به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین استان سمنان ،این گزارش روایتی است طولانی، صمیمانه، عمیق و چندلایه از مردی که گویی تاریخ هنر سمنان در نگاه و لرزش دستانش موج میزند.
در حدود سه دهه پیش بود؛ روزهایی که هنوز خیابانهای سمنان برای من بوی جوانی و کشف و تجربه میداد. آن زمان در فوتبال شهر، دو چهره ناب و بااستعداد در گلکوچک نظرم را جلب کردند؛ رضا و عارف، نوجوانانی که استعدادشان فراتر از کوچههای خاکی بود. به درخواست من، آن دو به تیمهای باشگاهی سمنان راه یافتند. آشنایی با این دو باعث شد با خانواده هنرمندشان همراه شوم؛ خانوادهای که نامش در سمنان و فراتر از آن با هنر، موسیقی و نقاشی گره خورده بود.
پدر این دو نوجوان، «داوود حبیبخانی»، همان کسی بود که همه شهر او را «استاد » صدا میزدند؛ مردی که هنر در رگهایش جریان داشت و موسیقی در تارهای روحش تنیده بود. او فرزند حبیبالله بود؛ پدری که خود از هنرمندان اصیل و چهرههای شاخص نقاشی بود. داوود یک برادر داشت، داریوش؛ نامی که نه فقط در سمنان که در جهان شناخته شد. داریوش حبیبخانی سرآمد نقاشی بود؛ آنقدر که روزی او را در میان ده نقاش برتر جهان معرفی کردند. آثار او حتی در المپیک لندن مورد توجه مردم قرار گرفت. چنین خانوادهای، خانوادهای نبود که تنها یک هنر داشته باشد؛ هنر در این خانه «اجدادی» بود؛ میراثی که نسل به نسل در خون جاری شده بود.
اما آنچه مرا به استاد داوود نزدیکتر کرد، تنها سابقه هنریاش نبود؛ بلکه شخصیت اصیل و کمنظیر او و زندگی پرفرازونشیبش بود. استاد داوود حبیبخانی، علاوه بر نقاشی، یک عکاس برجسته بود؛ چنان توانمند که بسیاری از تصاویر ماندگار جشنوارهها و مراسم کشوری رد اثر او را با خود دارد. سالها کارمند اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و مسئولیت سمعی و بصری و عکاسی را بر عهده داشت. عکسهایش در جشنوارههای متعدد رتبههای برتر گرفت و آثارش در ۲۵ کشور جهان در نمایشگاههای معتبر به نمایش درآمد؛ آثاری که امروز هم هر بینندهای را در لحظه اول خیره میکند.
در همین سالها بود که یکی از خاطرهانگیزترین جلوههای اخلاق و سخاوت هنری او رقم خورد؛ روزی که پس از یکی از برنامههای هنری، استاد داوود حبیبخانی یکی از تابلوهای نقاشی ارزشمندش را به اصرار و با نهایت محبت به مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی هدیه داد. تابلویی که همه حاضرین میدانستند نه فقط یک نقاشی، بلکه بخشی از روح او، بخشی از تاریخ هنر استان و بخشی از هویت هنرمندی بود که اگرچه کم میگفت، اما بخشندگیاش پایان نداشت. این هدیه نه نشانه تجمل، که نشانه تواضع و عشق او به هنر و به آدمهایی بود که در مسیر هنر قدم برمیدارند.
سالهایی بود که او با قراردادی با شهرداری تهران، سراسر ایران را سفر کرد و از شهرها، روستاها، چهرهها و روح زندگی مردم عکس گرفت. هنوز هم بسیاری از آن آثار را میتوان در مجموعههای تصویری شهرداری تهران دید. اما هنر او در عکاسی پایان نمییابد. او یکی از نخستین کسانی بود که موسیقی را به شکل حرفهای وارد استان سمنان کرد. در دورانی که خیلیها با موسیقی مشکل داشتند و نگاهها سخت و سنگین بود، او ایستاد، جنگید، تلاش کرد و در برابر مخالفتها کوتاه نیامد.
در کنار فعالیتهایش، دو فرزندش – رضا و عارف – نیز در کنار او رشد کردند. رضا در نی و تار، عارف در سنتور، تنبک و سهتار به استادی رسیدند و اکنون بیش از ۲۵ سال است که خودشان تدریس میکنند و نسل تازهای از هنرجویان را تربیت مینمایند. استاد حبیبخانی سال ۷۹ اولین آموزشگاه رسمی موسیقی استان را با نام «شیدا» تأسیس کرد؛ بخشی از خانهاش را به کلاس و کارگاه تبدیل کرد و به آموزش جدی موسیقی پرداخت.
بسیاری از هنرمندان امروز، نخستین تجربههای موسیقیشان را در همین خانه، در همین اتاقهای پر از ساز، رنگ و صدای او آغاز کردهاند.
با گذشت سالها، ارتباط من با رضا و عارف تنها تلفنی و گهگاهی شده بود. تا همین دو هفته پیش، عارف در تماسی به من گفت: «پدرم بیمارستان بستری بوده.» همین جمله کافی بود تا مرا به سالهای دور پرتاب کند؛ سالهایی که بیواسطه در کنار این خانواده بودم. ناگهان پرسیدم: «چرا اینقدر دیر؟» و در ذهنم گذشت: «ای وای من… چگونه این همه سال گذشت و من حتی خبر از استاد نگرفتم؟»
همان شب با خود گفتم باید از آقای موسوینژادیان – مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی – بخواهم برای عیادت استاد برویم. با همراهی آقای امیر رسولیان، معاون فرهنگی، قرار گذاشتیم به دیدار استاد برویم؛ استادی که از بیمارستان مرخص شده بود و در خانه استراحت میکرد. امّا از درون، یک حس سنگین، یک بغض دیرینه، یک شرمندگی تمام وجودم را گرفته بود؛ نتیجه سه دهه فاصله، سه دهه بیخبری و سه دهه بیتوجهی ناخواسته…
از همینرو از فرید نجمالدین – شاگرد قدیمی استاد، که خود امروز مدرس و صاحب آموزشگاه موسیقی است – خواستم همراهیمان کند. شب دیدار فرا رسید. با هماهنگی رضا و عارف وارد خانه شدیم. همین که نگاه استاد به من افتاد، دنیا دور سرم چرخید… او را در آغوش گرفتم؛ مردی که سالها نامش بر تار و پود هنر این شهر حک شده بود. بغضم را پنهان کردم، اما شرمندگی در عمق وجودم نشسته بود.

استاد همچنان خوشتیپ، باوقار و خوشاستایل بود؛ اما آثار بیماری در لرزش دستان و کندی سخنش مشهود بود. با همان لحن صمیمی و طنزآلود همیشگی، فقط گفت: «کجایید بیمعرفتها؟! دلم برایتان تنگ شده بود.» همین جمله مرا شکست. وارد اتاق پذیرایی شدیم؛ همان اتاق سالهای دور. دیوارها همچنان پر بود از نقاشیها و عکسهای استاد؛ و کارگاه ساز و نقاشی هنوز پابرجا بود.

استاد شروع کرد به گفتن خاطرات؛ از عکسهایی که از چهرههای بزرگ گرفته بود؛ از شهید مظلوم دکتر بهشتی که هنوز «گرمای آغوشش» را حس میکرد؛ از رؤسای جمهوری که عکاسیشان را انجام داده بود؛ از تقدیم کنسرت موسیقیاش به سردار شهید شاطری؛ از سالهایی که هنر او در اوج بود.
وقتی آقای موسوینژادیان خواست استاد سازی به دست بگیرد، لرزش دستانش مجال نداد. رضا و عارف، که ساز همراه نداشتند، از کارگاه پدر، نی و تنبک برداشتند و به احترام پدر، فضا را آکنده از صدا کردند؛ صدایی که خانه را به سالهای دور برد.

استاد در میان صحبتها گفت: «حدود ۲۵ سال است بازنشسته شدهام و ده سال است زنگ خانهام از سوی دوستان و هنرمندان به صدا در نیامده.» این جمله در دل من طوفان ساخت. با خود گفتم: «چه دنیای غریبی… چطور هنرمندی که عمرش را وقف هنر کرده، باید امروز چنین در سکوت باشد؟»
در اینجا، لازم است گفته شود که پیشکسوت، فقط یک عنوان نیست؛ یک فرهنگ است، یک شناسنامه است، یک قداست است. پیشکسوت یعنی کسی که مسیر را برای ما روشن کرده، خاک راه را خورده، نفسش چراغ شده، و رنجش پُل عبور نسلهاست. و اگر جامعهای قدر پیشکسوت را نداند، در حقیقت قدر تاریخ خودش را ندانسته است.

داوود حبیبخانی از آن چهرههاست که بر گردن شهر حق دارند؛ حقِ آموزش، حقِ تربیت نسلها، حقِ ساختن خاطرات جمعی، حقِ دادن امید در روزهای سخت، حقِ روشنکردن چراغ هنر در سالهایی که هیچ نوری نبود. حق چنین مردی، فقط احترام نیست؛ رسیدگی، همراهی و تکریم روزانه است. جامعهای که نام استاد را در خیابانهایش نجوا میکند اما گامهایش را به سوی او نمیبرد، بخشی از انسانیت خود را جا گذاشته است.
نجمالدین هم از خاطراتش گفت: «هنر یعنی داوود حبیبخانی. ما اگر در سمنان موسیقی داریم، از برکت وجود ایشان است.»
در ادامه، روایت کامل زندگی استاد بیان شد: «استاد داوود حبیبخانی در آذرماه ۱۳۲۸ در سمنان متولد شد. از کودکی وارد وادی هنر شد. در جوانی ساز ویولن را نزد استادان پرویز یاحقی و اسدالله ملک فرا گرفت و به درجه استادی رسید. بعدها با استاد علیاصغر بهاری آشنا شد و سالها شاگرد و همراه او بود. صدای سازش چنان نزدیک به استاد بهاری بود که استاد پایور تکنیک او را همان تکنیک بهاری توصیف میکرد. او گروههای بزرگ موسیقی چون فرهنگ و هنر، چکاوک و شیدا را بنیانگذاری کرد و آثار ماندگاری خلق نمود. سال ۱۳۸۰ بهعنوان چهره ملی معرفی شد و لوح چهره ماندگار را از رئیسجمهور دریافت کرد.»

در میانه دیدار، نیز خاطراتی شنیدنی گفت؛ از روزهایی که با استاندار وقت سفر میکردند، از خانه نیمهکارهای که استاد دیده بود، از تلاشهای بیچشمداشت، و از غربت هنرمندان.
در این میان موسوینژادیان گفت: «شرح حال اکثر هنرمندان ما همین است… گلایههایی بهحق… ما وظیفه داریم بیشتر سر بزنیم، وقت بگذاریم، پیگیر مشکلاتشان باشیم.»
سپس پیشنهاد برگزاری نمایشگاه بزرگ آثار استاد را مطرح کرد: «در نمایشگاه سیمرغ، بهمحض آزاد شدن سالن، دو نمایشگاه پشت سر هم برگزار میکنیم؛ یکی عکس، یکی نقاشی.»
استاد در ادامه از روزهای کودکی خود گفت؛ از اینکه در ۱۳سالگی برای یادگیری هنر مجبور بود در سرما پشت شیشه بایستد؛ از چاپخانهای که در آن کار میکرد؛ از نقاش ارمنی خیابان نادری؛ از کسانی که او را به پرویز یاحقی معرفی کردند؛ از سالهایی که شاگرد استاد بهاری بود؛ از شاگردانی که امروز پزشک و هنرمندند؛ از موسیقی، نقاشی، عکاسی، و ۸۰ هزار نکتهای که در آتلیه آموخته بود؛ و از هنرمندانی که هنوز هر هفته با او تماس میگیرند و میگویند: «استاد اجازه هست؟»

در پایان دیدار، آقای موسوینژادیان – مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی – گفت: «هنرمندان سرمایههای فرهنگی ما هستند، بهویژه استاد داوود حبیبخانی که نامش بخشی از شناسنامه هنر استان است. باید در محضر این بزرگان حاضر شویم، دلجویی کنیم و بستر ادامه فعالیت آنان را فراهم کنیم. استاد حبیبخانی باید بداند که ما قدردان او هستیم. نمایشگاه آثار ایشان را بهزودی برگزار خواهیم کرد.»

آن شب، وقتی خانه استاد را ترک میکردیم، هوا سرد بود اما دلهایمان داغ. من با روانی سنگین از در بیرون آمدم؛ با بغضی که در تمام مسیر همراه من بود. بار دیگر فهمیدم گذر زمان نه تنها ما را از یکدیگر دور میکند، بلکه میتواند ما را از ریشههای فرهنگیمان جدا سازد.
استاد داوود حبیبخانی تنها یک هنرمند نیست؛
او حافظه زنده هنر سمنان است.
صدایی است که زمانی تاریکخانهها را روشن کرد.
چشمی است که جهان را در قاب تصویر نشاند.
دستی است که موسیقی را به جان جوانان این شهر بخشید.
و قلبی است که هنوز هم برای هنر میتپد…

این گزارش تنها روایت یک دیدار نبود؛
مرثیهای بود برای غفلت،
سرودی بود برای بازگشت،
و ادای دینی کوچک به مردی بزرگ؛
مردی که بر گردن این شهر حق دارد و شایسته است که نامش، آثارش و حرمتش هر روز بیش از دیروز زنده نگه داشته شود.
۴۸






نظر شما