به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز چهارشنبه ۱۳ رمضان ۱۲۸۷ (۱۶ آذر ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید به نجف اشرف رفت. صبح سوار شدیم به کالسکه راندیم رو به جنوب. پنج فرسنگ راه است. پاشای بغداد، مشیرالدوله پیش رفته بودند. کمالپاشا، حسامالسلطنه، وزیر خارجه و غیره بودند، صحبت شد. قدری راه که با کالسکه رفتم، تیمورمیرزا آمد. قاز [غاز] زیادی در توی صحرا بود. سوار شدیم. معیر، امینالملک، امینخلوت، مجدالدوله، تیمو،ر سیاچی میاچیها، میرشکار، علیبیگ و غیره و غیره همه بودند؛ راندیم.
چند قوشی تیمور به قاز انداخت، یکی را گرفت، آخر از دستش ول شد رفت. یکی دیگر را برد دور گرفت. دسته قاز، پانصد پانصد میپریدند، توی صحرا مینشستند. دست راست جعده [جاده] است این صحرا که میرویم و همچین مرغ سقّا، زیاد از حد. تا چشم کار میکرد قاز و مرغ سقا بود. دسته قاز زیادی نشسته بودند، پیاده شدم با گلوله تفنگ محمدزمانبیک، تیر اول در زمین انداختم نخورد، تیر دوم روی هوا زدم از بالِ یکی، افتاد، خیلی دور بود، هزار قدم میشد. بسیار خوب زدم. رفتند سرش را بریدند. یک گرگ بزرگی در صحرا درآمد، سیاچی اسب انداخت، متصل به گرگ میرسید تفنگ نمیانداخت. اسبش از گرگ رد میشد؛ باز میرسید، تفنگ نمیتوانست بزند، آخر پسر ابراهیمخان نایب زد گرگ را.
بعد به ناهار افتادیم. صحرای امروز صاف و ریگبوم است - یعنی ماسهبوم - اما بوته شور که شتر میخورد و علف کمی دارد. رد آهو زیاد بود، اما خودش را ما ندیدیم.
بعد از ناهار سوار کالسکه شده راندیم. هوا گرم بود. میرشکار، سیاچی میاچی، تیمور و غیره رفتند به صحرا برای آهو - آهو دیده بودند - میرشکار، سیاچی اسب هم تاخته دماغ آهو را گرفته بودند، [۱] اما نزده بودند. آقاوجیه یک کفتار زده بوده است. حبیباللهخان سرتیپ یک نر آهو زده بود، تیمور در منزل آورد.
خلاصه طرف دست چپ باغات و نخلستان مسجد کوفه و غیره از دور پیدا بود. گنبد و منارهها و خانههای ذیالکفل پیغمبر هم نمایان بود، با دوربین دیدم.
امروز صبح قبل از سواری در سراپرده، بعضی از علمای نجف که به استقبال آمدند به حضور آمدند، ایستاده دیدم؛ از این قرار بودند: حاجی سیدمحمدتقی بحرالعلوم – ریشسفید محرابی خوشرو. آقا سیدعلی بحرالعلوم - ریش قرمز داشت. بسیار خوشرو، سید جلیلالقدری است، برادر آقا سیدمحمدتقی است. آقا سیدجواد بحرالعلوم. شیخ محمدحسین نواده شیخ جعفر. حاجی شیخ جعفر طهرانی. آقا سیدمحمد پسر حاجی سیدمحمدتقی بحرالعلوم. آقا سیدباقر پسر آقا سیدعلی بحرالعلوم. آقا سیدابو القاسم کاشانی. آقا سیدصادق هم بود.
خلاصه راندیم راندیم. دو فرسنگ مانده، گنبد و منارههای حضرت علی ابن ابیطالب اسداللهالغالب صلواتالله علیه و آله اجمعین نمایان شد، حالت غریبی دست داد. راندیم یک فرسنگ مانده پیاده شده، تجدید وضویی شد، پرتقالی خورده شد، قلیانی کشیده شد. باز سوار شده راندیم. تا نزدیک شهر رسیدیم. پاشا، مشیرالدوله و غیره آمدند، صحبت شد. از دم وادیالسلام رد شده. علمای نجف و مشایخ طلاب زیاد استقبال آمده بودند، مثل شیخ رازی و سایر که اسامی آنها نوشته خواهد شد، انشاءالله. جمعیت زیادی بود، اما همه آخوند و معمم.
