۰ نفر
۲ مهر ۱۳۹۰ - ۱۳:۴۱

سینمای دفاع مقدس، مهم‌ترین ژانر سینمای بعد از انقلاب ایران است. ژانری با نقاط قوت بسیار و البته نقاط ضعف نه‌چندان اندک.

چندان‌که بسیاری از اهل فرهنگ بر این باورند که سینمای دفاع مقدس به‌رغم همه تلاش‌های سینماگرانش، در کلیت ماجرا نتوانسته‌ است آیینه خوبی برای آن حماسه عظیم باشد.

آنچه در ادامه می‌آید در حقیقت به قصد آسیب‌شناسی این ژانر نوشته شده است و امید مهدی‌نژاد نویسنده آن سعی دارد در حد توان خود با استفاده از بیان طنز به وجوه عدم‌توفیق این جریان سینمایی اشاره کند.

***
خبرها حاکی از آن است که جمعی از مسئولان سینمایی، در صدد تهیه «پورتال جامع سینمای جنگ» برآمده‌اند. تا پَکِ جامعی از فیلم‌های جنگی را به مخاطب عرضه کند.

طراحان این پورتال در نظر دارند با بهره‌گیری از فیلم‌هایی که تاکنون با موضوع جنگ ساخته شده‌اند، یا ساخته خواهند شد، یا باید ساخته می‌شده‌اند ولی نشده‌اند؛ فیلم‌های فاخر، جامع، مانع، بی‌بدیل و تازه را طراحی و تولید کنند، تا جایگزین فیلم‌های قبلی گردد که به‌طور پراکنده توسط فیلم‌سازان مختلف و بر اساس سلیقه شخصی آنان ساخته شده است. در ادامه، یکی یکی به استقبال این فیلم‌های جدید می‌رویم:

نمونه دوم
عنوان پیشنهادی: ملکوت اثیری در خاکریز گمشده
کارگردان: س. مقدم
بازیگران: بابک حمیدیان، سیدجواد هاشمی، فخرالدین صدیق‌ شریف، مردم عادی به میزان کافی، جهانگیر الماسی (در نقش شیطان)، داریوش اسدزاده (در نقش پیر معنوی)

خلاصه داستان:
سید، حاجی و استاد سه سالک طریقند که هریک در مرتبه‌ای از مراتب سلوک مستقرند. سید فردی است با محاسن خرمایی و چشم‌های آبی که از روحیه معنوی خاصی برخوردار است و نماینده باطن دین می‌باشد.

حاجی فردی است با محاسن تیره که پیرهنش را روی شلوار انداخته و یک تسبیح شاه‌مقصود انگوری دانه‌ریز در دست دارد و نماینده ظاهر دین می‌باشد. استاد نیز کلاه‌گیس کم‌پشت و ریش فسفری دارد و نماینده مقام جمع‌الجمع و پیوند ظاهر و باطن است.

حاجی چهار منزل با نیل به حقیقت فاصله دارد، سید سه منزل با سراپرده انس فاصله دارد و استاد به سرمنزل مقصود رسیده و تنها در پی جای پارک می‌گردد تا جسم فانی را در آن نهاده و خود به حریم یار داخل شود. سید و حاجی و استاد در طی طریق معنا، تصمیم می‌گیرند برای بازدید از مناطق جنگی، به همراه کاروان راهیان نور به جبهه‌ها اعزام شوند.

آنها پس از ثبت‌نام در کاروان، وارد یکی از اتوبوس‌های راهیان و عازم مناطق جنگی می‌شوند. در بین راه سید به خواب فرو می‌رود و در خواب می‌بیند که در یک بیابان گرفتار شده است. ناگهان یک پیر معنوی که یک عصای آبنوس دسته‌شاخی هم در دست دارد از هوا ظاهر می‌شود و با دست سمتی در دوردست را به او نشان می‌دهد.

سید تصمیم می‌گیرد از خواب بیدار شود که ناگهان مشاهده می‌کند در سمت دیگر بیابان، شیطان دست حاجی را گرفته و او را با خود به طرف مقابل جهتی که پیر اشاره کرده بود، می‌برد. در این لحظه سید به هر زحمتی شده از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که حاجی خوابیده و استاد نیز سرش را در جیب تفکرش فرو کرده است. سید نزد استاد می‌رود و خوابش را با او در میان می‌گذارد. استاد به او می‌گوید «صبور باش که اتفاقاتی نیکو رخ خواهد داد».

در این لحظه اتوبوس به مقصد می‌رسد و مسافران با شور و شوق خاصی از اتوبوس پیاده می‌شوند و به صورت اسلوموشن چهره بر خاک قدسی مناطق عملیاتی می‌گذارند. مسئول اسکان، اتاقی را در اختیار سید و حاجی و استاد قرار می‌دهد که شب را در آنجا اقامت نمایند.

استاد وارد اتاق می‌شود و بر روی دیوار آب مقدس می‌پاشد تا شیاطین را مقهور نماید و سپس به سید و حاجی اذن دخول می‌دهد. شب هنگام، وقتی همه خوابیده‌اند، سید متوجه می‌شود حاجی بیدار شده و پاورچین از اتاق بیرون می‌رود.

سید او را تعقیب می‌کند، اما حاجی در تاریکی شب گم می‌شود. فردا که مسافران راهیان نور برای بازدید از مناطق عملیاتی سوار اتوبوس می‌شوند، سید ماجرای دیشب را با استاد در میان می‌گذارد و استاد به او می‌گوید: «صبور باش که اتفاقاتی نیکو رخ خواهد داد».

سید، حاجی و استاد با مردم به مناطق عملیاتی می‌روند. آنها غرق در خلسه‌ای معنوی با حرکاتی شاعرانه، اسلوموشن و موزون، گریه می‌کنند و در فضای ملکوتی غرق می‌شوند. بعد از مدتی از خلسه خارج می‌شوند و می‌بینند اعضای کاروان رفته‌اند و آنها را جا گذاشته‌اند و هوا نیز رو به تاریکی می‌رود.

حاجی می‌گوید: «بیایید به آن سمت برویم» و به سمتی اشاره می‌کند. سید می‌گوید: «نه، به این سمت برویم» و به سمت مقابل اشاره می‌کند. در این لحظه استاد چشمانش را می‌بندد و پس از دریافت یک الهام سرپایی به سمت روبرو اشاره می‌کند و می‌گوید: «به این سمت می‌رویم». هرسه به سمتی که استاد اشاره کرده حرکت می‌کنند.

پس از اندکی پیشروی، ناگهان پای سید در چاله‌ای فرو می‌رود. سید سعی می‌کند پایش را از چاله بیرون بیاورد که ناگهان زمین ریزش می‌کند و هر سه در یک سنگر قدیمی فرو می‌روند. در این لحظه استاد عصایش را به قلابی در سقف گیر می‌دهد و بین زمین و آسمان معلق می‌ماند.

سید و حاجی هم به ترتیب پاهای راست و چپ استاد را می‌گیرند و در مرتبه‌ای پایین‌تر از استاد بین زمین و آسمان معلق می‌مانند. استاد از فرصت استفاده می‌کند و از حاجی می‌پرسد: «راستش رو بگو، دیشب کجا رفته بودی؟» حاجی می‌گوید: «به‌خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم». استاد رو به سید می‌کند و می‌گوید: «دیدی بی‌جهت بدگمان بودی».

استاد از سید می‌خواهد روی حاجی را ببوسد و بدگمانی را کنار بگذارد. سید و حاجی همدیگر را می‌بوسند و به این ترتیب ظاهر و باطن دین با هم پیوند می‌خورند و در نتیجه این پیوند نور عجیبی صحنه را روشن می‌کنند. این نور عجیب موجب می‌شود گروه اکتشاف که از غیبت سید و حاجی و استاد باخبر شده و به جستجوی آنها اقدام کرده بودند، آنها را ببینند و نجات بدهند. در این لحظه فیلم به پایان می‌رسد و تیتراژ با خط معلی به نمایش درمی‌آید.

28/242

کد خبر 174879

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مريم IR ۱۸:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۲
    3 0
    خيلي قشنگ بود فقط ميگم استاد ربطي به جريان انحرافي نداشت؟ جريان آب مقدس چيه؟!!!
  • ساعد IR ۰۵:۵۰ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۳
    3 0
    چرا این فیلمنامه رو تا حالا نساختن؟؟؟ خیلی خوب بود

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین