من در اینجا اعلام میکنم که بنده نه تنها فیلمساز نیستم و یوسف پیامبر را نساختهام که اسمام هم یزدان سلحشور است نه فرجالله سلحشور و نه حاجآقا هستم نه مشهور؛لطفاً هی اشتباهاً زنگ نزنید به موبایل من.بابا! زندگی من مختل شده.نمونهاش؟ دیروز بعدالظهر،بیستم خرداد، چندتا تلفن مشکوک داشتم پشت سر هم؛دربارهی چی؟مختصر و مفید خدمتتان عرض میکنم:
[ساعت چهار و بیست و سه دقیقه شروع شد]
-أخی! مرحبا[برادرمن! سلام.]
-مرحبا بالأخ. لک؟[سلام برادر. شما؟]
-أنا المبارکة! أنا فقیر![مبارک هستم!بیچاره کردی منو!]
-حسنی مبارک؟ لا! إلا إذا کنت فی السجن؟[حسنی مبارک؟!نگو!تو مگه زندان نیستی؟]
-الحاج! أنا بائس! یمکن أن کیلی قدم رشوة لرئیس السجن أعطیک الکلمة! أقول ضریبة قناة السویس جلبت لکم أو فیلمک العربی هولیوود! أنت ما کان لک؟...[حاجآقا! بدبختم کردی!کلی رشوه دادم به رییس زندان که تونستم باهات تماس بگیرم! خب میگفتی مالیات کانال سوئز میدادم بهت یا میاوردمت هالیوود عرب فیلمسازی کنی!این چه کاری بود کردی؟!...]
-هو واحد وراء الخط. اسف. وداعا الآن![ پشت خطی دارم.ببخشید.فعلا خداحافظ!]
-Hey. Veuillez ne pas interrompre. Sarkozy am[سلام.خواهش میکنم قطع نکن.سارکوزی هستم!]
-Hé. Vous Pourquoi? Quel est le problème?[سلام.شما دیگه چرا؟مشکل چیه؟]
-Haj! Je dirais que vous êtes responsable pour le Festival du Film de Cannes. Pourquoi le Prophète Yusuf série diffusée en France que j'ai perdu l'élection? Les personnes à Paris serait "François Hollande», a déclaré frappe: Yvzarsyf! Yvzarsyf!...[حاجآقا میگفتی مسئول جشنواره کنات میکردم.چرا سریال یوسف پیامبرو تو فرانسه پخش کردی که من انتخاباتو باختم؟ مردم تو پاریس نمیگفتن «فرانسوا اولاند»، داد میزدن:یوزارسیف!یوزارسیف!...]
-Excusez-moi pour une ligne de téléphone est de retour. Au revoir.[ببخشید!پشت خطی دارم. خداحافظ.]
-Hello! I am Obama. Do not hang up the phone! Election is near!... [سلام! اوباما هستم.قطع نکن! انتخابات نزدیکه!...]
-Sorry! One unexpected phone line![ببخشید! پشت خط یکی منتظره!]
-سلام!چه جوری بگم دوسِت دارم،چه جوری بگم تورو دارم؟!
-جانم؟!شما؟
-شهرام!
-شهرام؟ شهرام جزایری؟
-نه حاجآقا!شهرام دینی هستم که زمان خفقان ستمشاهی بهم میگفتن شبپره!
-اولاً که من حاجآقا سلحشور نیستم چون اگه بودم همین قدرم با مطربای دوران پهلوی حرف نمیزدم ثانیاً زود پسر خاله میشی.ثالثاً پشت خطی دارم!
-قطع نکن!میدونم که خودتونید حاجآقا! بابا این یوزارسیف شما ما رو تو لوسآنجلس از نون خوردن انداخته.کلیپای من و بَرو بچ دیگه فروش نداره.حداقل دستور بدین که تو واشنگتن پخش بشه این سریال، نه تو لوسآنجلس!
-ببین داداش!من اون موقع هم که انقلاب نشده بود و هنوز انقلابی نبودم از ترانههای تو خوشم نمیاومد چه برسه به حالا.
-نگو!راس میگی؟! واویلا...وا...ویلا!واویلا...وا...ویلا![قطع می کنم که ببینم پشت خطی بعدی کدام بدبختیست.صدای یک خانم مسن است.]
-الو!یوزارسیفِ من!
-ببخشید؟! شما؟
-الیزابتم!
-الیزابت؟
-ملکه الیزابت دیگه!
-ببخشید!شما کجا فارسی رو یاد گرفتین؟
-یادت نیس؟! توی جشنای دو هزار و پونصد ساله که اومده بودم ایران و تو رو که دیدم رفتم فارسی یاد گرفتم یوزارسیف من!
-خانم قباحت داره! اولاً که منو اشتباه گرفتین و ثانیاً که فکر نکنم اون آقایی که منو با اون اشتباه گرفتین هیچ نسبتی با شما داشته باشه.
-چرا بابا خودتی! توی فیلم «توبه نصوح» که دیدمت متوجه شدم جراحی پلاستیک کردی به خاطر این که سیا ترورت نکنه اما لوت ندادم.میدونم که با نفوذ تو گروه تئاتری پیتر بروک و شوروندن مردم علیه اون نمایش تو شیراز، وضعو آماده انقلاب کردی.همون کاری که الان تو مصر و تونس کردی.خبرتو رییس ام.آی.6 بهم داد.یادت نیس از چادر کنار تخت جمشید دویدی بیرون و پیرهن پارهت پیشم موند؟
-خانم این حرفا چیه؟خودتونو به دکتر معرفی کنین!
-حالا دیگه من پیر شدم عین زلیخا؛ممکنه همون طوری که اونو جوون کردی منو جوون کنی؟من سریالتو دیدم؛ به دکتر پوستمم نشون دادم ،گفت کارت حرف نداره!...
این دفعه دیگر من قطع نمیکنم صدای تیک میآید و قطع میشود. روبرویم تلویزیون ایران دارد آگهی بازرگانی پخش می کند.نوشته میشود:هیچ کس...تنها نیست!
نظر شما