امیدها و ناامیدی‌های یک روشنفکر تهرانی در دوران رضاشاه

«در این روزها کلاه پهلوی را بدواً جز بدکاران و یهودیان کسی بر سر نمی‌گذاشت، به سر اعضای بیچاره وزارتخانه‌ها می‌گذارند و حتی پیرمردان مستخدم عدلیه هم از آن معاف نیستند و این کلاه را که به سر گذاشته‌اند چون از روی اجبار بوده است غم و تنفر درونی آن‌ها به‌خوبی واضح می‌باشد.»

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین حامد زارع (سردبیر ایبنا) در ایبنا نوشت: امسال مصادف با صدمین سال تاسیس شاهنشاهی پهلوی است. مشهور است که در نخستین سال‌هایی که رضاشاه بر تخت سلطنت نشست، ائتلاف مصمم و محکمی بین او و روشنفکران تحول‌خواه برای توسعه و نوسازی ایران شکل گرفت. در همان روزها است که نخستین بانک مدرن ایران تاسیس می‌شود و با تصویب قوانینی نظیر قانون مجازات عمومی، آئین‌نامه‌هایی مثل راهنمایی و رانندگی و همچنین اصلاح تقویم رسمی کشور، گام‌هایی برای پی‌ریزی شالوده یک برنامه مدرن‌سازی دستوری برداشته شد.

خواندن جلد اول کتاب «روزنوشت‌های شادمان» که به‌تازگی با ویراستاری عباس میلانی و کیومرث قرقلو منتشر شده، یکی از بی‌واسطه‌ترین متونی است که از دریچه خاطرات یکی از روشنفکران مهم اما گمنام، ما را با اوضاع و احوال فروردین ۱۳۰۵ تا مهر ۱۳۰۷، یعنی سال‌هایی که تجدد در ایران در حال یافتن نمودی عینی بود، آشنا می‌سازد. سال‌هایی که شخصیتی پرقدرت با خلق‌وخویی اقتدارگرا و دارای اراده‌ای محکم بر سر کار آمده تا با حمایت روشنفکران، ایران را از وضعیتی نابسامان برهاند. این تصویری است که از سال‌های سلطنت رضاشاه برجای مانده. اما این تصویر تا چه اندازه با واقعیت سازگار است؟ فخرالدین شادمان که آن روزها را با عبا و عمامه زیسته است، چه تصویری از جامعه و حکومت به ما ارائه می‌دهد؟

حشر و نشر با فرخی یزدی و فروغی و حکمت و تقی‌زاده

در ابتدا باید گفت کتاب سرشار از شرح کوتاه و گاه تکراری و ملال‌آور پیاده‌روی‌هایی شادمان با دوستانش نظیر علوی، نیک‌نفس، فدایی، یزدان‌فر، فرساد و مرآت در شاه‌آباد، امیریه، علاالدوله، ناصریه از یک سو و دروازده دولت و میدان سپه از سوی دیگر، حضورش در دارالمعلمین و مدراس دیگری نظیر امیر اتابک، ثروت، ادب و آلیانس و همچنین دورهمی‌هایی که در کافه لقانطه و کافه لندن و حتی تفرج‌هایی که در کوهپایه‌های دماوند، دشت‌های سلیمانیه و باغ‌های تجریش، قلهک و دزاشوب (که همان دزاشیب امروز است) دارد است. شادمان هم با چهره‌های مشهوری نظیر فرخی یزدی، محمدعلی فروغی، عیسی صدیق، علی‌اصغر حکمت، حسن تقی‌زاده و مجتبی مینوی حشر و نشر داشته و هم با دوستان صمیمی خود که اگرچه نام‌شان آشنا نیست، اما به‌وفور نام آن‌ها در یادداشت‌ها آمده است. ازجمله پارسا، رفعتی، تربتی، شیدفر، زرافشان، پرتو، معظمی، ناصر، گلشائیان و قریب که در بیشتر روزنوشت‌های شادمان حضور دارند و یار گرمابه و گلستان شادمان در شعبه اداره (دفتر مجله) طوفان، گراندسینما، جاده شمیران و باغ فردوس گرفته تا ساوی هتل، کافه مدرن، خیابان چراغ برق و پست‌خانه هستند.

شادمان بیشتر روزهای فروردین ۱۳۰۵ تا مهر ۱۳۰۷ را با این دوستان خود گذرانده و شب‌ها نیز پس از بازگشت به خانه نیز یا رمانی از چارلز دیکنز و نمایشنامه‌ای از مولیر می‌خوانده و یا کتابی انگلیسی درباره بابیت و بهائیت و همچنین کتابی فرانسوی درباره علل موفقیت امپراطوری بریتانیا که عنوان دقیق کتاب‌ها را در هیچ‌یک در یادداشت‌های خود نمی‌آورد. هرچند اشاراتی به خواندن «سه تفنگدار» الکساندر دوما و «تیره‌بختان» داستایوفسکی در خلال یادداشت‌هایش وجود دارد.

فخرالدین شادمان به کتابخانه‌های بروخیم و کتابخانه تهران نیز زیاد مراجعه داشته و پس از آشنایی با مینوی پایش به کتابخانه مجلس شورای ملی نیز باز می‌شود. در همین کتابخانه‌ها است که «حاجی بابا اصفهانی» و همچنین «آنا کارنینا» را برای پاورقی روزنامه «طوفان» به فارسی برمی‌گرداند. گاهی با ایرانیان خارج از کشور نیز در تماس است و نامه‌هایی از لندن و قاهره دریافت می‌کند. در روزنوشت‌هایش مشخصا به نامه‌نگاری با جواد فروغی (فرزند محمدعلی فروغی) که در تولوز اقامت دارد اشاره می‌کند.

اما همان‌طور که گفته شد کتاب سرشار از شرح کوتاه و گاه تکراری دیدار شادمان با دوستانش است که یا به ناهاری در بازار بزرگ و بستنی و پالوده‌خوری روبه‌روی مجلس در بهارستان ختم می‌شود و یا پس از درشگه‌سواری در پامنار و گلوبندک به گردش در لاله‌زار می‌رسد. شادمان کسی را به خانه خود دعوت نمی‌کند اما همواره در خانه دوستان خود دعوت است. از خانه فرخی و منزل مافی گرفته تا خانه شمس زنجانی و حتی باغ مخبرالدوله و تیغستان قلهک و خیابان‌های مصفا و مشجر شمیران پاتوق‌هایی است شادمان وقت خود را به گاه به بحث و گفت‌وگو و گاه به تفریح می‌گذراند. البته معلوم نیست کاربرد واژه «تفریح» اشاره به باده‌گساری یا اموری از این قبیل دارد یا خیر! «رفقا برای شراب‌نوشی به دکانی که در همان بیرون دروازده بود رفته من نیز برای سیر آفاق و انفس با آن‌ها همراهی کرده وارد اطاق کثیفی شدیم که در آن به جز چند تخت کثیف و پاره‌ای قالیچه نبود. باری، رفقا شراب نوشیدند و در این بین صفحه گرامافون هم اشعاری از سعدی می‌خواند. من نیز در دریای فکر غوطه‌ور بودم.» (صفحه ۱۰۸)

غر زدن به جای نقد

فخرالدین شادمان در روزنوشت‌های خود انسانی ضددینی نمی‌نمایاند، اما متدین نیز نشان نمی‌دهد. ازجمله این‌که به مناسکی نظیر عید فطر، نیمه شعبان، هفدهم ربیع‌الاول و عید غدیر اشاره می‌کند. جایی در مورد شرکت کردن در تعزیه روز عاشورا نیز سخن به میان می‌آورد. اما درمجموع احساس تعلق و یا حس برجسته دینی و یا نمایش مذهبی در هیچ‌یک از نوشته‌های شادمان وجود ندارد. حتی در روزنوشت‌های ماه رمضان مدام به ناهار خوردن خود اشاره می‌کند، هرچند آن‌قدر لامذهب نیست که به افطاری خوردن و حتی سحری خوردن اشاره نکند! «صبح از خواب برخاسته با علوی بیرون آمدیم… به منزل فرخی رفته نهار خورده و تا چهار ساعت بعد از نصف شب همانجا ماندیم. بعد به خانه آمده سحری خورده خفتم…» (صفحه ۱۱۷)

امیدها و ناامیدی‌های یک روشنفکر تهرانی در دوران رضاشاه

یازده روز بعد و در روزنوشت هجدهم رمضان نیز چنین می‌نویسد: «تا ظهر خواب بودم. پس از خوردن ناهار در انتظار علوی نشسته تا آمد. با هم به باغ فرخی رفتیم. تا غروب ماندیم. بعد به خانه آمده افطار کردم» (صفحه ۱۱۹) با این همه شادمان جزء روشنفکران ضددین نیست و حتی منتقد بسیاری از لاابالی‌های رایج در جامعه است و امیدوار است با بسط و گسترش اندیشه و هنر، جامعه ایران از سلامت بیشتری برخوردار باشد. «با علوی و مافی و پرتو به تئاتر رفتیم. تئاتر راجع به عاقبت مردی که دو زن داشت. اگر وسایل فراهم باشد تئاتر به‌زودی در ایران ترقی می‌کند و امید می‌رود که این کار به‌زودی بشود تا شاید مردم را از قمار و سایر هرزگی‌ها بازدارد.» (صفحه ۸۸) البته این امیدواری را در روزهای آینده از دست می‌دهد. چنانکه در روزنوشت بیست و پنجم آذر ۱۳۰۶ چنین می‌نویسد: «به جلسه معلمین مدرسه ثروت رفتیم. بیشتر آقایان قمار می‌کردند. این هرزگی است که تمام تهرانی‌ها را تباه ساخته است. بدیهی است با این وضع ایران روز به روز به مرور به فنا می‌رود. توده مردم که بی‌خبر هستند و وقت خود را به خرابات و غیره می‌گذرانند. روحانیون نیز پی نفع خود هستند و همه چیز اسلام را برای نفع خود ساخته‌اند. طبقه‌ای که نام خود را آزادی‌خواه و چیزفهم و یا چیزهایی از این قبیل می‌گذارند جز قمار و حرکات لغو نمی‌کنند.» (صفحه ۹۳)

شادمان همین احساس ناامیدی را در سر کلاس‌های درس مدارس نیز دارد. «در سر درس تاریخ کلاس نهم مدتی راجع به درست داشتن دین و زبان ملی خود صحبت کردم ولی افسوس که آهن سرد کوفتن است. چیزی که هست من وظیفه خود را انجام دادم و شاید در عده بسیار کمی تاثیر نماید.» (صفحه ۱۲) فارغ از این ناامیدی که در نوشتن‌های روزانه شادمان است، برخورد مردم با پدیده‌های مدرن را نیز نمی‌پسندد و مورد نقد قرار می‌دهد. ازجمله درباره رویارویی مردم با نخستین فیلم‌ها و تصاویری که از پرده سینما پخش می‌شود. «پرده مضحکی که نمایش می‌داد زیاد خنده نداشت ولی بینندگان که اغلب از درجات پست بودند، به دیدن آن صدا می‌کردند و خنده می‌نمودند و حرکاتی که چندان خوب نبود از خود آشکار می‌ساختند.» (ص ۲) مشخص است که گاهی نقدهای شادمان تبدیل به غر زدن می‌شود.

دلجویی از کمال‌الملک

یکی از نکات جالب روزنوشت سر زدن شادمان و دوستانش به کمال‌الملک جهت دلجویی از او است. از خلال این روایت می‌توان به نحوه برخورد کارگزاران رضاشاه با هنرمندان ایران پی برد. «چند روز پیش به موجب اخباری که در روزنامه‌ها منتشر گردید وزیر معارف تدین مدرسه کمال‌الملک را توقیف کرد… این طرز سلوک با بزرگترین نقاش ایران… دلیل منتهای بداخلاقی و پست‌فطرتی است. باری به این نظر جهت دلجویی از این مرد بزرگ به آن‌جا رفتیم. او در منزل پسرش سکونت داشت. چنان محقر که از آن جز چند اتاق کوچک چیزی نبود… وی شرحی از آلام دوره زندگی خود بازگفت. این سخنان به قدری موثر افتاد که همه با هم آب از دیده روان ساختیم.» (صفحه ۱۳۸)

شادمان در بخشی از روزنوشت‌های خود به سیاست‌های اجباری رضاشاه نیز اشاره می‌کند. ازجمله در یازدهم مرداد ماه ۱۳۰۷ چنین می‌نویسد: «در این روزها کلاه پهلوی را بدواً جز بدکاران و یهودیان کسی بر سر نمی‌گذاشت، به سر اعضای بیچاره وزارتخانه‌ها می‌گذارند و حتی پیرمردان مستخدم عدلیه هم از آن معاف نیستند و این کلاه را که به سر گذاشته‌اند چون از روی اجبار بوده است غم و تنفر درونی آن‌ها به‌خوبی واضح می‌باشد.» (صفحه ۱۵۱) دو ماه بعد، درست دهم مهرماه خود شادمان نیز مجبور می‌شود عمامه‌اش را بردارد. «در این روز چون از طرف وزیر عدلیه ابلاغ کلاه گذاشتن آمده بود، کلاه بر سر گذاشتم.» (صفحه ۱۷۰) ده روز بعد به سیاست اجباری دیگری نیز اشاره می‌کند. «در این روزها به مناسبت سربازگیری بازار تهران بسته است. بعضی می‌گویند این قضیه دسیسه انگلیس است که به مناسبت عقد قرارداد روس و ایران این حقه‌بازی را شروع کرده‌اند.» (صفحه ۱۷۴) فارغ از توهم توطئه‌ای که در هر کنشی ردپای انگلیسی‌ها دیده می‌شود، اعتصاب بازاریان به سبب اجباری شدن خدمت سربازی در نوع خود جالب است!

اشاره‌ای به سیاست کشف حجاب رضاشاه نیز به صورت زودهنگام و به نحو جالبی در یادداشت‌های شادمان وجود دارد. او شنبه چهارم فروردین ۱۳۰۷ چنین می‌نویسد: «در این روز شنیدم که شاه شب بعد از شب سال تحویل به قم رفته و مردم را زده… چنان‌که تخمین کرده‌ام تقصیر با مردم بوده است که به دروغ گفته‌اند زن شاه چادر از سر برداشته است.» (صفحه ۱۹۵) ظاهراً مردم قم کشف حجاب هفت سال بعد را پیش‌بینی کرده بودند که در روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ تاج‌الملوک، همسر رضاشاه و دختران‌شان شمس و اشرف بدون حجاب به دانش‌سرای تربیت معلم رفتند و این نخستین‌باری بود که خانواده شاه بدون حجاب سنتی در گردهمایی همگانی حاضر می‌شدند.

در این بین به موج اول اعزام دانشجویانی ایرانی به اروپا که در میان آنها مهدی بازرگان، کریم سنجابی و خلیل ملکی حضور دارند نیز اشاره می‌کند و در روزنوشت چهارشنبه یازدهم مهرماه چنین می‌نویسد: «در این روزها شاگردانی که (صد و ده نفر) باید به اروپا بروند مشغول تهیه مقدمات سفر هستند. در این روز نزد پهلوی رفتند و قرار است روز یکشنبه حرکت کنند.» (صفحه ۱۹۵)

دیو سیاه و سفید

فخرالدین شادمان در دیکتاتوری رضاشاهی، خلق و خوی استبداد ناصری را می‌بیند و از خرج و مخارج جشن‌های تاج‌گذاری رضاشاه بسیار عصبانی است. «در لاله‌زار و علاءالدوله و میدان سپه جمعیت زیادی جمع شده بود اما روح تماشا و شادی در هیچ چهره‌ای نمودار نبود. خیلی دیدنی است که ملتی از گرسنگی جان بدهد و صد هزار تومان صد هزارتومان برای چراغ و مهمانی خرج کنند.» (صفحه ۸) شادمان با کمال بی‌توجهی از کنار شخص شاه که با نام پهلوی از او در یادداشت‌ها یاد می‌کند عبور می‌کند. حتی در مواقعی رضاشاه را به تمسخر نیز می‌گیرد. در یادداشت روز چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ که مقارن با روز تاج‌گذاری رضاشاه است در شرح مراسمات رسمی روز می‌نویسد: «… منادیان و شاطرها آمدند کنار کالسکه سلطنتی… پهلوی با تاج پهلوی و جبه مروارید که زده به هیچ‌وجه بر او زیبا نبود، پدیدار شد. گرزی در دست داشت که حقیقتاً با چهره سیاه و هیکل قوی او که تاج و گرز بر بی‌تناسبی آن افزوده بود، وی را به دیو سیاه و نه سفید مانند ساخته بود.» (صفحه ۱۰)

شادمان دل پری از تاج‌گذاری رضا شاه دارد. چند روز پیشتر و در بیست و هفتم فروردین ماه به حیف و میل‌های دیگری که به بهانه برگزاری جشن تاج‌گذاری در تهران می‌شود اشاره می‌کند. «از امروز برای تهیه مقدمات تاج‌گذاری شروع کرده‌اند به خراب کردن خیابان‌هایی که توسط متخصصین آمریکایی با پول هنگفت ساخته شده‌اند. باری به قدری اوضاع مغشوش و فساد اخلاق به اندازه‌ای در این مملکت رسوخ یافته که انسان را از هر گونه ترقی و تعالی ناامید می‌کند.» (ص ۳)

فارغ از این نقدها، روزنوشت‌های شادمان حاوی نکات جالبی از نحوه سلوک سیاسی و اجتماعی او در دوره جوانی است. نشستن پای نطق تدین و مصدق، پرسه زدن در حوالی موسسات وزارت عدلیه و مالیه، متن‌خوانی در انجمن نظارت، حضور در سخنرانی‌های انجمن ایران جوان، حضور در دارالفنون و شرکت در کنفرانس سعید نفیسی درباره کنت دوگوبینو، حضور در خانه فروغی برای مجلس ختم شوهرخواهرش و نیز حضور در مجلس رسمی تشییع ناصرالملک نایب السلطنه احمدشاه قاجار از بخش‌های جالب روزنوشت‌ها است.

۲۵۹

کد خبر 2103118

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین