به گزارش خبرآنلاین، «علائم حیاتی یک زن» نخستین رمان مشترک سه زن نویسنده فرزانه کرمپور، مهناز رونقی و لادن نیکنام است که از سوی انتشارات ققنوس تجدید چاپ و با استقبال عمومی هم مواجه شده است.
رمان سه شخصیت اصلی به نام میترا، ترلان و سروناز دارد که هر سه در بیمارستان کار میکنند. میترا، سروناز و ترلان سه خانم مجرد هستند که مشکلات خاص فردی و خانوادگی آن ها، افکار و رفتارشان را در ارتباط با اطرافشان تحت تاثیر قرار می دهد. فضای بیمارستان و تعامل آن ها با دکترها و پرستارهای دیگر و در موارد زیادی نیز با بیمارها، حوادث و اتفاقات داستانی آن ها را به وجود می آورد که سه نویسنده، هر کدام با قلم خاص خویش، در جریان رمان، به بازگویی این ارتباطات و افکار و عواطف می پردازند. صغری یا همان سروناز که در بیمارستان به ناناز معروف است، دختری پر تکاپو و آماده بلعیدن جهان است و بارها جراحی زیبایی انجام داده و بسیار شاد و شنگول و البته دلسوز است و به شدت به دکتر بهادری علاقمند است و به طور کلی دغدغه عشق دارد.
میترا دختری شیرازی است که در تهران با مادرش زندگی میکند و دغدغه درونی دارد، بسیار گوشهگیر و ساکت است و در تقابل کامل با سروناز است او هم عاشق دکتر بهادری است و دکتر هم بیتمایل به او نیست.
ترلان دیگر شخصیت این داستان 30 ساله، بسیار زیبا و البته مینیاتوری است و دغدغه خروج از کشور را دارد. عمده این رمان در بیمارستان صورت میگیرد و نشان میدهد که خانوادهها بر روی شخصیت افراد تاثیرگذار هستند.
لادن نیکنام یکی از نویسندگان این اثر میگوید: در طول نوشتن فصلها، بیرحمانه با متنهای یکدیگر برخورد میکردیم. در مورد یک دیالوگ ساعتها بحث و گفتگو میکردیم و بالاخره تصمیم دو نفر دیگر بر تصمیم نفر اول ارجح میشد. آموختم که شاید شخصیتپرداز خوبی باشم اما در دیالوگنویسی ضعیفم و شاید نمیدانم شخصیت من نباید اینگونه حرف بزند. بیرحمی سنگینی در ارتباط با متن داستانها رخ میداد و به راحتی با متن و شخصیتهای همدیگر برخورد میکردیم و گاهی تولد یک شخصیت سریع به مرگ آن منجر میشد.
داستان «میترا» که نوشته فرزانهکرم پور است اینگونه آغاز شده است: این انتظار دیوانهکننده است. در ورودی بخش باز نمیشود. آسانسور نمیایستد تا صدای زنی بگوید: طبقه دوم. تلفن زنگ نمیزند و بلندگو اسمی را اعلام نمیکند. نه در اورژانس با او کار دارند و نه در هیچ بخش دیگری.... روی تخت دراز میکشم و به گچبریهای زشت دور چراغ نگاه میکنم و عنکبوتی را که آرام و صبورانه سر یک برگ را به انتهای ساقه گلی میدوزد، خستگی و ضعف از نوک پاهایم بالا میآید و در تمام تنم پخش میشود مثل لکهای جوهر روی آب...
بخشی از داستان «سرو ناز»، نوشته لادن نیکنام اینگونه نوشته شده است: «چه حوصلهای. زن که بچهدار شد دیگر به درد نمیخورد. مادرش هفت بار زایید. عین سگ، نه عین گربه. خوب شد دو تاشان مردند... بادکنک صورتی دختربچه که میترکد، ناناز دلش هری میریزد. برمیگردد و منتظر جواب ترلان نمیشود و میرود و پرده اتاقک پسر بچه را کنار میزند و زن سرش را گذاشته روی پاهای پسرش و با چشمهای بسته گریه نمیکند...»
و در بخشی از داستان «ترلان» نوشته مهناز رونقی آمده: «جیران دست و پایش را تکان نمیدهد، آن جا افتاده است کف استخر و تکان نمیخورد. قلبم نمیزند برای چند لحظه و بعد دو تا دو تا شروع میکند. نفس ندارم انگار. دهانم باز و بسته میشود. مادر میآید و ایستادهام آن جا و دهانم باز و بسته میشود. مادر فریاد میزند: «علی بچهام، جیران مرد...»
در بخشی از رمان می خوانیم:
«سایه هر کسی هست ساکت است. پلهها را دوتا یکی پایین میرود و او را دنبال خودش میکشاند. دلش میخواهد بگوید، آقا... صبر کن. اما سایه حرف گوش کن به چشمش نمیآید. او را در خودش گرفته میبرد هرجا که بخواهد. قدرتش زیاد است. خب... خودش هم که بی دست و پا نیست. میتواند بگوید، کجا؟ من اینجا هزارتا کار دارم. اما نمیتواند حرف بزند. زبانش شده یک تکه چوب چسبیده به سقف دهانش. به تن سایه دست میکشد. عین سنگ است. انگار که روی تنهی یک درخت دست کشیده است. ترلان کجاست؟ الهه چی؟ میترا حتما... رفته خانهاش...»
ساکنان تهران برای تهیه این رمان و همچنین سفارش هر محصول فرهنگی مورد علاقه دیگر(در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافی است با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
6060
نظر شما