به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، کتاب «تاریخ شفاهی وزاری نفت ایران؛ سید حسن سادات، کفیل وزارت نفت ۱۳۵۹- ۱۳۶۰» با مصاحبه مرتضی رسولیپور، در انتشارات شرکت نفت به چاپ رسیده است. سید حسن سادات در این کتاب به پرسشهایی درباره زمانه و کارنامهاش در نفت پاسخ گفته است. این کتاب نکات قابل تاملی درباره شرایط ایران قبل از انقلاب، دانشکده نفت و شهر آبادان و دانشجویان نفت دارد. وضعیت شرکت نفت در قبل از انقلاب از منظر یک دانشجوی انقلابی منصف که بیش از هر چیز سعی دارد که بیشائبه به مسئولان و چهرههای تاثیرگذار نفت نگاه بپردازد.
در مروری که به زندگی کفیل نفت در سال ۵۹- ۶۰ صورت گرفته با مسائلی روبهرو میشویم که شاید کمتر ردی از آن بتوان در تاریخ معاصر پیدا کرد. مردی که با زیرکی خاصی در وزارت نفت حضور پیدا کرد و در بحبوبه انقلاب و دولت موقت و دولت محمدعلی رجایی ایفای نقش میکند. او مسائل و ماجراهایی را نشان ما میدهد که شاید کمتر حرفی درباره آنها شنیده باشیم، در حالی که او در آنها نقش فعالی دارد. از حضور در جلسه اوپک در زمان جنگ در بالی اندونزی و ماجراهایی که برای دیده شدن اخبار و تصاویر تندگویان اسیر در دست عراقیها رقم میزند. همه این حوادث به یک طرف تمام آنچه که او به عنوان فرد نخست یک وزارتخانه موثر در جنگ انجام میدهد، هم جای تامل و بررسی دارد.
در صفحاتی از کتاب با معینفر همراه میشود و به عنوان یک نیروی تازهنفس و جوان در اوایل انقلاب سعی دارد بیش از آنچه که مرسوم است، ظاهر شود و چالشهای نفت و به ویژه گاز را در کنار او بیان و در عین حال زیرکی خود را با آب و تاب بیشتری مطرح کند.
زیر سایه نظم انگلیسی
سید حسن سادات در ۲۰ فروردین ۱۳۲۴ در باغی در محله چهارسوق علیقلی آقا در شهر اصفهان دیده به جهان گشود. از طرف پدری به مرحوم میرمحمدصالح خاتونآبادی میرسید که داماد علامه مجلسی بوده است و از طرف مادری به مرحوم صدرالعلما نسبت داشت.
او در دبیرستان سعدی اصفهان در رشته ریاضی تحصیل کرد و در همین دبیرستان به فعالیت مذهبی و سیاسی پرداخت. در سال ۴۲ که وقایع پانزده خرداد به وقوع پیوست، به پخش اعلامیه با سایر همکلاسیهای خود پرداخت. اگر بعد از آن به خواست پدر سال ۱۳۴۲ در کنکور دانشکده نفت آبادان شرکت نکرده بود، شاید زندگی اش روال دیگری پیدا میکرد.
برخلاف آنچه درباره شکوفایی و امکانات آبادان در دهه ۴۰ گفته شده و بارها شنیدیم سید حسن معتقد است که آبادان چندان شهر پرامکاناتی نبود، ازجمله هتلهای مناسبی برای سکونت داوطلبان کنکور نداشت و صبح روز آزمون تاکسی به اندازه کافی در شهر نبود که افراد را به سر جلسه برساند. او در اواخر مرداد ۱۳۴۲ پس از پذیرفته شدن در کنکور نفت از اصفهان به شهرستان ازنا رفت و از آنجا با قطار راهی خرمشهر شد و در آنجا با تاکسی خود را به آبادان رساند.
در دانشکده باید به زبان انگلیسی تسلط پیدا میکرد برای همین تا آغاز مهر و شروع سال تحصیلی به آموزش زبان انگلیسی پرداخت. در دانشکده از استادانی چون هالر از انگلستان، پرفسور فاضل و پرفسور ماجد از که از ایرانی تبارهای هند بودند، درس آموخت.
در آبادان چندان حرفی از شهر و مردم نیست، همه چیز بر محور خوابگاه و دانشکده نفت میگذرد؛ در خوابگاه چهار ساختمان با نامهای گلستان، بهارستان، گلشن و فردوس به دانشجویان اختصاص داده شده بود. اتاقهای چهارنفره و دو نفره بدون برخورداری از کولر وجود داشت. شاید تهیه ۵۰ کولر برای ۵۰ دانشجو هزینه قابل توجهی برای شرکت نفت نداشت اما مدیریت نفت و مسئولان دانشکده معتقد بودند دانشجویان بعد از فارغالتحصیلی باید در شرایط سخت و گرمای بالای پالایشگاه فعالیت کنند، لذا از همان ابتدا سعی داشتند دانشجویان را به آب و هوای گرم جنوب عادت دهند و سازگار کنند.
در دانشکده نفت انگلیسیها هنوز حضور دارند و در حضور آنها نظمی است که در آنجا ریشه دارد؛ نظم در دانشکده نفت آبادان حرف اول را میزد، پس از آن نحوه مدیریت دانشکده مهم بود. شاید برخی این اقدام شرکت نفت را ناشی از نگرش طاعونی مدیران پیشین تفسیر کنند، در حالی که چنین اقدامی برخاسته از تجربیات گذشته و حاکی از توجه شرکت نفت به سرمایههای انسانی خود بود.
دموکراتی که انقلابی شد
سخنان سید حسن سادات از روسای سابق شرکت نفت جالب است به ویژه از چهرههایی که در تاریخ معاصر رسمی حرف و حدیث خوبی از آنها کمتر ثبت شده است: «وقتی منوچهر اقبال به ریاست شرکت نفت رسید، صاحب خانه نبود برای همین خانه سازمانی شرکت ملی نفت ایران در الهیه تهران را برای سکونت در اختیار او گذاشتند. از خصوصیات اقبال حاضر شدن در دفتر خود قبل از ساعت شش بامداد بود و دیدارهایش معمولا صبح زود انجام میشد و به اغلب نامهها پاسخ میداد و زیر مطالب مهم خط میکشید.»
شخصیتی که با نظم و نظام داشکده نفت رشد و نمو کرده در او جریان دارد، حتی وقتی که به عنوان یک چهره موثر نفت به دولت محمدعلی رجایی راه پیدا میکند: «یادم هست بعد از انقلاب در در جلسات هیأت دولت که مرحوم رجایی و همه اعضای دولت حضور داشتند، هر وقت از شرکت نفت در دوران گذشته صحبت میشد این جمله را میگفتم که جناب دکتر اقبال فلان کار را انجام داد. به عمد هم میگفتم به این دلیل که فکر میکنم باید میان آدم درست و پاک با آدم نادرست و ناپاک فرق گذاشت. برایم هیچ مهم نبود که در چه موقعیتی بودم یا چه کسی از این حرف خوشش میآید یا نه…»
حضور در آبادان و نظمی که در شخصیت سید حسن رسوخ پیدا کرد و پس از آن کارآموزی در گچساران بقیه راه او را مشخص کرد. او در میانه سال سوم (۱۳۴۵) به کارآموزی به گچساران رفت و بعد از یک سال دوباره به دانشکده نفت برگشت. در مدت کارآموزی محل اقامتش در میهمانسرای شرکت نفت در گچساران بود و روزانه ۱۴ تومان حقوق میگرفت: «در آن زمان حداقل حقوق کارگران ۱۵ تومان بود. پیش از آنکه دوران چهارماهه گچساران را پایان ببرم، این را نیز بگویم چندین بار، شبها پیاده از مهمانسرا به مسجد میرفتم و در آنجا برای مردم سخنرانی میکردم. هوا شبها خیلی بهتر بود مردم دور حیاط مسجد مینشستند و من در پشت میکروفن با آنها سخن میگفتم. به نظر میرسید مردم از اینکه جوانی تحصیلکرده با آنها صحبت میکند، خوشحالاند.» آنچه از این چند سطر پیداست، او در کنار آموختن تخصص فعالیت سیاسی که از دبیرستان سعدی اصفهان آغاز کرد، رها نکرده بود.
زیر شعلههای گاز در گچساران
همه آنچه آرامآرام روی داد بهویژه کارآموزی در گچساران باعث شد که سیدحسن از نفت به گاز گرایش پیدا کند. گرایشی که پس از دیدن درک یک حادثه در گچساران او را به سمت گاز سوق داد و باعث شد که درصدد بربیاید که وارد شرکت گاز شود، اما آسان نبود. در سالهای پایان تحصیل علاقهمند به کار در شرکت ملی گاز شد، برای همین از طریق مهندس گنجوی، یکی از چهرههای سرشناس این شرکت به سمت استخدام در شرکت گاز هدایت شد، اما گویا مشکلی از طرف ساواک وجود داشت که جواب استعلام برای استخدامش را نمیدادند: «بالاخره دوباره نزد مهندس گنجوی رفتم و مشکل را با ایشان مطرح کردم. مهندس گنجوی با همان حالت صمیمانه گفت: چون مدیرعامل شرکت گاز، فرخان، رئیس ساواک نفت هست، بنابراین دقت بیشتری میشود. و سپس با همان صمیمت افزود: من میتوانم بگویم که شما بیایید و به کار مشغول شوید، اما تا پاسخ استعلام نرسد، شما رسما استخدام نمیشوید.»
در زمانی که علیاکبر معینفر در دولت موقت وزارت نفت را عهدهدار شد، سیدحسن سادات را به سمت مدیرعامل شرکت گاز انتخاب کرد. او در دوران پرجنب و جوش اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت در عرصه سیاست حضور دارد و ما را با خود به دل چالشهای آن دوران میبرد: «چند روز پس از بازگشت از سفر ژنو (در حالی که تازه خانواده و بخشی از اثاثیه خانه به اصفهان منتقل شده بود)، مهندس بهروز بوشهری، عضو هیأت مدیره شرکت ملی گاز از تهران با من تماس گرفت و اطلاع داد که مهندس معینفر شما را به تهران احضار کرده است. آن موقع مهندس گواهی، معاون مهندس معینفر به سفارت ایران در سوئد منصوب شده بود و من ضمن مکالمه تلفنی با مهندس بوشهری متوجه شدم که وزیر، مرا به عنوان معاون وزارت نفت در نظر گرفته است.»
«در سال ۱۳۵۸ یک بار با مهندس معینفر برای بازدید از پالایشگاه آبادان همسفر شدم. کارگران پالایشگاه در گرمای بالای آبادان و زیر تابش آفتاب نزدیک کارگاه مرکزی، خیلی وقت ایشان را گرفتند. مهندس معینفر هم که در تمام مدت ایستاده بود، بدون آنکه خم به ابرو بیاورد یا ابراز خستگی کند، قاطعانه و استوار به همه پرسشها پاسخ داد و تسلیم زیادهخواهیها نشد. به طوری که برخی کارگران پالایشگاه فهمیدند نتیجهای نمیگیرند و چون ظهر شده بود پراکنده شدند.»
