گروه اندیشه: در موج چهارم پیمایش ملی ارزش و نگرش های ایرانیان، تنها ۶ درصد مردم مساله کم آبی را مساله می دانند. این نگرش به منزله آن است که بحران آب، به زودی به خانه های مردم ورود خواهد کرد، آن زمان مردم درک خواهند کرد که ماجرا چیست؟ در برنامه های توسعه ایران، موضوع آب و محیط زیست همواره در اولویت های آخر قرار داشته است. این نیز در درجه نخست وابسته به فقدان بینش محیط زیست در توسعه کشور، نزد برنامه ریزان است. به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین این ماجرا تنها در حوزه اجتماعی و برنامه ریزی داخلی نیست که آب و محیط زیست را به موضوعی لوکس تبدیل می کند. در حوزه بین الملل نیز که جنبش های محیط زیستی قدرتمندی فعال هستند، هنوز محیط زیست در توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی لیبرال، آنگونه که باید جایگاه قدرتمندی در جهان کنونی ندارد. در نگاه لیبرال به توسعه کماکان انسان و محیط زیست به عنوان اولویت، در ردیف چندم بعد از انباشت و تراکم سرمایه قرار دارد و این به معنای آن است در حوزه جهانی نیز، با گرمایش تدریجی اما به سرعت زمین، باید منتظر فجایع جهانی مانند آب شدن یخ های قطب و زیرآب رفتن سرزمین های مردم باشیم. این روندی است که به طور مسلط با نظریه بیکن یعنی سلطه بر طبیعت از چهار قرن پیش آغاز شده است . اما راه حل مقابله با چنین چشم اندازی چیست؟ نویسنده در مقاله زیر به راه حل های آشتی میان طبیعت ، انسان و تکنولوژی از منظر تئوریک می پردازد.
ستیز و غلبه بر طبیعت به عنوان تنها راه توسعه
هیچ ایدهای در قرنهفدهم مهم نبود جز علمتوسعه، بهعبارتدیگر، علمتوسعه فقط علممدرن شناخته میشد، و این علم تا آنجایی پیش میرفت که بر طبیعت پیروز و مسلط شود. تا هنگام ظهور جنبشاکولوژیکی در اواخر قرنبیستم، فتحطبیعت یک حکمرانیجهانی محسوب میشد، که اغلب پیشرفت در سرمایهداری (و گاهی سوسیالیسم) معادل آن بود. همانطورکه فرانسیس بیکن، پیشگام این ایده مینویسد: «تنها با اطاعت از طبیعت است که میتوان بر او غلبه کرد.» بنابراین، تنها با پیروی از قوانین طبیعت، میتوانیم آنرا تسخیر کنیم.
باوجود هوشمندبودن طبیعت، سرمایهداری هرگز نمیتواند بهطور کامل فراتر از محدودیتهای مادی طبیعت برود که دائماً خودنمایی میکند. بهاینترتیب که تولید در تناقضاتی رخ میدهد که دائماً بر آن غلبه میکنند، اما همواره با تناقاضات بزرگتر و جدیدتری مواجه مواجه می شوند.
چالش منطق وابستگی زمین و بشریت برای سود بردن
چالش قاطعی برای مفهوم سلطۀطبقاتی در نیمهدوم قرنبیستم، بهویژه پس از انتشار کتاب «بهارخاموش» راشل کارسون در ۱۹۶۲، باعث افزایش جنبش اکولوژیکی شد. در اینجا انتقاد از تخریب بومشناختی ناشی از علم و تکنولوژی مدرن و صنعتگرایی بدونمحدودیت، بههمراه یک مفهوم ساده از پیشرفت انسانی با توجه بهگسترش اقتصادی، صرفاً منجر به تأکید بر جایگزینی پایداری، هماهنگی و همبستگی میشود که اکولوژی نشانه آن بود. گفته شده که علم بهعلت نقض قوانین طبیعی خود بهنحوی مورد سوءاستفاده قرار گرفته و در نهایت خود باعث تهدید بقاءانسانی شده است. از طریق توسعه، مفهوم بیوسفر (زیستکُره) و ظهور چشمانداز سیستمزمین، علم بهطور فزایندهای با دیدی کلیتر و دیالکتیکی همراه شد که ابعاد جدید رادیکالی را دربرگرفت و منطق وابستگی زمین و بشریت را برای سود بردن بهچالش کشید.
مرحله خطرناک کنونی پیروزی بر طبیعت
سالهای اخیر، این مسائل با بحران آبوهوایی و معرفی آنتروپوسین (آنتروپوسین دورانی است که در آن فعالیتهای انسان باعث شده توانایی کرهٔ زمین برای نظم بخشی به خود در معرض خطر قرار گیرد) بهعنوان طبقهبندی علمی تغییر رابطه انسان با سیارۀزمین، بههم مرتبط کرده است. آنتروپوسین معمولاً در علم بهعنوان یک دوره زمینشناسی جدید در پیروی دوره هولوسین (هولوسن یا هولوسین (holocene ) نام آخرین دور زمینشناسی است که در پایان پلیستوسن شروع و همچنان تا به امروز ادامه دارد) که در ۱۲۰۰۰ سال گذشته تعریف شده را که پساز جنگ جهانیدوم، تغییراتی که توسط «انفجارانسانی» در سیستمزمین مشخص شده، تبیین میکند. آموزه های علمی مذکور موید این نظریه است که پساز قرنها، فهم علمی برای پیروزی بر طبیعت تأسیس شد، اکنون بدون شک بهیک مرحله کیفی و خطرناک رسیدهایم که با ظهور سلاحهای هستهای و تغییرات آبوهوایی روبهرو شده است که مورخانی مانند تامپسون آنرا «افراطیگرایی، آخرین مرحله امپریالیسم» نامیده است.
