نكوهش مكن چرخ نيلوفري را
اگر عقد كردي تو خود دختري را
بسوز و بساز و مزن دم، و ديگر
برون كن ز سر باد و خيره سري را
چو جلب رضايت كني همسرت را
پس از كارِ شركت، بكن شوفري را
بگو نرم چون پنبه و خوش خوراك است
اگر پخته او كُتلتي آجري را
وگر هم غذايي نپخته عيالت
به جايش بخور چاي با ويفري را
كنون كه مُد روز بودن مهم است
نبايد به پايت كني قيصري را
مهم نيست كه عاشق رنگ سرخي
تو بايد بپوشي كُت فسفري را
چون او عاشق گلهء گورخرهاست
به پا كن تو شلوار گوره خري را
مبادا كه خودسر لباسي بپوشي
كه بيني به چشم خودت كيفري را
اگر چه سرت مو فراوان ندارد
ولي چون كه او خواسته فرفري را
سريعاَ اطاعت كن و طبق فرمان
تو هم دوست بايد بداري فِري را
به صبحانه بايد مهيا كني زود
اگر قاف باشد كنون بربري را
به وقتي كه سبزي كني پاك، زنهار
بشويي تو گشنيز با جعفري را
"همي تا كند پيشه، عادت همي كن"
زنت مر جفا را، تو مر صابري را
چو آسايش روح خواهي بياموز
به هر لحظه آدابي از چاكري را
گرفته كنون چاكري اين زمانه
به كل جاي آدابي از شوهري را
شده زن ذليلي ره و رسم عاشق
كجا برده اي اي فلك دلبري را ؟!
بشو همچو يك نوكر سر سپرده
چو خواهي نبيني تو ژاندارمري را
چو شد وزن شعرم فعولُن ،فعولُن
نشد با" وَري" من بيارَم "دَري" را
خيالات باطل مكن بيشتر زين
ببوس و كناري بِنه شاعري را
مجيد مرسلي. خبرآنلاین
6060
نظر شما