او از تماس با کارگران از وقایع خاص کار با آنها در پروژههای گازی و نفتی میگوید، کارگرانی که در دو سال آغاز انقلاب شرایط خاصی را پشت سرمیگذراند: «در پروژههای نفتی دستکم ۵۰۰ تا چند هزار کارگر دست به کار میشوند گروههای سیاسی با رخنه در جمع کارگران همهگونه اقدامات تحریککنندهای انجام میدادند تا آنها را به ادامه اعتصاب و اعتراض وادارند و همانگونه که گفته بودم ادامه چند ماه اعتصاب، موجب شده بود پیمانکاران خارجی احساس ناامنی کرده و از کشور خارج شده بودند. با خروج پیمانکاران از ایران، کارگران نمیتوانستند حقوق خود را دریافت کنند.»
تکاپویی پرجنب و جوش در سایه انقلاب
در کشور انقلاب شده و دولت موقت بر سرکار است، معینفر در وزارت نفت مشغول سر و سامان دادن به کارهاست، اما این همه آنچه نیست که در این وزارتخانه پولخیز میگذرد: «از طرف دیگر بعد از انقلاب عدهای در شوراها و انجمنهای اسلامی نشسته بودند و حرفهای بهظاهر انقلابی میزدند و کمترین تصور یا درکی از مسائل واقعی مربوط به صنعت نفت نداشتند. نیروهای برقرارکننده نظم (مانند استانداری، کمیته، سپاه، دادستانی انقلاب) نهتنها نسبت به جماعت کارگر بلکه به کارکنان شرکت نفت نیز خوشبین نبودند. به گمان برخی از نیروهای انقلابی شرکت نفتیها از وابستگان طاغوتیها بودند. بنابراین در وضعی تمام پروژهها و طرحها خوابیده بود، من براساس نظر مهندس معینفر به عنوان ناظر طرحهای وزارت نفت برگزیده شدم.»
حضور سیدحسن در مجموعه نفت باعث شد که او با آنچه که انجام داد، بیشتر دیده شود و پس از اسیر شدن مهندس جواد تندگویان به عنوان کفیل وزیر نفت ایفای نقش کند و در این پست هم ماجراهای خاص خودش را داشت: «در زمان کفالت یک بار... وزیر نفت کشور اکوادور همراه همسرش به تهران آمد انجام مذاکره و صحبت را هنگام ناهار در یکی از هتلهای تهران قرار دادم. شهید رجایی نخستوزیر کاری داشتند و تلفنی با من تماس گرفتند. ایشان تلویحا میپرسیدند که ما چرا جلسه را در یک هتل برگزار کردیم؟ وقتی که برای ایشان توضیح دادم هماکنون در خیابان طالقانی، درست روبهروی ساختمان نفت تیراندازی در جریان است و در چنین اوضاعی نمیتوان یک جلسه بینالمللی را در محل شرکت نفت برگزار کرد، ایشان هم قانع شد.»
وقتی با کفیل وزارت نفت در اواخر دهه پنجاه و اویل دهه شصت همراه شویم، از جنگ عراق و ایران برکنار نیستیم. او دست ما را میگیرید و بهویژه به آبادان میبرد، آنجا که پالایشگاه با چالشهای خاص خودش مطرح است: «در شرایط جنگی، هنگام محاصره آبادان، با مهندس گرانمایه، مهندس پارسا، مهندس ریختهگر، گودرزی و شهریاری راد به پالایشگاه آبادان رفتیم. با مرحوم مهندس سورن سرکیسیان در شرایط جنگی به اهواز سفر کردم. میتوانید تصور کنید در روزهای نخست جنگ بحثها در ستاد چقدر داغ بود! در آن موقع بحث پتروشیمی رازی مطرح بود. در این پتروشیمی دو مخزن بزرگ آمونیاک هریک به ظرفیت ۳۰ هزار تن وجود داشت و برای تخلیه آمونیاک دنبال راهحلی بودیم، زیرا اگر آمونیاک در هوا پخش میشد، برای ساکنان منظقه مشکل ایجاد میکرد و اگر در دریا تخلیه میشد برای آبزیان ایجاد خطر میکرد.»
تامل درباره نفت در یک نامه فوق محرمانه
در ایران جنگ عراق و ایران شروع شده و سیدحسن سادات به عنوان کفیل نفت باید هم جنگ را ببیند و هم نفت را. او در این پست در شرایط جنگی با مسائلی روبهرو است که برخی از آنها عجیب و بعضی قابل تامل است: «شب آغاز جنگ، از ستاد مشترک ارتش یک نامه فوق سری با مهر و موم به وزارت نفت ارسال شد. موضوع نامه چنین بود که شعلههای دو مشعل پالایشگاه تهران در جنوب شهر روشن است و این شعلهها باعث هدایت هواپیماهای دشمن به سمت تهران میشود. شما حتما باید مشعلها را خاموش کنید. ما هم در ستاد مستقر در وزارت نفت به همان اسلوب نوشتیم: با توقف فعالیت پالایشگاه آبادان تقریبا ۵۵ درصد از سوخت مورد نیاز کشور از دست رفته است. ما به همه ظرفیت پالایشگاهی خود نیاز داریم. پالایشگاهها آنگونه طراحی شدند که بدون مشعل نمیتوانند کار کنند به علاوه پالایشگاه آنگونه نیست که بتوان با فرا رسیدن شب آنها را خاموش کرد…»
از کفیل وزارت نفت سوال میشود که چرا تندگویان، وزیر نفت بدون اتخاذ تدابیر امنیتی به آبادان در شرایط جنگی سفر کرد و اسیر شد؟ او سعی دارد در پاسخ به این سوال زیرکانه جواب دهد، هرچند نکته جدیدی درباره این اتفاق به مخاطب نمیدهد: «در این مورد نمیتوان امروز قضاوت کرد و آن را ناشی از بیاحتیاطی وزیر دانست؛ زیرا شرایط سخت و غیرقابل پیشبینی بود و شخصیت و منش جواد نیز به گونهای بود که خون خود را رنگینتر از دیگران نمیدید. در مورد سفر شهید تندگویان به جنوب چون قرار بود او از مناطق نفتی بازدید کند و در درجه اول (مهندس بوشهری و مهندس یحیوی) و بعد مسئولان حراست و مسئولان پالایشگاه آبادان در وزارت نفت این مسئولیت را برعهده داشتند متاسفانه مهندس بوشهری و مهندس یحیوی نیز همراه شهید تندگویان بودند و خودشان نیز دستگیر شدند. گمان من این است که چه بسا پیشبینیهای لازم انجام شده بود، کمااینکه دو محافظ همراه او بودند، اما آن اتفاق رخ داد، یعنی کسی گمان نمیکرد عراقیها به طور ناگهانی این اندازه پیشروی کنند.
در حقیقت باید گفت که میدان جنگ بود و هر لحظه ممکن بود اسقرار و موقعیت نیروها تغییر کند تا آنجا که به یاد دارم همان روز این موضوع مطرح شده بود تردد در جاده اهواز – آبادان مشکل شده است. پس آن روز مشکلی بوده و عراقیها هم جلو آمده بودند. منتهی به نحوی آمده بودند که هنوز قطعیت آن برای نیروهای خودمان مشخص و محرز نشده بود و شاید به همین دلیل برنامهریزی دقیق و پیشبینیهای لازم از سوی نیروهای ایرانی انجام نشده بود. اما به هر حال، هر مسئلهای هم بوده که چون آنجا حضور نداشتم هر حرفی مطرح شود صرفا در حد گمان است. بنابراین، در مورد پیشبینیهایی که به هر نحو باید انجام میشده واقعا نمیدانم چه بگویم. چون اتفاق آنقدر دردناک بود که هیچ چیزی نمیتواند موجب التیام ضایعه شود.»
وقتی به پست وزارت جواب رد داد
سیدحسن سادات در صندلی وزارت نفت نشسته است و او در عین اینکه نفت و جنگ را باید با هم ببیند، به عنوان یک انقلابی و سیاستمدار باید در جلسات سیاسی هم دیده شود، جلسهای که پایان فاجعهآمیزی داشت و کفیل نفت درباره آن مینویسد: «منتظر شنیدن نظرش بودم، صدای حاج آقا حدادی محکم به گوشم رسید که گفت: نروید! به این جلسه نروید. سرم را بلند کردم و به چهره او نگاه کردم، متوجه شدم قرآن کوچکی را همیشه در جیب بغل همراه داشت – در جیب میگذارد. چهره پرسشگر مرا که دید، گفت: چون تردید شما را در رفتن به جلسه امروز حزب جمهوری دیدم، خودم نیت کردم. رفتن شما به جلسه خیلی بد آمد. باز هم تاکید کرد: حتما نروید! سرم را به سمت نامهها بازگرداندم؛ آنقدر کار بر سرم ریخته بود و آنقدر فشار جنگ روی صنعت نفت زیاد بود که وقتی برای اینگونه جلسات باقی نمیگذاشت. راستش کارها و نامهها به قدری فکرم را مشغول کرد که اصلا موضوع جلسه را فراموش کردم و… بعد از غروب دانستم که آن روز ۷ تیر ۱۳۶۰ در جلسه حزب جمهوری واقع در محله سرچشمه تهران انفجاری مهیب روی داده که بسیاری قربانی گرفته است.»
وضعیتی که سیدحسن در وزارت نفت با آن دست و پنجه نرم میکند، شرایط خاصی است و کمتر این چند دهه که از انقلاب میگذرد، تجربه شده است. او در عین حال با حالتی صمیمانه از همراهی محمدعلی رجایی یاد میکند: «شهید رجایی در حکمی که به من داده بود، نوشته بود که تا بازگشت برادرمان محمدجواد تندگویان، وزارت نفت را اداره کنم. میدانید در شرایطی که وزارتخانههای فاقد وزیر باشد، برای آن وزارتخانه، سرپرست تعیین میشود. مدت این سرپرستی سه ماه است. حال آنکه من حدود ۱۱ ماه مدیریت وزارت نفت را به عنوان کفیل برعهده داشتم و چنین امری بدون حمایت شهید رجایی ممکن نبود. البته شرایط ویژهای بود؛ وزیر نفت ایران را عراقیها اسیر کرده بودند و به جرات میتوان گفت که بیشترین فشار جنگ را وزارت نفت وارد میآمد. از سوی دیگر، منصوب کردن شخصی به عنوان وزارت نفت میتوانست جان وزیر در بند عراقیها را به مخاطره اندازد. زیرا قوانین رعایت موازینی را در مورد مقاماتی که اسیر میشوند، الزامی دارد.»
پرسشی که میماند عدم تمایل سیدحسن سادات در پذیرفتن پست وزارت نفت است که او همان کفالت را میپذیرد و دیگر او را در سمت وزیر نفت نمیبینیم. هرچند خیلی کوتاه اشاره میکند که خودش به این پست تمایلی نداشته است: «تماس تلفنی شهید تندگویان در بامدادان از فرودگاه را یادآوری میکنم و اینکه وقتی از پشت تلفن نظر خودش و شهید رجایی را درباره معرفی من به مجلس جهت وزارت نفت گفت. به ایشان گفتم: ببین جواد، تو با کابینه موردنظر شهید رجایی بیشتر مانوس و مناسب هستی. خودت برو و سمت وزارت نفت را قبول کن؛ هر کاری هم خواسته باشی انجام دهی، من خودم در خدمتت هستم. ولی خودت سمت وزارت را به عهده بگیرو لازم به ذکر است که تاکنون سه بار به من پیشنهاد وزارت نفت شده است که نپذیرفتهام نخستین بار همین زمان بود و شهید رجایی جواد تندگویان، آن را پیشنهاد کرد.»
۲۵۹
نظر شما