ماموران مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ چندی قبل در جریان فعالیت یکی از قاچاقچیان حرفه ای ماده مخدر شیشه در شرق تهران باخبر شدند. بررسی های ماموران نشان داد متهم به نام سیروس 33 ساله اقدام به تهیه و توزیع گسترده مواد روانگردان و لوله های پایپ در سطح پایتخت می کنند.
در ادامه مخفیگاه متهم در حوالی اتوبان باقری شناسایی شد و تیمی از ماموران پایگاه چهارم پلیس مبارزه با مواد مخدر با دستور قضایی وارد خانه او شدند.
سیروس با مشاهده ماموران با یک کارد سلاخی به طرف آنها حمله ور شد که با واکنش ماموران خلع سلاح و دستگیر شد.
در بازرسی از خانه او مقدار قابل توجهی ماده مخدر شیشه، چهار قبضه کارد سلاخی و قمه، اسپری اشک آور، دهها پایپ برای مصرف مواد مخدر و 50 میلیون تومان پول نقد که از فروش مواد مخدر در آن روز به دست آمده بود، کشف شد.
همچنین تحقیقات محلی نشان داد متهم خانه اش را به محلی برای پاتوق افراد معتاد و مصرف مواد مخدر شیشه تبدیل کرده است.
سرهنگ سعید لیراوی، رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ با اعلام این خبر به مهر گفت: متهم علاوه بر فروش مواد مخدر شیشه اقدام به زورگیری و ایجاد رعب و وحشت در منطقه کرده بود که تحقیقات از او در پایگاه چهارم پلیس ادامه دارد.
درگیری مستانه 2 دوست با قتل گره خورد
درگیری مستانه دو دوست در باغی در یافت آباد با قتلی هولناک یکی از آنها پایان یافت.
ساعت 8 و 30 دقیقه ششم تیر ماه امسال از طریق مرکز فوریت های پلیسی 110 ، کشف جسد مرد جوانی در داخل باغی در بلوار معلم، انتهای خیابان فاخری به کلانتری 151 یافت آباد اعلام شد.
با حضور مأموران در محل و انجام بررسی های اولیه مشخص شد که جسد متعلق به آصف 27 ساله است که با ضربات متعدد به ناحیه سر و قسمت های مختلف بدن به قتل رسیده است.
کارآگاهان در اولین مرحله به تحقیق از صاحبِ یکی از کارگاه های واقع در داخل باغ پرداختند که هنگام مراجعه به کارگاه محل کارش، با جسد مقتول روبرو و موضوع را به پلیس اطلاع داده بود.
با توجه به اظهارات صاحب کارگاه آهن فروشی و شناسایی پیمان 26 ساله به عنوان شخصی که مقتول آخرین بار با وی بوده، تحقیقات از پیمان در دستور کار کارآگاهان اداره دهم قرار گرفت.
سرانجام ساعت 16 و 30 دقیقه ششم تیر ماه پیمان با مراجعه به اداره دهم و معرفی خود به عنوان قاتل، به کارآگاهان گفت: پیش از مراجعه به باغ به همراه مقتول در داخل پارک نشسته و مشروب خورده بودیم . آصف با مراجعه به صاحب کارگاه داخل باغ از وی درخواست کلید کانکس داخل باغ را کرده بود که صاحب کارگاه پس از دادنِ کلید به آصف، هر دو نفرمان را تا در باغ رساند . هنوز مدت زیادی از حضورمان در داخل باغ نگذشته بود که شوخی شوخی با یکدیگر درگیر شدیم و من نیز با یکی از دوستانم به نام امیر تماس گرفته و او نیز با موتور آمد. پس از رسیدن امیر، در حالیکه هنوز مست بودم آصف را صدا زده و به محض نزدیک شدنش ضربه اول را با چاقو به سینه اش زدم که روی زمین افتاد. امیر نیز به طرفداری از من چند ضربه چاقو زد و زمانیکه قصد داشت تا با موتور از باغ خارج شود، از او خواستم تا مرا تنها نگذارد که امیر از موتور پیاده شد و با بلوک سیمانی چند ضربه به سر آصف زد و همزمان با وی ، من نیز ضربات چاقو را به قسمت های مختلف بدن آصف می زدم.
با توجه به اعترافات پیمان و معرفی امیر به عنوان شریک جنایت ، دستگیری وی در دستور کارآگاهان قرار گرفت و سرانجام متهم شماره 2 پرونده نیز دستگیر و به مشارکت در جنایت اعتراف کرد.
امیر با تأیید اظهارات پیمان، در خصوص انگیزه خود در ارتکاب جنایت به کارآگاهان گفت: من هیچ اختلافی با مقتول نداشتم و پیمان از من خواسته بود تا به او کمک کنم.
سرهنگ کارآگاه آریا حاجی زاده ، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ ، با اعلام این خبر به مهر گفت: با توجه به اعترافات صریح هر دو متهم به ارتکاب جنایت، قرار بازداشت موقت از سوی مقام قضایی برای هر دو متهم صادر و متهمان برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته اند.
دالتونهای پایتخت در دام پلیس
سرهنگ اقبال امانی، رییس کلانتری 102 پاسداران از انهدام باند دالتونهای پایتخت خبر داد و در تشریح جزئیات خبر انهدام باند دالتونها به ایسنا گفت: در ساعت 21:20 بیست و دوم تیرماه ماموران گشت کلانتری در حین گشتزنی در کوچه گلستان هشتم دریافتند که سه نفر جلوی در منزلی ایستاده و نفر چهارم نیز از بالای دیوار منزل به داخل کوچه پریده و جملگی به سمت انتهای کوچه متواری میشوند.
وی با بیان اینکه این چهار سارق قصد فرار با خودروی پرشیای سفید رنگی را داشتند، گفت: بلافاصله ماموران به تعقیب آنها پرداخته و نام بردگان را متوقف و در مورد علت حضور و فرار آنها سئوال پرسیدند.
رییس کلانتری 102 پاسداران با بیان اینکه در حین پرس و جو از این افراد یکی از ماموران از داخل جوی آب یک قوطی افشانه اشکآور و یک دیلم آهنی برای باز کردن در منزل پیدا کرد، گفت: به دنبال این موضوع ماموران قصد بازرسی بدنی و سوار کردن آنها را به داخل خودروی گشت داشتند که با مقاومت آنان روبرو میشوند.
امانی با بیان اینکه با مقاومت متهمان، بلافاصله ماموران از مرکز پیام درخواست نیروی کمکی کردند، گفت: قبل از حضور واحدهای کمکی، یکی از متهمان به نام حسن ضمن درگیری با ماموران قصد ربودن سلاح سازمانی پلیس را داشت که ماموران با رعایت قانون بکارگیری سلاح، اقدام به تیراندازی به سمت وی کرده که متهم از ناحیه ران پای چپ و زانوی پای راست مجروح شد که بلافاصله توسط آمبولانس اورژانس به بیمارستان منتقل شد.
وی با بیان اینکه همدستان این متهم به نامهای سیروس و حسین نیز توسط ماموران به کلانتری منتقل شدند، گفت: آلات و ادوات جرم برای سیر مراحل قانونی به کلانتری منتقل و پس از تشکیل پرونده در اختیار کارآگاهان پایگاه چهارم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت.
فروش سلاح در مغازه قنادی
مرد تبهکار که در پوشش شیرینی فروشی اقدام به قاچاق اسلحه می کرد از سوی ماموران پلیس امنیت شناسایی و دستگیر شد.
به گزارش مهر، ماموران پلیس امنیت تهران چندی قبل مطلع شدند فردی به نام علیرضا در منطقه جیحون و در پوشش مغازه قنادی اقدام به خرید و فروش سلاح و تجهیزات جنگی می کند.
با این گزارش ماموران علیرضا را به طور نامحسوس زیر نظر گرفته و پس از اطمینان از اقدامات مجرمانه او، با دستور بازپرس دادسرای اوین تیمی از ماموران ساعت 16 روز جمعه وارد خانه او شده و در بازرسی از آنجا تعدادی کلت کمری، سلاح سرد، تجهیزات جنگی و سی دی های غیرمجاز کشف کردند. در حال حاضر تحقیقات ماموران از متهم ادامه دارد.
دختری که یکشبه «ناصر پلنگ» شد
قرار نبود با پسر همسایه ازدواج کند. میخواست کار کند و زندگی خود را بچرخاند و منت نان برادرانش را نکشد. حالا سه ماه از حبسش میگذرد و سه ماه دیگر هم باید بماند. پیش از این هم دو بار به زندان آمده بود؛ بار اول یک سال و بار دوم 15 ماه در زندان مانده بود. هر سه بار جرمش ولگردی و همراه داشتن مواد مخدر بوده است.
به گزارش ایسنا، در ادامه بیشتر با شیوا معروف به ناصر پلنگ آشنا میشویم.
خودت را معرفی کن.
من فرزند آخر خانواده هستم. شش برادر دارم که همگی از من بزرگتر هستند. مادرم آرزو داشت خدا یک دختر به او بدهد و این آرزویش بعد از شش پسر محقق شد اما افسوس که در هفت سالگی او را از دست دادم. بعد از مرگ مادرم، پدر منتظر نماند و دوباره ازدواج کرد. زنبابایم خیلی مرا اذیت میکرد و کتک میزد. او اجازه نداد به مدرسه بروم و من دوره ابتدایی را از هشت سالگی شروع کردم، چون پدرم هم مرد و برادرانم زنبابا را که از شوهر اولش دو دختر داشت و با خود به خانه ما آورده بود، بیرون کردند. آنان هم دل خوشی از او نداشتند. بعد، من مانند یک خدمتکار، وظیفه خانهداری شامل پختن غذا، شستن ظرفها و لباس سه برادرم را به عهده گرفتم. کمکم سه برادرم ازدواج کردند و هر کدام سر خانه و زندگی خود رفتند اما هر وقت که هر کدام با زن و بچههایشان به خانه ما میآمدند، مثل مهمان مینشستند و من باید مثل یک زن چهل ساله به آنان خدمت میکردم.
چرا از خانه فرار کردی؟
من تا 14 سالگی وضعیت سخت زندگی را تحمل کردم. در این مدت، برادرانم خانه کوچک پدری را فروختند و هر کدام سهمی برداشتند. برادر بزرگم سهم مرا برداشت و گفت خرج خورد و خوراکت را میدهم. وقتی هم ازدواج کردی، باید جهیزیه بدهم. با این بهانه مرا به خانهاش برد و بعد از آن توسریخور خودش و زن و بچههایش شدم و زندگیام سختتر شد. هیچ کدامشان دست به سیاه و سفید نمیزدند و من باید کار میکردم. بعد از کلاس پنجم برادرانم اجازه ندادند به مدرسه بروم. همیشه فکر میکردم اگر پسر بودم، این همه به من زور نمیگفتند. من هم مثل شش برادر، سهمی بر میداشتم و دنبال زندگیام میرفتم. وقتی با مهرداد آشنا شدم، گفت میتوانم در تهران مثل پسرها زندگی کنم.
مهرداد که بود؟
پسر همسایهمان. 16 ساله بود و گاهی دور از چشم پدر و برادرانم با او صحبت میکردم. میگفت مرا دوست دارد و در کنار هم خوشبخت خواهیم شد؛ البته من اصلا به ازدواج فکر نمیکردم چون از دختر بودنم خیلی ناراحت بودم و از خودم نفرت داشتم. به دروغ گفتم من هم دوستش دارم تا کمک کند به تهران بروم. پدرش معتاد بود. مهرداد هر روز از او کتک میخورد تا با دزدی یا گدایی یا هر کار دیگر برایش پول و مواد تهیه کند. مهرداد از پدرش متنفر بود و میخواست برای خودش زندگی کند؛ البته برادر دوم و سوم من هم معتاد به هروئین بودند.
مهرداد به من گفت اگر با هم فرار کنیم، برادرانت میفهمند و دنبال ما به خانه اقوامم میآیند. بهتر است تو بروی و من هم یکی دو روز بعد از تو بیایم. من هم شناسنامهام را به همراه کمی لباس برداشتم و با پول کمی که مهرداد به من داد، بلیت خریدم. مهرداد و یکی از دوستانش، موهای مرا از ته تراشیدند. وقتی لباس پسرانه پوشیدم، اسمم ناصر شد. یادم هست که درست شنبهشب از خانه فرار کردم و ساعت 4 صبح به تهران رسیدم. چند روزی که منتظر مهرداد ماندم خیلی سخت گذشت. مجبور بودم هم به عنوان دختر از خود محافظت کنم و هم به عنوان پسر، به دنیای پسرها وارد شوم تا رفتارهایشان را یاد بگیرم. یک هفته از آمدنم به تهران میگذشت و هر شب به ترمینال غرب میرفتم اما مهرداد نیامد. از اینکه به عنوان ولگرد دستگیر شوم هم میترسیدم. بنابراین با دوستم فریده در شهرستان تماس گرفتم. با او همسایه بودیم. گفت مهرداد با یکی از دوستانش در حین دزدی دستگیر شده است و او را به کانون اصلاح و تربیت فرستادهاند. احساس کردم آسمان را بر سرم کوبیدند. تا نزدیکیهای صبح راه رفتم و وقتی یک ماشین جلوی پایم بوق زد، بیاختیار سوار شدم. راننده مردی چهل ساله بود. گفت کار خوبی برایم دارد و جای خواب هم میدهد. دیگر فرقی نمیکرد چه کاری باشد. از آن زمان شدم موادفروش.
کسی متوجه نشد که تو پسر نیستی؟
تا دو ماه کسی نمیدانست اما یک روز همان مردی که جلوی پایم ترمز کرده بود، به من شک کرد. شب همراه شام، یک لیوان دوغ خوردم، به خواب سنگینی رفتم و وقتی فردا صبح بیدار شدم، همه پلهای پشت سرم خراب شده بود.
در آن گروه چند نفر دیگر مثل تو کار میکردند؟
آدمهای مشخصی نداشت. 5 یا 6 نفر که همگی همسن من بودند اما اجازه نداشتیم زیاد با هم صمیمی شویم. وقتی هم فهمیدند من پسر نیستم، کمتر مرا دنبال مواد میفرستادند و مجبور بودم کارهای دیگری بکنم.
چه صحبت دیگری داری؟
صحبت خاصی ندارم و فقط از دخترها میخواهم فریب زندگیهای رویایی و دوستیهای خیابانی را نخورند.
45282
نظر شما