ماجرای زن جوانی که در کوه های دروازه قرآن شیراز چادرنشین شد

خبرنیوز در یادداشتی به قلم زهرا عواطفی نژاد نوشت: داخل چادر یک اجاق و چراغ نفتی علاالدین بود که روشن کرده بودند تا از سرما در امان باشند اما فایده ای نداشت.

مدتی قبل به پیشنهاد یکی از همکارانم تصمیم گرفتم تجربه چند سال حضور در سرویس حوادث روزنامه و برخورد با ماجراهای حوادثی مثل پزشک قانونی، صحنه های قتل و…را به صورت یادداشت برای این پایگاه خبری بنویسم.

ابتدا از این پیشنهاد استقبال کردم اما بعد از اینکه در تنهایی با خودم خلوت کردم این پرسش برایم ایجاد شد که «از چه می خواهی بنویسی؟»

 این سالها به غیر از اینکه تمام دقایق و لحظات زندگی ات با خون و خونریزی گره خورده مگر اتفاق دیگری هم افتاده است؟

یک روز از پدری که فرزندانش را در خواب کشته نوشته ای و روز دیگر از ربودن عمو توسط سه برادر  برای اخاذی و سرقتهای مسلحانه سریالی بانک ها!

با خودم خیلی فکر کردم و بعد از کلنجارهای بسیار تصمیم گرفتم از حادثه نویسی های ١٥ ساله بنویسم.

 به خاطر همین با مرور زیاد رویدادهای کاری گذشته تصمیم گرفتم از یک خاطره شیرین آغاز کنم. خاطره ای که همیشه در ذهنم ثبت شده است.

***

دی ماه سال ٨٧ بود که یکی از قضات فارس با تلفنم تماس گرفت و موضوعی را عنوان کرد و از من خواست که  از آن گزارشی بنویسم .

 موضوع در مورد زن جوانی بود که همرا پدر و دو فرزندش بالای دروازه قرآن چادر زده و در آن سرمای استخوان سوز در چادر زندگی می کردند.

از قاضی آدرس دقیق را پرسیدم و یک روز بعد از ظهر در حالی که برف زیادی باریده بود به آنجا رفتم. پس از کمی جست و جو چادر را دیدم در حالی که از سرما به خود می لرزیدم وارد چادر شدم. زن جوان و پدر پیرش به محض آن که مرا دیدند ترسیدند اما پس از معرفی خود آنها را به آرامش دعوت کردم.

داخل چادر یک اجاق و چراغ نفتی علاالدین بود که روشن کرده بودند تا از سرما در امان باشند اما فایده ای نداشت.

گوشه ای از چادر، دختر بچه و پسربچه ای که به نظر می رسید از شدت سرما کز کرده اند هاج و واج مرا نگاه می کردند. آن دو کودک برای اینکه گرمشان شود کلاه، دستکش و کاپشن پوشیده بودند. پس از چند دقیقه از زن جوان پرسیدم در این سرما چرا در چادر زندگی می کنند که او سفره دردناک دلش را باز کرد:

«ما اهل زرین دشت هستیم . مدتی قبل من و همسرم از هم جدا شدیم و من نزد پدرم رفتم. پدر جانباز است و مدتی با هم زندگی می کردیم. اما وضع مالی خوبی ندارد. یک ماه قبل صاحبخانه اسباب و اثاثیه پدرم را بیرون ریخت و ما به خاطر اینکه توان اجاره کردن نداشتیم تصمیم گرفتیم به شیراز سفر کنیم. اینجا دیگر کسی ما را نمی شناخت. به همین دلیل در کوه های دروازه قرآن چادر زدیم. دخترم را در مدرسه ای در زیباشهر ثبت نام کردم صبح ها پیاده او را به مدرسه می برم و خودم در خانه های مردم کار می کنم و….».

