مذاكرات غيرمستقيم ايران و آمریکا

از خانهٔ قدیمی‌ام اسباب‌کشی نکردم اما خیلی زود ویلای بزرگی خریدم با ماشین‌های سلطنتی و کلکسیونی قیمتی از تابلوهای نقاشی. کارم را به بهانهٔ بیماری ول کرده بودم و همراه با زیباترین زن‌ها دنیا را سیاحت می‌کردم... یک روز صبح توی ساختمانی که چندین سال در آن زندگی کرده بودم جسد زن شصت‌ ساله‌ای را پیدا کردند که با گاز خفه شده بود؛ این زن به خاطر گم کردن 30 هزار لیره اجاره‌خانه‌اش که روز قبل، از جیب من بیرون آمده بود خودش را کشته بود...

سرویس کتاب خبرآنلاین در ایام تعطیلات عید هر روز یک پیشنهاد «کتاب‌خواری» دارد تا در کنار شیرینی و آجیل نوروزی و همچنین نسیم و آفتاب بهاری، فرهنگ در میان سفره هفت‌سین شما جایی باز کند و «کتاب» میهمان چشم‌ و ذهن و دل شما شود، هر روز با یک پیشنهاد و چند عیدی دیگر معطر به عطر کاغذ میهمان شما بودیم؛ از 29 اسفند 88 تا 13 فروردین89؛ قفسه کتاب‌هایتان را نو کنید با خبرآنلاین!

***

اگر خیلی اهل کتاب خواندن نیستید و به نظرتان کتاب‌خواندن توی سیزده به در مسخره‌ترین کاری است که می‌توان کرد، پیشنهاد کتابِ امروز، پیشنهاد ویژهٔ شما است.

در میان کتاب‌های منتشر شده در کشورمان، کم نیستند داستان‌های فکاهی که با خنده های مصنوعی و خوش‌ باشیم‌های آبکی چیزی برای مخاطب‌شان ندارند. کتاب‌هایی عموماً با قطع جیبی و طرح جلدهای رنگ و وارنگ که چند چهرهٔ خندان رویش کشیده‌اند. معمولاً، این کتاب‌ها برای سودآوری صرف منتشر می‌شوند و حرف خاصی برای گفتن ندارند. پس، از خواندن چنین آثاری، چیزی عاید من و شما نمی‌شود.

اما در میان کتاب‌های منتشر شده در کشورمان، هستند آثاری مطلوب و خواندنی که جایگاهی بالاتر از کتاب‌هایی که ذکرشان رفت، دارند. کتاب‌هایی مثل «قصه‌های عجیب» در قطع جیبی، که اگرچه طرح جلد خوش‌نقشی ندارد، اما قصه‌هایش خواندنی است.

قصه‌های عجیب را «هلن کرسول» گردآوری کرده است و در آن، قصه‌هایی لطیف گرد آمده است. خوانش دسته‌جمعی این داستان‌ها، لحظات زندگی را خصوصا در آخرین روز تعطیلات نورورز شیرین می‌کند. مترجم این اثر، امیرمهدی حقیقت است که پیش‌تر کارهایی از این دست داشته است.
در این کتاب، داستان‌هایی از دینو بوتزانی، سر آرتور کنان دویل (خالق داستان‌های شرلوک هلمز)، جوان آیکن و برخی نویسندگان دیگر آمده است. داستان‌های عجیب این کتاب، خواننده را با خود به رؤیاهای اعجاب‌آور می‌برد، گاهی با کت جادوییِ خوف‌آوری همراه می‌کند که ممکن است داشتن آرزوی هرکسی باشد. جایی دیگر، «داستان‌های عجیب» خواننده را به دریاهای توی آسمان می‌برند و در جایی دیگر هم... پس، در خواندن این کتاب، چنان‌که در پشت جلدش نوشته شده، باید «منتظر چیزهای غیرمنتظره» بود.

«قصه‌های عجیب» پیشنهاد خوبی است برای مخاطبانی که خیلی اهل خواندن کتاب نیستند و خیال دارند سیزدهمین روز فروردین را، همراه خانواده در بیرون شهر بگذرانند. البته، تصور نکنید خواندن این اثر برای خوانندگان حرفه‌ای کتاب خوشایند نیست. وقتی طبیعت باشد و خواننده و شنوندهٔ پای کار هم باشد، «قصه‌های عجیب» خوب می‌چسبد.

پس، سیزده به در، یک گوشه دنج زیر سایهٔ یک درخت پیدا کنید، بنشینید و بچه‌ها و بزرگ‌ترها را دور هم بنشانید و قصه‌هایی از عجیب‌ترین چیزها برایشان بخوانید، بخوانید و لحظات شادی را برای هم با قدم زدن در هوای فرهنگ رقم بزنید!

صرف کتاب با خبرآن‌لاین:
نمی‌دانستم آیا واقعاً در خواب و خیال به سر می‌برم یا نه. نمی‌دانستم خوشبخت شده ام یا قرار است زیر بار یک سرنوشت عجیب و غریب له بشوم. توی خیابان، مدام به جیب جادویی زیر بارانی‌ام دست می‌کشیدم، و هر بار با شنیدن خش‌خش آرامش‌بخش اسکناس‌ها نفس راحتی می‌کشیدم.