رسیدیم به دروازه کوفه. شهر قلعه دارد محکم از آجر، حاجی محمدحسینخان صدراصفهانی ساخته است. دم دروازه از کالسکه پیاده شده، با همه نوکرها، وزرا، پاشایان و غیره، همانطور پیاده رفتیم داخل دروازه شده. راستهبازار وسیع پاک تمیز قشنگی داشت. به بازار نرسیده، اول میدانی است طولانی، در گوشه آن سربازخانه است. بالاخانه جلو میدان است، حاکم عثمانی آنجا مینشیند. خلاصه بازارها قرق بود، اما جو، کاه زیادی در بازار ریخته بودند.
همانطور راندیم، یعنی پیاده رفتیم تا به در صحن مبارک رسیدیم. داخل شدیم درحقیقت به بهشت برین. صحن گشاد باروحی، دومرتبه، از کاشی معرق، از بناهای صفوی است. گنبد و بارگاه حضرت در وسط، ایوان طلا، منارههای طلا، اما بالای سردرب صحن اسم نادرشاه را نوشتهاند، میشود بنای صحن از نادر باشد. سه سمت صحن باز است، یک سمت صحن که رو به مشرق است بسته است به رواق حضرت و طاق زدهاند، مثل دالان راه دارد. گنبد طلا که از کارهای نادرشاه است، روحی داده بود. از دست چپ به کفشکن رسیده، رفتم بالا. کلیددار که آقا سیدجواد پسر آقا سیدرضای مرحوم است - که پدرش را شب در خانهاش سه سال قبل کشتهاند - پسری است جوان، ریش دارد، اما دلچسب و آدم خوبی است؛ اذن دخول و زیارتنامه و غیره خواند، خوب و شمرده میخواند. داخل ضریح که شدیم مثل بهشت بود، روح و صفایی داشت که محال است هیچ جایی، یا هیچ باغی به این صفا باشد. بنای گنبد گویا از صفوی است. کاشی معرق غریبی توی گنید کار کردهاند که هیچ همچه کاشی در دنیا نمیشود. مثل مینایی که در سرقلیانهای اعلا درست کنند - از او هم بهتر - قندیل طلا، نقره، شمعدان و غیره بسیار است. پردههای زیاد از اطراف آویزان. ضریح حضرت از نقره است، گویا پیشکش صفویها باشد. فرشهای ابریشمی، قالی که صفوی - یعنی شاه عباس - انداخته است، و رقم هم دارد: کلب آستان علی عباس. مثل این است که امروز از کارخانه درآمده است؛ بسیار فرشهای خوبی است.
دو ساعت رو به غروب مانده وارد شدیم، بالای سر حضرت نماز ظهر و عصر و نماز زیارت خوانده شد. الحمدلله تعالی که به این توفیق رسیدیم. شکر خدا را، واقعا حظّی کردیم که کمتر همچه چیزی نصیب میشود. بعد رفتم سر قبر آقا محمدشاه مرحوم. صاحبقرانمیرزا که متولی سر قبر است، عمامه سفید کوچکی به سر بسته بود. همان صاحبقرانمیرزا است که طهران بود، هیچ تفاوتی نکرده است به جز عمامه. قبر آقا محمدشاه مرمر بزرگی منبت در رویش، پهلویش قبر مادر فتحعلیشاه مرحوم، قبر والده والده ما هم اینجا است. قبر سلیمانخان قاجار جد ما هم اینجا است. قبر قاسمخان پدر والده ما هم اینجا است - قبر قاسمخان اینجا نیست، قبر حسینقلیخان برادر فتحعلیشاه است - اما در اطاق کوچکی است که شمعدان و غیره دارد. همه جمع هستند بزرگان قاجار.
پینوشت
۱- دماغ آهو گرفتن: آهوها در هنگام فرار، مسیر مشخصی را در نظر میگیرند و حتی با دیدن انسان و شکارچی در جلوی خود، حاضر به تغییر مسیر نیستند. شکارچیان از این خصوصیت آهوها استفاده نموده، زاویه حرکت و سرعت اسب خود را طوری تنظیم میکردند که در مسیر عبور آهوها قرار بگیرند. به این عمل دماغ گرفتنِ آهو میگویند.
منبع: منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۱۹۱-۱۸۹.
۲۵۹






نظر شما