استیون کرین شاعر و نویسنده آمریکایی (۱۹۰۰- ۱۸۷۱ میلادی) به رغم عمر بسیار کوتاهش آثار ارزشمندی را بر جای گذاشته که از مهمترین آنها می توان به رُمان «خدمت فعال»، «مادر جورج»، «مگی، دختر ولگرد» و «نشان سرخ دلیری» اشاره کرد.
کرین نویسنده ای است که چهرههای ادبی چون «ارنست همینگوی» از او تاثیر پذیرفتهاند. وی همچنین داستانهای کوتاه متعددی را برجای گذاشته است نظیر «داستانهای ویلومویل»، «هتل آبی» و هیولا». «قایق بی حفاظ» نام داستان کوتاه دیگری از استیون کرین است.
قایق بی حفاظ تجربه حقیقی استیون کرین محسوب میشود. کرین در قامت خبرنگاری ماجراجو به چشم میآید که در سواحل کوبا کشتیاش غرق شد و در داستان میکوشد تجربهاش را امانتدارانه نقل کند. در این داستان چهار نفر پس از غرق کشتی در یک قایق بیحفاظ تلاش میکنند خود را به ساحل برسانند. «الهام روانگرد» نقدی را در رابطه با این داستان نگاشته است. در این نوشتار چنین می خوانیم؛
آیا انسان رابطهای متناسب و هماهنگ با طبیعت دارد؟ آیا در هارمونیِ سمفونی طبیعت میگنجد؟ مسلما پاسخ رمانتیستها به آن مثبت است و خواهند گفت که رابطهی انسان و طبیعت کاملاً هارمونیک است. اما نظر «استیون کرین» در داستان «قایق بیحفاظ» متفاوت است. دریایی که امواجش را چون «تختهسنگهای نوکتیز» بر سر ساکنان «یک قایق روباز دهپایی» فرو میآورد، «آب خشمگینی» که شلاقوار به تن قایق میکوبد و «به اندازهی بزرگیاش مشتاق بلعیدن آن است»، بادی که به سرشان یورش برده، آبی که به صورتشان سیلی میزند، پرندهی مزاحمی که میخواهد بر سرشان فرود آید و «ترسناک و شوم» مینماید و دریایی که جز «خرخر» هولناک «تاجهای سفید امواج»ش حرف دیگری با آنها ندارد، به هیچ عنوان نمیتوانند در هارمونی با آدمهایی باشند که با استیصال برای زنده ماندن میجنگند.
دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که طبیعت را سرزمین عجایبی شمرده که در هر گوشهاش سرنخی برای نجات و هماهنگی انسان با طبیعت یافته میشود اما قایق بیحفاظ با این نیز موافق به نظر نمیرسد. طبیعت موجود در داستان نه کمکی به قربانیهایش میکند و نه سرنخی برای نجاتشان میدهد و درست زمانی که بادِ موافق˚ آنها را به سوی ساحل پیش میبرد، طبیعت موجهای سهمگین به استقبالشان فرستاده و دورنمای حسرتانگیز ساحل نجات و فانوس دریایی را به رخشان میکشد بی آنکه سرنخی برای رسیدن داده باشد. گویا هدفش فقط این است که بیاندیشند: «تنها برای این به اینجا آورده شدم که تا خواستم طعم شیرین زندگی را بچشم آن را از دسترسم دور کنند.» این انسان، بیگانهای بیش در میان خروش طبیعت نیست، که باید به تنهایی راه نجات خود را بازیابد.
شاید اینطور تصور شود که کیفیت امپرسیونیستی داستان نگاهی یکجانبه و موقعیتی خاص را ارائه داده و معیار خوبی برای قضاوت نیست، اما قایق بیحفاظ نشان میدهد که در همین موقعیتهای خاص است که ناهماهنگی انسان با طبیعت عیان میشود.
از سوی دیگر اگر داستان را از بعد داروینیسم، که انسان را کاملاً متصل و برآمده از طبیعت میبیند، بررسی کنیم شاید بشود گفت شیوهای که کرین انسان و طبیعت را درهم آمیخته به داروینیسم «قرابت» دارد اما وقتی بیلی روغنکار، که قویترین مرد جمع است و در مواجهه با موجهای سهمگین، با تکیه بر نیروی انسانی خود پیشتاز و تنها به سوی ساحل شنا میکند (کاپیتان، سرآشپز و خبرنگار از وسائل کمکی برای رسیدن به ساحل استفاده میکنند)، تنها کسی است که زنده به ساحل نمیرسد. اینجا نوعی «غرابت» با داروینیسمی احساس میشود که معتقد است «بقا از آنِ قویترهاست». از نظر قایق بیحفاظ انسانی قویتر است که بتواند هوشیارانه از توانایی خود و امکانات موجود استفاده کند.
نمیتوان گفت که کرین در این داستان سر عناد و ستیز با طبیعت داشته و فقط روی زشت آن را به نمایش گذاشته است. در گوشهگوشهی داستان، نگاه زیباییشناسانهی کرین به طبیعت نمایان است؛ «موجهای زیبای ترسناک، تاجهای سفید، طوفان درخشندهی پرباد، بازی دریای آزاد که نورهای زمردی و سفید و کهربایی دیوانهاش کرده»، همه گواه این ادعا هستند که او طبیعت را به شکوه و عظمت یاد میکند، اما این را هم به یاد میآورد که اگر انسان را زاییده و فرزند طبیعت میشمرید به یاد داشته باشید که این مادر میتواند فرزندانش را ببلعد.
نظر شما