاز» هر چه بیشتر در هزارتوی ناخودآگاه فرو میرود، بیشتر بیننده را درگیر میکند، اما هسته فیلم نمیتواند قلب بیننده را نیز مانند ذهنش از آن خود کند. شخصیتهای فرعی با وجود بازی بسیار خوبشان کاملا در خدمت ایده بزرگ نولان بودهاند و هیچ سرمایهگذاری عاطفی بر روی آنها انجام نشده است.
در عوض کاب با بازی دیکاپریو مرکز عاطفی فیلم است، اما روان آسیبدیده کاب تنها بازتابی کمرنگ از قدرت احساسی خاصی است که دیکاپریو در بازی در «شاتر آیلند» اسکورسیزی از خود نشان داد. مشکلات احساسی کاب در مقایسه با دیگر جنبههای خیرهکننده فیلم بسیار ملایم به نظر رسیده و مسیر حل این مشکلات بسیار آسان هستند. این گونه به نظر میرسد که مشکلات کاب چندان وارد داستان نشده و بیشتر باعث میشود تا «آغاز» یک تجربه بدون روح به نظر برسد.
«آغاز»: ورای رویا
ممکن است فیلم از نظر عاطفی چندان غنی نباشد، اما لذت «آغاز» هرگز از نوع عاطفی نخواهد بود. ما لزوما برای یافتن گنجینه قلب هزارتو وارد آن نمیشویم، بلکه از حل کردن راههای پیچدرپیچ آن لذت میبریم. لذت «آغاز» هم از این دست است. مفهوم چالشبرانگیز و داستان پیچیده آن ثابت میکند که هالیوود همچنان توانایی به چالش کشیدن مخاطبان خود را دارد، اما در مجموع فیلمهای معدودی هستند که بتوانند با موفقیت ذهن مخاطب را این چنین درگیر بکند و از این رو باید کریستوفر نولان را ستود.
bestforfilm / ترجمه: ترجمه مازیار عطاریه
نظر شما