انقلاب دائمی؛ ارتباط خلاقانه با زمین مبتنی بر برابری و پایداری در جامعه
از منظر اکولوژیکی، آنتروپوسین که نه تنها برای بحران آبوهوا بلکه از نظر ریشه در مرزهای سیارهای بهطورکلی، نیاز به ارتباطات خلاقانه، سازنده و هماهنگ با زمین را نشان میدهد. در نظریه اکوسوسیالیسم، این نیاز بهبازسازی جامعه و بهطورکلی باید بر مبنای برابری و پایداری باشد. یک انقلاب زیستمحیطی طولانی و مداوم ضروری است که لزوماً در مراحل، دههها و قرنها رخ دهد. اما باتوجه بهتهدیدهای که ما بهعنوان جایگاهانسانی برای زمین داریم، مشخص شده که تغییرات اقلیمی، اسیدیشدن اقیانوسها، انقراض گونهها، از دست دادن آب شیرین، جنگلزدایی، آلودگی سمی و غیره، نیاز بهتغییر فوری در رژیم انباشت داریم. این بهمعنی مخالفت با منطق سرمایهداری است که در هر زمان و هر کجا بهدنبال «تخریب خلاقانۀ» سیاره است. چنین بازسازی جامعه بهطور گسترده نمیتواند صرفاً تکنولوژیک باشد، بلکه باید با متابولیسم انسان و طبیعت و از طریق تولید ارتباط داشته و بهاینترتیب کل قلمرو تولید را به متابولیسماجتماعی تبدیل کند.
اولویت انباشت سرمایه قبل یا بعد از مردم و سیاره
جنبش انقلابی در خلاء بهوجود نمیآید؛ و همیشه با آموزههای ضدانقلابی که برای دفاع از وضعیت موجود بوده، مواجه است. ما تحتتأثیر اکومدرنیسم سرمایهداری قرار داریم، رشد یک ایدئولوژی پیشامدرنیسم که از ابتدای مفهوم رشداقتصادی، با محدودیتهای طبیعی مواجه بود. اگر اکوسوسیالیسم اصرار دارد که انقلاب طولانی زیستمحیطی برای بازگرداندن یک رابطه پایدار انسان با زمین مهم است، اما نیاز دارد که به قلب سیستم انباشت سرمایهداری حمله کرده و این تنها با روابطاجتماعی مسئولانهتر از روی قصد هماهنگ با زمین امکانپذیر میشود، که اقتصاددانان دقیقاً خلاف این وعده میدهند. تناقضات زیستمحیطی، با توجه به این ایدئولوژی، میتواند با استفاده از رفع تکنولوژیک و رشد سریع تولید ادامه یابد و بدون تغییر اساسی در ساختار اقتصاد و یا جامعه ما وجود داشته باشد. رویکرد غالب لیبرال به مشکلات زیستمحیطی، از جمله تغییرات آبوهوایی، بهمدت طولانی انباشت سرمایه را قبل از مردم و سیاره قرار داده است. ثابتشده که از طریق تکنولوژیهای جدید، تغییرات جمعیتشناختی (نظیر کنترل جمعیت) و مکانیزمهای بازار آزاد «جهانی»، سیستم موجود میتواند با موفقیت به چالشهای زیستمحیطی عظیم پیش از ما رسیدگی کند. بهطورخلاصه، راهحل بحرانهای زیستمحیطی تولیدشده توسط سرمایهداری، هنوز در انباشت سرمایهداری است. درعینحال، ما بهسرعت در مرحله «پرتگاه آبوهوایی» (بهعنوان مثال، شکستن بودجه کربن) قرار داریم، نزدیک به ۱۰۰ میلیون تن کربن در جو منتشر شده که درحالحاضر مربوط به کمتر از بیستسال پیش است.
اگر روند فعلی ادامه یابد این شرایط وخیم تحریکآمیز سرنوشت دیگری برای زیست کره رقم می زند، اما نه کاملاً تعجبآور که برخی از سوسیالیستهای مستقل در حال مبارزه با اکومدرنیست هستند و با اکثر اکولوژیستها و اکوسوسیالیستها مخالفت میکنند؛ بهطورکلی برای مقابله با تغییرات آبوهوایی و مشکلات زیستمحیطی آنچه لازم است توزیع مجدد منابع از پیش تعیین شده است. در اینجا نیز گفته شد که بحران سیستمزمین بهتغییرات اساسی در روابط اجتماعی و متابولیسم انسان با طبیعت نیاز دارد. از این رو باید از نظر سازندگان بهعنوان یک مانع مهیج که با استفاده از فناوریهای قوی برطرف میشود، در نظر گرفته شود.
گروههای فعال مانند صلح سبز (Greenpeace) و اکثر اکوسوسیالیستها تحتعنوان «فاجعه» یا وقایع انتحاری، بر اقدام مستقیمی که نیاز به تغییرات کیفی در روابط انسانی با زیستمحیط مورد حمله قرار گرفته؛ تأکید دارند. کل موضوع، با نمودارهای رنگی و گرافیک، حاوی خوشبینی تکنولوژیکی است که در آن بحرانهای زیستمحیطی را میتوان از طریق ترکیبی از انرژی غیرکربن (از جمله انرژی هستهای)، مهندسی ژئودینامیک و ساخت یک حلقه منفی انتشار گازهای گلخانهای با زیرساخت انرژی حل کرد.
اگر این موضع «سوسیالیستی» باشد، تنها در مفهوم ظاهراً مترقی و متعارف، ترکیبی از برنامهریزی تکنوکراتیک دولتی و تنظیم بازار با پیشنهاداتی برای توزیع درآمد عادلانهتر است. در این دیدگاه، نیازهای زیستمحیطی بار دیگر به مفاهیم توسعه اقتصادی و تکنولوژیکی بستگی دارد که بهعنوان رفتارهای بیرحمانه نسبت به زیستمحیط مطرح میشوند. طبیعت یک سیستم زنده برای دفاع نیست بلکه یک دشمن است که باید فتح شود. همانطور که اگر این موضع را نقد کنید، مسئله ژاکوبن شامل نقل قولی از لئون تروتسکی است که از نوشته ادبیات و انقلابش گرفته شد (۱۹۲۴):
وعده داده شده که فرد با ایمان میتواند کوهها را حرکت بدهد، اما تکنولوژی که بر چیزی ایمان ندارد در واقع میتواند کوهها را حرکت بدهد. تاکنون این کار برای اهداف صنعتی (معادن) یا برای راهآهن (تونلها) انجام شده؛ در آینده این بر اساس یک طرح کلی صنعتی و هنری در مقیاس بیاندازه بزرگتری نیز انجام خواهد شد. انسان با ثبت مجدد کوهها و رودخانهها آنها را تصرف میکند و طبیعتاً بهطور جدی و مکرر بهبود میبخشد. در نهایت اگر در تصویر خود حداقل بر طبق سلیقه خود، زمین را بازسازی میکنید، زمین را دوباره خود را احیا خواهد کرد. ما کوچکترین ترسی از این تست بد نداریم.
تروتسکی در اوایل دهه ۱۹۲۰ در ترویج چنین تولیدگرایی بیپروای به تنهایی مخالفت کرد و میتواند در آن زمان بهعنوان یک فرد از این جریانها معاف کرد. با این حال تکرار همین خطا تقریباً یک قرن بعد ادامه دارد، وقتی که ما با بیثباتسازی اکوسیستمهای جهان و خود تمدن بشری مواجه هستیم، و نیروهای نابود کننده را سرزنش میکنیم. تلاش فعلی برای ادعای تسخیر طبیعت و تکوین سازندگی بهعنوان یک پروژه «سوسیالیستی» به اندازه کافی خطرناک است و نقض کامل آن ضروری مینماید.
سلامتی طولانی مدت زیست کرده و تامین نیازهای انسان
پس چگونه میتوانیم انقلاب اکولوژیکی و اجتماعی لازم زمان خود را ببینیم؟ در قرننوزدهم، انگلس تأکید کرد که جامعه باید مطابق با طبیعت بهعنوان تنها دیدگاه اصیل علمی توسعه یابد: «آزادی بیانگر استقلال از قوانین طبیعی نیست، بلکه با آگاهی از این قوانین و امکانی که باعث میشود بهطور سیستماتیک آنها را در جهت رسیدن به اهداف قطعی یاری برساند. این هم در قوانین بیرونی طبیعت و هم در قوانینی که بر وجود جسمی و روحی خود مردان حاکم است خوب حفظ میشود – دو طبقه قوانینی است که ما میتوانیم حداکثر نه تنها در اندیشه بلکه در واقعیت هم از یکدیگر جدا کنیم.» علاوهبراین، هیچ راهی برای کاهش ضرورت طبیعی وجود ندارد. انگلس استدلال کرد که استفاده از استدلال بیکنی در فتح طبیعت - اطاعت از قوانین طبیعت به منظور صرفهجویی برای افزایش انباشت سرمایه - در نهایت فاجعهبار خواهد بود، زیرا پیامدهای بزرگتری را در پی کسب سود کوتاهمدت نادیده گرفته است. در مقابل، هدف «سوسیالیسم علمی» تلاشی بیهوده برای فتح طبیعت نبوده، بلکه پیشرفت آزادی بشر مطابق با شرایط تحمیل شده توسط جهان مادی را مدنظر داشته است.
نظر شما