زن جوان از زندگی اش می گفت و پدرش با حسرت بدون اینکه کلمه ای صحبت کند او را نگاه می کرد. حدود یک ساعت آنجا بودم. زمان بازگشت به زن جوان قول دادم که هر طور بتوانم کمکشان می کنم. حوالی ساعت هفت شب بود که به خانه رفتم. بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم داخل اتاق رفته و در را بستم. تصمیم گرفته بودم هر طور که شده گزارش را بنویسم تا زودتر چاپ شود. ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که گزارشم تمام شد. صبح زود سرکار رفتم و گزارش را تحویل دادم. فردای إن روز گزارش با تیتر«له شدن قلب ها در مدار صفر درجه»چاپ شد. اصلا فکر نمی کردم که گزارشم این همه بازخورد داشته باشد تماس های زیادی گرفته شد و آدرس آن زن را می خواستند حوالی ساعت ١١ بود که از دفتر امام جمعه شیراز که آن زمان مرحوم آیت الله حائری بود تماس گرفتند و می خواستند با نویسنده مطلب صحبت کنند. وقتی گوشی تلفن را گرفتم مردی که پشت خط بود از من خواست ساعت 19 دفتر امام جمعه باشم. خیلی استرس داشتم نمی دانستم چرا باید به دفتر امام جمعه بروم.

حوالی ساعت ١٣ بود که از روزنامه بیرون آمدم و به لوازم التحریری رفتم و برای دختربچه و برادرش دفتر نقاشی و مداد رنگی گرفتم و به دروازه قرآن رفتم. زمانی که محل اقامت آنها رفتم هیچ خبری از چادر و آنها نبود. خیلی ناراحت شدم. از خودم پرسیدم یعنی چه اتفاقی افتاده و کجا رفته اند؟

اصلا از آنها خبری نبود، نگران به خانه رفتم، حوالی ساعت ١٩ به دفتر امام جمعه مراجعه کردم که آنجا یک وانت پر از برنج و روغن و… در حیاط بود. گوشه ای فرزندامام جمعه ایستاده بود و از من خواست سوار خودرویی که پارک بود شوم. نمی دانستم کجا می رویم. از او پرسیدم کجا می رویم؟

گفت: پدرم در خودروی جلویی است قرار است به همراه شما که این گزارش را نوشته اید این کالاها را بین مردم محروم تقسیم کنیم و بعد سری هم به آن خانواده که در موردشان مطلب نوشتید بزنیم.

گفتم: من خودم رفتم اما آنها در دروازه قرآن نیستند. گفت همان ساعات اولیه چاپ این مطلب با پیگیری پدرم آنها در مسجدی ساکن شدند.

خیلی خوشحال شدم پس از توزیع کالاها به آن مسجد رفتیم. زن جوان و پدرش به محض دیدن من به سمتم آمدند و تشکر کردند.

امام جمعه به آنها قول داد که خانه ای در زرین دشت برایشان آماده کنند و آنها به شهر خودشان برگردند.

من لوازم التحریر که تهیه کرده بودم را به دو کودک دادم و بیرون آمدم.حوالی ساعت یک بامداد بود که راننده امام جمعه من را به خانه رساند. تا چند روز بعد با زن جوان در تماس بودم و متوجه شدم به آنها خانه ای داده اند و علاوه بر این تحت پوشش کمیته امداد نیز قرار گرفته اند.

این خاطره از اندک خاطرات شیرین یک خبرنگار حوادثی است که در ذهنم حک شده….

2323

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1463395

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 34
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    75 2
    چه حس خوبی داره کمک به دیگران ثواب این کارها از هزاران نماز شب هم بیشتره
    • IR ۲۱:۴۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
      1 1
      روح آیت الله حائری شیرازی قرین رحمت. زمان حیاتش خیلی آدمای ناآگاه چقدر تهمت بهش می زدن
  • IR ۰۹:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    9 1
    عجب
  • علی IR ۱۰:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    60 2
    درووووود بر تمام خبرنگاران شجاع . درود درود به آنایی که نان را به نرخ روز نمی خورند !
  • محمد IR ۱۰:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    50 1
    خدا پادش خیربه شما وهمه کسانی که باعث وبانیه کارخیرمیشوند بدهد انشاالله
  • پریناز محمدلو IR ۱۲:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    46 0
    درود بر شرفت خدا را دیدی باچشم خودت بهتر ازین هیچ کاری نبود . خوشا به سعادتت. درود بر ایمانت. که زنگاری از این خانواده زدودی.دلی را شادکردی
  • IR ۱۲:۳۶ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    28 2
    آفرین
  • کیوان IR ۱۳:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    23 1
    بسیار عالی
  • علی IR ۱۳:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    23 1
    عالی خدا خیرت بدهد قبل از خواندن انقدر ناامید بودم و داشتم از قبرستان می آمدم و همه چیز برایم تمام شده بود با خواندن مطلب آرام شدم
  • مهدی IR ۱۳:۴۸ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    23 2
    اشک شوق ریختم واسه این کار خبرنگار لعنت بر مدیری که واسه رضایت خدا کار نمیکنه تا مردم ایطور مجبور بشن ب طلاق و نهایت چادر نشینی
  • مجید IR ۱۴:۰۹ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    22 0
    بسیار عالی خدا خیرتون بده دل بندگان خدا شاد کردی ثواب مکه داره
  • US ۱۴:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    27 1
    خدا خیر بده به شما و رحمت کنه امام جمعه فقید شهرمون را
  • IR ۱۴:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    15 0
    باور کنید این یکی از بهترین خبرهایی بود که اینجا خوندم خیلی کم پیش میاد یه خبر خوب که دست به نیازمند را گرفته باشی و از این وضعیت ناجور نجات پیدا کنه اصلا اینجا نخونده بودم خیلی خوشحال شدم و حس خوبی پیدا کردم اول به نویسنده بعد به کسانی که انسان بودن و مشکلات یک خانواده را حل کردن دعای خیر میکنم .
  • ناصر IR ۱۴:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    16 1
    باسلام خدمت شما خبرنگار عزیز وارجمند واقعا خیلی خانمی کردین درحقشون خدا قوت ای کاش مسئولین هم مثل شما به این مردم بیچاره رسیدگی کنن.
  • رضا حسنی IR ۱۴:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    17 0
    بعد از مدتها یک خبر خوب خوندم.
  • اسی اسفندیار IR ۱۴:۵۹ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    22 0
    اگه مردم به داد هم برسند ایول
  • اردشیر IR ۱۵:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    11 0
    افرین
  • IR ۱۶:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    16 1
    روحش شاد مرد خدا فقید سعید عالم عامل حضرت ایت الله حایری شیرازی رضوان الله تعالی علیه
  • همشهری IR ۱۶:۵۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    10 0
    کاش ی خییر هم پیدامیشد ب ماهم ی خونه میداد، چی میشه مگه چقدرا هستن ک چندتا خونه دارن و بهشونم احتیاجی ندارن
  • نیما IR ۱۷:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    12 1
    درود به شرفت
  • FR ۱۷:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    10 1
    خدا خیرش بده
    • شاهپور IR ۲۲:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
      2 0
      خدا خیرش بده ای کاش مسعولین بیغیرت وازخودراضی هم اینچنین بودن آبروی انسانیت واسلام بردن
  • علی IR ۱۹:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    2 0
    سلام. خدا خیرت بده چقدر خوشحال شدم.ان شاءالله محتاج خلق نشی. خدارحمت کنه اموات شما وآیت الله حائری
  • عباس .ر IR ۲۰:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    چرا ....درجمهوری اسلامی باید شاهد این دردها باشیم واگر مرگ قلب ها درمدار صفر درجه شما نبود ، ودیگرانی که هیچ وقت دیده نشده مردند ....چرا چرا وچرا
  • IR ۲۱:۰۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    الحمدُلِله، خدا خیرتون بده
  • پیام IR ۲۱:۰۴ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    تکلیف بقیه فقراکه زیادهستندچ میشود؟
  • IR ۲۱:۱۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    خدا اموات شما را بیامرزه. اجرتون به خدا
  • IR ۲۱:۴۴ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    اگر همه رسانه ها مثل کیهان آزاد بودند وضعیت به اینصورت نبود مگر اینکه بری بالای کوه تا شانسی پیدات کنند و شرایطی برات فراهم بشه و گرنه چقدر از هموطنان شرافتمندمون نیاز به کمک فوری دارند
  • مینا IR ۲۲:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    چون جانباز بوده کمکش کردن انقد آدم بدبخت هست که هیچکس نگاش نمیکنه
  • IR ۲۳:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    برای همچین کشوری ثروتمندواقعا متأسفیم.
  • IR ۲۳:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۷
    0 0
    خیر بببنی کاکو
  • ایران IR ۰۰:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۸
    0 0
    هم ناراحت شدم هم خوشحال...ان شاالله خدا جای دیگری براتون جبران کنه.
  • Ali IR ۰۷:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۸
    0 0
    غیرقابل باوره بدلایلی که ازاین دست مشکلات دیدم ولی حل نکردن
  • نگهداری IR ۱۳:۵۷ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۸
    0 0
    مردم شیراز بی نظیرند