آقای کیمیایی گفت : مرگ اون آدم با مرگ تو سینما خیلی فرق داشت. چیزی که آقای کیمیایی گفت چسبید به ذهنم. تا این که این شکلی نوشته شد.
از پرده نقره ای که بیرون آمدی
نه چاقو زیباست
نه زخم، حماسه.
پهلوی دریده و
ابروی شکافته
امانت نمیدهد
در هیچ قابی راست بنشینی و کج بخندی.
شاید به لحظۀ احتضار توانستی
نقش پنجة خونینت را بر پردة نقرهای بیندازی
اما در آن هنگام
نه خنیاگری مینوازد
نه از آسمان ترانهای به گوش میرسد
تو بیرحمانه میمیری
و پیکرت در انبوهی از زبالههای یک میهمانی شبانه گم میشود
خونت اما
از خاطرۀ خیابان نخواهد رفت.
نظر شما