اما یک اتفاق ساده، هیجان لذت‌بخش مرا خاموش کرد. خبر سرقتی که روز قبل رخ داده بود، تیتر اول همهٔ روزنامه‌های صبح بود. ماشین بانک مرکزی، بعد از جمع‌آوری موجودی همهٔ شعبه‌ها، در حال حمل پول به شعبهٔ اصلی بوده که چهار سارق مسلح در پالمانوآ جلویش را می‌گیرند. مردم اطراف صحنه جمع می‌شوند و یکی از سارق‌ها تیراندازی می‌کند که متوقف‌شان کند. عابری هم کشته می‌شود. اما مهم‌تر از همه، مقدار پول سرقت‌شده بود که مرا شوکه کرد: درست 58 میلیون لیره. همان مبلغی که من توی چمدانم مخفی کرده بودم.
یعنی ممکن بود بین ثروت بادآوردهٔ من و جنایتی که تقریباً همزمان اتفاق افتاده بود، رابطه‌ای باشد؟ فکر احمقانه‌ای بود. از این گذشته، من از اصلاً خرافاتی نیستم. با این‌حال سردرگم شده بودم.

هر قدر بیشتر داشته باشی دلت بیشتر می‌خواهد. من به نسبت مخارج روزمره‌ام، همان موقع هم ثروتمند شده بودم. اما تصور یک زندگی مجلل و اشرافی با امکانات نامحدود وسوسه‌ام می‌کرد. این‌بار، با آرامش بیشتر و فشار عصبی کمتر دست به کار شدم. 135 میلیون لیرهٔ دیگر هم به ثروت قبلی‌ام اضافه کردم.

آن شب خواب به چشمم نمی‌آمد. آیا دلم به خطری گواهی می‌داد؟ یا وجدان آزار دیده‌ام بود که صاحبش ثروت هنگفتی به جیب زده بود بی این‌که لایقش باشد. شاید هم یک جور پشیمانی عجیب بود. صبح، آفتاب نزده از رختخواب بیرون آمدم و دویدم بیرون که روزنامه بخرم.
با خواندن خبر، نفسم بند آمد. آتش‌سوزی وحشت‌ناکی در انبار بنزین خیابان سان‌کلرو، ساختمانی را تقریباً تخریب کرده بود. آتش، همراه با سایر چیزها، گاو‌صندوق‌های یک شرکت معاملات املاک حاوی بیش از 130 میلیون لیره را از بین برده بود. دو مأمور آتش‌نشانی هم در میان شعله‌های آتش سوخته بودند.

حالا آیا باید می‌نشستم جنایاتم را یک به یک لیست می‌کردم؟ بله. چون می‌دانستم پولی که کت به دستم می‌دهد، از آن فاجعه‌ها می‌آید، از خون می‌آید، از یأس و مرگ، از جهنم. اما من، در کمال حقارت، هنوز حاضر نبودم قبول کنم که به نوعی در این ماجرا مقصرم، و این وسوسه‌ها ادامه پیدا کرد. دستم داخل جیب می‌رفت -خیلی ساده بود- و انگشتانم با لذتی سریع، اسکناس دیگری را می‌گرفت. پول. پول مبارک!

چون می‌خواستم جلب توجه نکنم، از خانهٔ قدیمی‌ام اسباب‌کشی نکردم؛ اما خیلی زود ویلای بزرگی خریدم با ماشین‌های سلطنتی و کلکسیونی قیمتی از تابلوهای نقاشی. کارم را به بهانهٔ بیماری ول کرده بودم و همراه با زیباترین زن‌ها دنیا را سیاحت می‌کردم.
می‌دانستم هروقت از جیب کتم پول در بیاورم اتفاق بد و دردناکی در جهان می‌افتد. اما همیشه فقط یک حس مبهم بود، و استدلال عقلی پشت سرش نداشت. در این مدت، هربار که پول جمع می‌کردم، وجدانم پست‌تر و ضعیف‌تر می‌شد.

خیاط چی؟ برای پرداخت صورت حساب به مغازه‌اش زنگ زدم اما کسی جواب نداد. یک روز خودم به آن‌جا رفتم اما هیچ‌کس نبود. گفتند خیاط به خارج از کشور رفته؛ و هیچ‌کس نمی‌دانست کجا. همه چیز دست به دست هم داده بود بی این‌که بدانم با خود شیطان هم‌دست باشم.
تا این‌که یک روز صبح توی ساختمانی که چندین سال در آن زندگی کرده بودم جسد زن شصت‌ ساله‌ای را پیدا کردند که با گاز خفه شده بود؛ این زن به خاطر گم کردن 30 هزار لیره اجاره‌خانه‌اش که روز قبل، از جیب من بیرون آمده بود خودش را کشته بود... بس‌ام بود. بس‌ام بود!

..........................................................
سایر پیشنهادها را در اخبار مرتبط بخوانید!

 

کد خبر 51837

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین