به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز پنجشنبه ۲۳ شعبان ۱۲۸۷ (۲۶ ابان ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید رفت به قزلرباط. چهار فرسنگ میگفتند، اما شش فرسنگ راه است. صبح سوار شدیم. حاجی فیروز، کچّین [۱] بسیار بلندی گفت. وقتی که بیرون آمدم، معلوم شد آغا برای ایستادن پاشایان رومی و غیره، اینطور کچّین مطولی گفته است. کالسکه کوچک قشنگی – زمستانی – از جانب سلطان آوردهاند. کالسکهچی بالای جعبه جلوی کالسکه نشسته، تازیانه بلندی در دست داشت، لباس قلابدوز زرد، به طور رومیهای قدیم و مثل چوخاچپگن [۲] قدیمی ایرانی.
سوار اسب شدم. قدری راه با پاشایان، حسامالسلطنه و غیره صحبت شد، بعد به کالسکه سلطان نشستیم؛ خیلی کوچک و تنگ بود، اما بسیار قشنگ است. دو فرسنگی سوار کالسکه راندیم، الی ناهارگاه، بعد از کالسکه درآمده سوار شدیم. دست راست رفتیم به آفتابگردان. ناهار آوردند خوردیم. هنوز چندان احوالم خوب نیست، بخصوص سینهام دیشب خیلی درد میکرد، امروز هم درد میکند، اذیت کرد. پیشخدمتها همه بودند. الی ناهارگاه زمین پست و بلند کمی دارد، اما اغلب صاف بود. راه کالسکه هم خوب بود. دست راست بعضی دهات و آبادی بود و خیلی از دور، بعضی کوهها کوچک مثل تپه پیدا بود. دست چپ هیچ آبادی نبود و خیلی مسافت راه منتهی میشد به کوه و تپه. زمین هم بوته کمی داشت.
بعد از ناهار سوار کالسکه خودم شده راندیم. هوا گرم است. ماهوری از جلو پیدا بود که از توی آن باید عبور شود. رسیدیم به ماهور، خیلی درهتپه شد، از آنجا عبور کردیم، باز به صحرایی افتادیم که کمی پست و بلند داشت. خیلی راندیم، باز به درهتپه دیگر رسیدیم. خیلی درهتپه بود. از آنجا که گذشتیم، جلگه قزلرباط پیدا شد. اردو هم طرف دست چپ ده افتاده بود، اما از اینجا هم خیلی دور بود به اردو. قدری که راندیم، دو میدان به قزلرباط مانده نهر عظیمی، گودی، عمیقی، یعنی دو طرف کال [مسیل] بزرگی، بلندی داشت پیدا شد. عرض آن کم است منتها دو ذرع، اما خیلی عمیق است که به جز راهی – یعنی پلی داشته باشد – امکان عبور هیچ چیز ندارد؛ دیگر نمیدانم از بالاتر پایینتر راهی دارد یا نه؟ یک پل تازه خاکی برای عبور کالسکه سر نهر ساخته بودند.
خلاصه از دم ده قزلرباط گذشتیم. اینجا هم نخل خرما دارد، زیاد هم داشت. آبادی اینجا کمتر از خانقین است. به نظر دویست خانه میآید. کاروانسرا داشت. اهالی اینجا هم از عرب، کُرد، عثمانی و غیره قاطی است. قدری از اهالی اینجا مذهب خوارج دارند.
خلاصه رفتم منزل. دو ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. رفتیم حمام، بعد بیرون آمدم. قدری کسل بودم. آئی، آهویی فرستاده بود. امروز صحرای قزلرباط آهو، تیهو و غیره داشت. عصری آقا سیدحسن و غیره، منزل آقا ابراهیم روضه میخواندند. شب بعد از شام مردانه شد. از شهروان انار خوب آورده بودند با لیموهای درشت. آغا سلیمان ناخوش شده است.
دست راست: تا کوه قزلرباط، در دو طرف سیروان، قراء و مزارع بسیار است. آنچه کنار جعده [جاده] پیدا بود از این قرار است: علیآباد، آبادی مهدیبیگ، امامزاده محمد، آبادی خانهبیگ که باغ ندارد، دهکده حاجی، قله – این قریه باغات دارد، نهری مخصوص دارد که از کنار پل حاجیقره موضوع میشود.
طرف چپ تنها مزرعه کهریز است که اردو آنجا بود – در خانقین.
کوهها: کوه سمت دست چپ اول موسوم است به باغچه، بعد نی کَنَه، دیگر پَلکانَه، دیگر دَشتَه.
کوه دست راست ابتدا بسیار دور است، به غیر از جبل مروارید که میانه مغرب و شمال خانقین است. قریب به قزلرباط، کوه نزدیک میشود و موسوم است به مرجانیه، که آب دیاله در دامنه اوست. در این دامنه درّاج و جنگل نی دارد. شکار گراز بسیار دارد. نزدیک قزلرباط آثار ده خرابهای است که ده کوءور میگویند – یعنی ده ارمنی. آثار و خانه قدیم دارد. مذهب اهالی خانقین و قزلرباط و نواحی آن سنی، شیعه، ناصبی، نصیری، چراغکش [...].
پینوشت:
۱- کچّین گفتن: (ترکی) فریاد بلند خبردار است، به جهت آگاهی از حضور شاه یا شخص بلندمرتبه.
۲- چوخاچپکن: جامه بلند مردانه از جنبس پشم که معمولا کشاورزان و چوپانان بر تن میکنند. (دهخدا)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۱۴۹-۱۴۷.
۲۵۹







نظر شما