به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مهرداد حجتی در صفحه آخر روزنامه اعتماد نوشت: در حالی این یادداشت را مینویسم که ایران پنجمین روز آتشبس با اسراییل را پشت سر میگذارد. شاید تقدیر نسل من اینگونه بود که هر دو قرن نو (میلادی و شمسی) با تحولات و حوادثی کمسابقه برای کشورمان همزمان شود. اواخر قرن بیستم، انقلاب بزرگی در کشور رخ داد و نظام سلطنتی پس از قرنها از کشور برچیده شد و جای آن را حکومتی نو (و در نوع خودش از هر نظر منحصربهفرد) به نام جمهوری اسلامی گرفت.
پس از آن موج ترورها سران حکومت را نشانه گرفت و نخستین رئیس شورای انقلاب و یکی از مهمترین موسسان حکومت تازه، مرتضی مطهری را هدف گرفت. پیش از آن نخستین فرمانده جدید ارتش منصوب رهبر انقلاب را هدف گرفت. مدتی بعد اشغال سفارت آمریکا رخ داد. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت ایالات متحده آمریکا را تسخیر و تمامی دیپلماتهای آمریکایی شاغل در آنجا را گروگان گرفتند. آن ماجرا بهانهای برای قطع دائمی رابطه با آمریکا شد. علاوه بر قطع رابطه نخستین تحریمهای آمریکا علیه ایران هم شروع شد. مدتی بعد (در خرداد ۵۹) انقلاب فرهنگی روی داد. دانشگاههای سراسر کشور برای مدتی نامعلوم تعطیل شدند. چند ماه بعد، جنگ با تجاوز نظامی عراق به مرزهای زمینی و هوایی ایران آغاز شد. جنگی که ایران را وارد یک رویارویی نظامی تمامعیار با عراق و همپیمانانش به مدت هشت سال کرد. سال ۶۰ اما سال پرحادثهای بود. اختلاف نخستین رئیسجمهور ایران (بنیصدر) با سران حزب پرقدرت جمهوری اسلامی به بالاترین سطح از تنش رسید.
او توسط نخستین مجلس شورای اسلامی ایران، با رای عدم کفایت اکثریت نمایندگان از ریاستجمهوری عزل شد. آیتالله خمینی نیز او را از فرماندهی کل قوا عزل کرد. عصر آن روز، تهران به صحنه درگیری خونین میان پیروان آیتالله خمینی با هواداران جبهه ملی و بنیصدر تبدیل شد. بنیصدر به اختفا رفت. مسعود رجوی به جمهوری اسلامی ایران، اعلان جنگ کرد. تهران به مدت چند روز به صحنه نبرد میان نیروهای سازمان مجاهدین خلق (خصوصا ملیشیا) با هواداران حکومت تبدیل شد. چند روز بعد (در هفتم تیر ۶۰) ساختمان حزب جمهوری اسلامی به دست افراد نفوذی سازمان تحت امر مسعود رجوی منفجر شد. دقیقا در هنگامی که آیتالله بهشتی در حال سخنرانی برای جمع کثیری از اعضای حزب بود. در آن انفجار بیش از هفتاد چهره سیاسی (که عمدتا نمایندگان مجلس بودند) ترور شدند. دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی آمار جانباختگان حادثه تروریستی را ۷۲ نفر (به تعداد شهدای کربلا ) اعلام کرد! در فاصله کوتاهی از آن حادثه، مجلس شورای اسلامی با اضافه شدن تعدادی از نمایندگان مجروح آن انفجار (در یک اقدام نمادین) مجددا آغاز به کار کرد. کاری که در حضور دوربین رسانهها رخ داد تا نشان داده شود حکومت همچنان سرپا ایستاده است. در فاصله کوتاهی از آن انفجار، بنیصدر و مسعود رجوی پس از مدتها اختفا، از مرز هوایی (به کمک خلبان مخصوص شاه) از کشور گریختند.
در همان تابستان، انتخابات ریاستجمهوری برای دومین بار برگزار میشود و اینبار برخلاف دور قبل، کاندیدای مطلوب حزب مقتدر جمهوری اسلامی (محمدعلی رجایی) انتخاب میشود. او در مراسم تنفیذ در برابر چشم چند میلیون بیننده تلویزیون، خود را مقلد رهبر پرنفوذ انقلاب، آیتالله خمینی معرفی میکند. رئیسجمهور جدید؛ محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر را به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی میکند. هنوز چند روزی از آغاز به کار دولت جدید نگذشته است که این بار انفجاری بزرگ در اتاق جلسه رئیسجمهور و نخستوزیر، هر دو را به کام مرگ میکشاند. این بار نیز یک فرد نفوذی، نزدیک به رئیسجمهور و نخستوزیر (به نام مسعودکشمیری) بمب قدرتمندی را در کیف خود به اتاق جلسه برده بود و لحظهای بعد خود ساختمان نخستوزیری را (در خیابان پاستور) ترک کرده بود! او مدتی پس از اختفا، برای همیشه از کشور گریخته بود. کشمیری در هنگام آن عملیات تروریستی، جانشین دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور بود!
در تمامی این مدت او به محرمانهترین اسناد کشور در بالاترین سطوح دسترسی داشت. این البته نخستینبار و آخرین بار از این دست حوادث فاجعهبار در جمهوری اسلامی نوپا و تازهتاسیس نبود. سازمان مجاهدین خلق، به عنوان تشکیلاتی چریکی با بهرهگیری از افرادی زبده و باهوش توانسته بود به لایههایی از حکومت نفوذ کند و تا سالها از درون به حکومت ضربه بزند. آنها به عنوان چهرههایی مذهبی انقلابی، به بسیاری از دستگاهها رخنه کرده بودند و در حساسترین زمانها به نظام ضربه میزدند. آنها حتی در طول سالهای جنگ، به بخش اطلاعات سپاه هم نفوذ کرده بودند. کوچ مسعود رجوی از پاریس به بغداد برای پیوستن به دشمن ایران (صدام) جاهطلبی او را پس از مدتها پنهانکاری برملا کرد. انفجار هشتم شهریور ۱۳۶۰ اما پایان یک زنجیره عملیات تروریستی در ایران نبود. انفجارهای تروریستی در سطح پایتخت (اما با هدف قرار دادن مردم عادی) ادامه داشت! بمبهایی که در سطل زباله کنار پیادهراهها کار گذاشته میشد و اول صبح یا آخر شب در میان رهگذران منفجر میشد! مسعود رجوی از ترور هموطنان خود هم دیگر ابایی نداشت. او قصد به خیابان کشاندن مردم و رو در رو کردن آنها با حکومت داشت.
تولید خشم و نارضایتی از سیستم و پدیداری یک شورش. جنگ اما، بیش از گذشته مردم را به حکومت و سران نظام نزدیک کرده بود. بهراستی که در چنین وضعیتی «جنگ یک نعمت بود!» این را یکی از رهبران انقلاب در همان دوران گفته بود. البته که از این منظر (نزدیکتر کردن تودههای مردم به حکومت) یک نعمت بود. مردم در آن روزها، با سران انقلاب همراه و همرای بودند. اکثریت جامعه با رهبر پرنفوذ انقلاب همسویی داشت. اصلا بخشهای عمدهای از جامعه از او پیروی میکرد. رابطهای از جنس مرید و مرادی. شاید به همین خاطر هم بود که جنگ با اینکه پس از بازپسگیری خرمشهر، وارد یک دوران فرسایشی و پرتلفات طولانی شده بود، اما تا واپسین دم، افراد وفادار و فداکار خود را در جبههها داشت، اما نه به اندازه روزهای نخست. طبیعی بود که پس از فرسایشی شدن جنگ (خصوصا در دو سال پایانی از ۶۵ تا ۶۷) کاهش تسلیحات، به دلیل تحریم تسلیحاتی ایران و از آن سو تجهیز مجدد ارتش عراق با حمایت دول حامی صدام، ایران را دچار مشکل در همه خطوط دفاعی کرده بود. به همین خاطر هم یک سال پس از تصویب قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل، بالاخره ایران پیشنهاد آتشبس و خاتمه جنگ را پذیرفته بود.
سردارسرلشکر محمد باقری، در یک برنامه تلویزیونی بهوضوح فهرستوار دلایل پذیرش قطعنامه را برشمرده بود. او به کمبود ماسک ضدگاز برای رزمندگان در خط مقدم اشاره کرده بود، در شرایطی که ارتش عراق مدام همه خطوط را زیر بارشی از بمباران شیمیایی قرار داده بود. جنگ اگر در ظاهر برای نزدیک ساختن تودههای مردم به حکومت یک نعمت بود، در باطن در طول همه آن هشت سال یک مصیبت بود. هاشمی رفسنجانی در مصاحبهای گفته بود، هنگامی که پس از جنگ به عنوان رئیسجمهور، سکان امور اجرایی مملکت را در دست گرفته بود، با ابعاد گسترده ویرانیهای بجامانده از دوران جنگ روبهرو شده که به تعبیر او «پنج استان بهکلی مخروبه شده بود»! زیرساختهایی که آسیب دیده بود و راهها، ریلها، لولههای نفت و بسیاری از سازهها و سامانهها که بهکلی نابود شده بود. او گفته بود برای دوران سازندگی کار مشکلی در پیش رو داشته است.
شاید به همین خاطر هم او سیاست را، به مدت تقریبا هشت سال در پرانتز گذاشته بود و اقتصاد را در دست گرفته بود. موضوع توسعه آمرانه اقتصادی از همان موقع داغ شده بود و شاکله اصلی یک برنامه راهبردی بلندمدت شده بود. اما سیر وقایع با پایان جنگ در تابستان ۶۷ بهکلی تمام نشده بود. بلافاصله سازمان تحت امر مسعود رجوی با تجهیزات وامگرفته از صدام، به مرزهای غربی ایران حمله کرده بود. ایران بار دیگر وارد یک جنگ، اما متفاوت از جنگ پیشین شده بود! جنگی که فقط چند روز پیشتر نپاییده بود و طومار همه متجاوزان به خاک کشور با چند پاتک درهم پیچیده بود. رجوی که از درون مقر فرماندهی خود در خاک عراق، نیروهای مختلط نظامیاش را هدایت میکرد، شکست پرتلفات خود در آن عملیات (فروغ جاویدان) را یک پیروزی خواند!
در این سو اما عملیاتی که در دفاع از کشور به مقابله با آن عملیات برخاسته بود، «مرصاد» نام گرفته بود و بعدها ماخذی برای تحلیل رفتار سازمان مجاهدین در دوران رهبری رجوی شده بود. دورانی که با انقلاب آغاز و پس از انبوهی فراز و نشیب، درنهایت به یک رویارویی نظامی با وطنش، ایران کشیده بود! داستان این سالهای پرماجرا اما به آن عملیات در غرب کشور ختم نشده بود. همزمان در اقدامی امنیتی و پیشگیرانه، در همان تابستان ۶۷ تعدادی از زندانیان وابسته به همان سازمان، اعدام شده بودند. تعدادی هم از زندانیان چپی که در آن روزها دوران محکومیت خود را میگذراندند، اعدام شدند. این همان ماجرایی است که بعدها (پس از افشای گوشههایی از ابعاد آن) توجه نهادهای حقوق بشری را به ایران جلب و فشار برای نظارت بر زندانها را بیشتر کرد.
انقلاب اما هنوز به بیست سالگی خود نرسیده بود که در یک «پیچ تاریخی» وارد دورانی تازه به نام «اصلاحات» شد. اصلاحات اما خودش آبستن حوادث پرشماری بود. از افشای قتلهای زنجیرهای گرفته تا ماجرای خونین کوی دانشگاه و توقیف فلهای مطبوعات و بازداشت گروهی از چهرههای سرشناس به اتهام حضور در کنفرانس برلین . وقایعی تلخ که کام بسیاری را پس از تحولات پرشمار آن دوران تلخ کرد. احمدینژاد، اما ظهوری تازه در عرصه سیاسی بود. چهرهای تندرو که سطح تنش میان ایران با بسیاری از کشورهای جهان را افزایش داد و به گفته هاشمی رفسنجانی، ایران را بهکلی منزوی و تنها کرد. به این چند نمونه توجه کنید:
با اظهارات نسنجیده احمدینژاد سرمایه تبلیغاتی وسیعی در اختیار دشمنان قرار گرفته که ایران را خطر جدی برای امنیت جهان معرفی کنند. (۱ فروردین ۱۳۸۵)
درباره مسائل هستهای مذاکره کردیم. آقازاده [رئیس سازمان انرژی اتمی] گفت حفظ ایران و دستاوردها باید هدف اولی باشد. آقای روحانی و من تندرویهای احمدینژاد و اظهارات نسنجیده را مانع دیدیم. آقازاده هم از تندروی احمدینژاد ابراز نگرانی کرد و گفت فضای دولت [نهم] جای بحث و ابراز نظر نیست و اکثرا وزرا برای حفظ سمت خود تسلیماند. از تغییر اعضای کمیته مشورتی هستهای و کم شدن اختیارات آقای لاریجانی هم ابراز ناراحتی کرد. نتیجه این شد که با این تندرویها مشکل است از حقوق خودمان حراست کنیم. (۳ آذر ۱۳۸۵) در لحظات قبل از شروع جلسه [شورای امنیت سازمان ملل] علی لاریجانی برای چارهجویی به دفترم آمد، عصبی بود. از احمدینژاد به خاطر ملتهب کردن سیاست خارجی با اظهارات نسنجیده و به هم ریختن اقتصاد کشور انتقاد کرد و گفت امروز به او گفته که با تعلیق دو آبشارِ مشغول کار غنیسازی موافقت کند که قطعنامه تصویب نشود، نپذیرفته و با اصرار حاضر شده که برود با رهبری صحبت کند. (۲ دی ۱۳۸۵)
در سیاست خارجی وضع بدتری داریم. تقریبا تنها ماندهایم. فقط چند کشور سوریه و ونزوئلا دوست ماندهاند. دو قطعنامه از شورای امنیت علیهمان صادر و تحریمهایی اعمال شده و سومی هم در شرف صدور است. احتمال حمله نظامی امریکا به ایران جدی است و اظهارات احمدینژاد و ضعف دیپلماسی وزارت خارجه کار را سخت کردهاند. (۲ اسفند ۱۳۸۵)
پ.ن: اینها همه بخشهایی از کتاب خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی است. وقایعی که همه در طول یک سال (سال ۱۳۸۵) در دوران ریاستجمهوری احمدینژاد رخ دادهاند. هاشمی رفسنجانی با صراحت گفته است: «تقریبا تنها ماندهایم. فقط چند کشور سوریه و ونزوئلا دوست ماندهاند»! شاید اگر آن رفتارهای نمایشی احمدینژاد در آن بازه هشت ساله ریاستجمهوری نبود، ایران اکنون در این نقطه نایستاده بود. حساسیت نسبت به برنامه هستهای ایران آنقدر افرایش نیافته بود و کشور اینقدر در مظان اتهام قرار نگرفته بود. تصویب رگباری از قطعنامهها علیه ایران و ارسال پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل، بالاخره ایران را در ۱۳۹۲ با آمریکا روبهرو کرد. اما نه برای جنگ که برای مذاکره . دوران حسن روحانی و آغاز مذاکرات نفسگیر منتهی به برجام. این شاید داهیانهترین دستاورد در طول نزدیک به سه دهه مخاصمه با امریکا بود.
از روزی که دانشجویان خط امام، سفارت آمریکا را اشغال و دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان گرفتند تا آن روزِ بخصوص که پنج قدرت بزرگ جهان، یک معاهده مشترک را با ایران امضا کردند. از آن روز تا به امروز اما همه چیز با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا، رو به وخامت گذاشت. او در نخستین گام، آمریکا را از برجام خارج و آن را کاملا بیاثر کرد. تحریمهای لغوشده در دوران اوباما را برای فشار مجدد بر ایران بازگرداند و صحنه سیاسی در ایران را به نفع اصولگراها تغییر داد تا جایی که بالاخره کاندیدای مطلوب خود را به کاخ ریاستجمهوری رساندند. ابراهیم رئیسی، تصمیم به مذاکره نداشت. اوضاع از آنچه بود بدتر شد. ترامپ، سردار پرنفوذ ایران در منطقه را در خاک عراق ترور کرده بود. او یکی از سمبلیکترین چهرههای نظامی ایران را به نفع اسراییل، از سر راه دولت نتانیاهو برداشته بود. ترور قاسم سلیمانی، سرآغاز یک رشته تحولاتی بود که قرار بود چهره منطقه را بهکلی تغییر دهد و ایران را با وضعیتی تازه روبهرو کند.
«توفانالاقصی» اگرچه چند سال پس از ترور قاسم سلیمانی رخ داد، اما ریشه در آن واقعه داشت. هفتم اکتبر ۲۰۲۳ جرقه زنجیره وقایع خونینی بود که نتانیاهو خود زیرکانه و فرصتطلبانه از آن برای نابودی آنچه جمهوری اسلامی، محور مقاومت میخواند، بهره برده بود. ورود نظامی به خاک غزه و نابودی کامل آن، یورش به حزبالله در خاک لبنان و نابودی عمده رهبران آن، همکاری در سرنگونی بشار اسد و ترکتازی در سوریه و نهایتا تجاوز نظامی به خاک ایران و ترور فرماندهان بلندپایه سپاه همراه با بمباران تاسیسات هستهای ایران . اینکه پس از ۱۲ روز به ناگاه آتشبس را رییسجمهور ایالات متحده از کاخ سفید اعلام کند، خود محل پرسش است. ایران اینک در کجای تاریخ ایستاده است؟ در نوشتار و گفتاری دیگر به این پرسش (تا حد امکان) پاسخ خواهم داد.
۲۵۹
نظر شما