به گزارش خبرآنلاین، دومین جلد از سه گانه کامران محمدی با عنوان «بگذارید میترا بخوابد» از سوی نشر چشمه به زودی منتشر میشود. این داستان دومین اثر از سه گانه کامران محمدی است که نخستین جلد آن پیش از این با عنوان «آنجا که برفها آب نمیشوند» از سوی همین ناشر منتشر شده بود.
این کتاب داستان یک مرد متأهل است که همزمان با دو زن دیگر (میترا و شهرزاد) دوست است. شروع رمان جایی است که این دو از حضور هم مطلع میشوند... نویسنده درباره این کتاب میگوید: «من ماده را جنس برتر میدانم و شاید به همین علت شخصیتهای زن برایم جذابترند. رابطه میترا و شهرزاد و ویژگیهای متمایزشان در حین نوشتن برای خودم جالب بود و امیدوارم خانمها هم در کل، از شخصیتپردازی زنها در کارهایم راضی باشند. در واقع فکر کنم «بگذارید میترا بخوابد» برای زنها جذابتر باشد، بهخصوص که از شش شخصیت محوری کتاب، چهارتایشان زن هستند. البته این همه ماجرا نیست و داستان دیگری در کتاب وجود دارد که به گذشته مربوط است و با طرح مسئله تجاوز، قصه را پیچیدهتر میکند.»
در فصل نخست این رمان میخوانید: «شماره میترا را گرفت، اما باز هم صرفنظر کرد. چه فایدهای داشت؟ جز اینکه به میترا میفهماند برخلاف آنچه وانمود کرده است، نه دیگر به خودش اطمینان دارد، نه به ایوب و نه حتی به پیروزیاش در برابر او. باید ذهنش را از تصویری که در آنجا خوش کرده بود و یک لحظه کنار نمیرفت، منحرف میکرد؛ تصویر میترا روی تخت او، در قایق. حتما سیگاری هم به دست دارد و طوری حرکت میکند که انگار زیباترین زن روی زمین است. مثل وقتی که در کافیشاپ روبهرویش نشسته بود و پشتسر هم سیگار میکشید و دودش را از لای دندانهای زرد و نامرتبش بیرون میداد. دوباره روبهروی آینه ایستاد. دندانهایش را بیرون داد. نه، دندانهای او سفید و مرتبند. حتی یکبار هم عصبکشی نکرده است. وقتی میخندد، سفیدیشان کاملا به چشم میآیند.
- چرا مردها اینطوریاند؟
میترا یک دستش را تکیهگاه سرش کرده بود و سیگار، لای انگشتهای دست دیگرش دود میکرد. طوری به او خیره بود که انگار اصلا وجود ندارد. نگاهش از او رد میشد و به جایی پشت سرش میرسید. با این حال زمزمه کرد: شاید اشکال از خود ماست.
فکر کرد حتما اشکال از خود ماست، اما ذهنش بیاختیار روی چشمهای میترا گیر کرده بود. چشمهای میترا سیاه و پرنورند. وقتی به او خیره بود، چنان برق میزدند که هنوز هم درخشش خیرهکنندهشان در ذهنش ثبت شده است. حالا با همین چشمها روی تخت او دراز کشیده و به ایوب نگاه میکند. هر چه بیشتر تلاش میکرد به میترا و ایوب فکر نکند، بیشتر فکر میکرد. باید ذهنش را سوی دیگری میبرد.
تلویزیون را روشن کرد. دیویدی مجموعه لاست را در دستگاه گذاشت. ریموتها را برداشت و روی تخت دراز کشید. لاست آنقدر پرکشش هست که ذهن را کاملا درگیر کند. به هر حال خودش اینطور خواسته بود. طوری بیتفاوت و خونسرد رفتار کرده بود که انگار اصلا ایوب برایش اهمیتی ندارد و میترا میتواند با خیال راحت با او باشد.
میترا گفت: تو عاشق ایوبی؟
خونسردیاش چنان عذابآور بود که دلش میخواست هر طور که هست او را عصبانی کند. با صدای بلند خندید.
- من؟ عاشق ایوب؟ این همه مرد جذابتر و بهتر هست، چرا باید عاشق ایوب بشم؟ اینقدر موسموس کرد که فقط قبول کردم باشه. همین.
کاش اینطور رفتار نمیکرد. شاید باید بیشتر فکر میکرد. اما اصلا مگر او عاشق ایوب است؟
این اهمیتی نداشت. برای زنها، رقابت با زنان دیگر است که مردها را مهم میکند و حالا ایوب مهمترین مرد عالم بود. چرا ایوب باید در شرایطی که او را دارد، به زن دیگری فکر کند؟
بنابراین گزارش، مجموعه داستان «خدا اشتباه نمیکند»، «دفترچهای که مثل هیچ دفترچهای نیست» و «زندگینامه داستانی عبدالعظیم غریب» از جمله دیگر آثار منتشر شده کامران محمدی در سالهای اخیر به شمار میرود.
۲۹۱/۶۰
نظر شما