رساله ام پيرامون انقلاب اسلامى ايران بود؛ يا درستتر گفته باشم، اينكه چرا و چه شد كه آن انقلاب رخ داد. چگونه رژيم مقتدر، پرصلابت و باثبات پهلوى دفعتاً آنچنان دچار بحران و مصيبت گرديد و در ميان بهت و ناباورى مخالفين و موافقين آنگونه سقوط كرد. در آن سالها نيز همچون امروز، بلكه بهمراتب پررنگتر، پاسخ اصلى به اين سؤال آن بود كه برويم به سروقت پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ و گمشده خود را ازآنجا پى گيريم؛ اما نظرى كه من داشتم با اين روايت فرق مىكرد. من معتقد بودم كه رمز و راز سقوط پهلوىها و پيروزى انقلاب و تأسيس نظام اسلامى، علىرغم شگفتى و بهدوراز انتظار بودنش، در مجموعه تحولات سياسى و اجتماعى تاريخ معاصر ايران نهفته است. به اعتقاد من، انقلاب اسلامى حركتى بود در ادامه مبارزات قبلى مردم ايران عليه استبداد، خودكامگى حكومت، فقدان آزادى، فساد دولتى، نبود انتخابات آزاد و... در صورت پذيرش نظريه فوق، سؤال بعدى اين مىشد كه اين مبارزات از چه زمانى و چگونه آغاز شد. پاسخ اين سؤال در حقيقت مىشد آغاز كار رساله من. با يك نگاه اجمالى، شروع مبارزات ضد استبدادى در ايران بازمیگردد به اواخر عصر قاجار و نهضت مشروطه. بنابراين شروع كار رسالهام شد بازگشت به ايران اواخر قرن نوزدهم.
در بررسى ايران عصر قاجار در قرن نوزدهم بود كه شكل و شمايل پرسشى كه زمینهساز نگارش ما چگونه، ما شديم گرديد بهتدریج در ذهنم شكل گرفت. ما پيرامون عصر قاجار بالاخره مطالبى را در مدرسه فرامیگیریم. معمولاً هم به مناسبتهاى مختلف بر حجم معلوماتمان پيرامون آن عصر اضافه مىشود. اين حكم كلى شامل من نيز مىشد. جداى از آنكه در دوران راهنمايى و متوسطه بههرحال دانش مختصرى از ايران عصر قاجار آموخته بودم، بعدها نيز مطالب بيشترى ياد گرفتم. همهکسانی كه در ايران به مدرسهرفتهاند، مطالب فراوانى پيرامون اوضاعواحوال ايران در آن عصر فرامیگیرند. اينكه ايران كشورى عقبمانده، فاقد صنعت، ارتباطات مدرن، دانشگاه، راهآهن، بيمارستان، كتابخانههاى عمومى و... بوده. حكام آن خودخواه، ظالم، نادان، بىرحم، مالپرست، ثروتاندوز، بىدين، مستبد، نالايق، وابسته (به قدرتهاى بيگانه) و... بودهاند. قدرتهاى استعمارى در آن دوران همهکاره بودند و منافع ايرانيان را به پشيزى نگرفته و پايمال مىكردند، وقسعلیهذا. همه ما با اين دست مطالب در دوران نوجوانىمان در راهنمايى و دبيرستان آشنا مىشويم. بهعلاوه فيلم، كتاب و زنجیرههای تلويزيونى هم بعدها اين تصوير را كاملتر مىكنند.
من هم استثنايى بر اين قاعده كلى نبودم و در جريان ازسرگیری مطالعاتم پيرامون ايران عصر قاجار، همانند بسيارى ديگر، درصدد بودم تا آن معلومات و آگاهىها را صرفاً عميقتر و كاملتر نمايم؛ اما درست در همين نقطه بود كه يك مشكل اساسى برايم پيش آمد. مشكلى كه در ابتدا در قالب يك پرسش ساده و شايد هم كودكانه برايم اتفاق افتاد، اما بهتدریج روح و جانم را به تسخير خود درآورد بهنحویکه ديگر نمىتوانستم به چيز ديگرى بينديشم يا كار ديگرى انجام دهم. پيشتر گفتم كه معلومات من پيرامون ايران عصر قاجار مشابه ساير ايرانيان بود؛ اما اتفاقى كه برايم افتاد آن بود كه يك «چرا» در ذهنم پيدا شد. چرا شاهان ما فاسد و بد بودند؟ چرا شاهان فرانسه يا انگلستان همه بد و فاسد نبودند؟ چرا رجال ما در عصر قاجار سرسپرده به سفارتخانههاى خارجى بودند؟ چرا رجال انگلستان، روسيه يا فرانسه سرسپرده و وابسته نبودند؟ چرا در جامعه ما كسى با علوم جديد آشنا نبود و از مدرسه و دانشگاه خبرى نبود اما در بسيارى از كشورهاى ديگر اينگونه نبود؟ چرا كشورهاى ديگر در فيزيك، شيمى، بيولوژى يا اقتصاد، محقق، عالم و دانشمند داشتند، درحالیکه در ايران ما كسى حتى بانام اين علوم هم آشنا نبود؟ چرا محصولات صنعتى كشورهاى ديگر به دنيا صادر مىشد، درحالیکه در ايران ما يك كارخانه مدرن هم نبود؟ چرا كشورهاى ديگر راهآهن، قطار و تراموا داشتند درحالیکه در ايران درشكه و گارى هم نبود؟ چرا برخى از مردمان كشورهاى ديگر مىدانستند كه در آنطرف دنيا چه مىگذرد، درحالیکه مردم در يك شهر ايران نمىدانستند كه در شهر و روستاى همجوارشان چه خبر است، چه رسد به اينكه بدانند در كشورهاى ديگر و در آن سر دنيا چه مىگذرد. چراکه اساساً ارتباطى با بيرون از شهر و روستايشان نداشتند. همه معلومات و اطلاعات من پيرامون عصر قاجار دفعتاً برايم بدل شد به يك علامت سؤال: چرا ايران آنهمه دچار ضعف، انحطاط، بىخبرى و عقبماندگى شده بوده؟
اين سؤال بهنوبه خود پرسشهاى ديگرى را برايم رقم زد. آيا آن عقبماندگى امرى طبيعى بود؟ آيا شرايط ايران بهگونهای بود كه عقبماندگى آن امرى محتوم و گريزناپذير بود؟ آيا ايران همواره كشورى عقبمانده بوده؟ يا اينكه ايران از مقطعى در سراشيبى قهقرا و عقبماندگى مىافتد؟ در صورت اخير، آن مقطع چه زمانى بوده و اساساً چرا اتفاق افتاده؟ جامعهاى كه در مقطعى از تاريخش مهد علم و دانش بشرى بوده و امثال ابوعلى سينا، فارابى، خواجهنصیرالدین طوسى، خوارزمى، جابربنحيان، رازى، غزالى و... را به بشريت عرضه داشته، چگونه مىشود كه در مقطع ديگرى آنقدر خشك و لميزرع مىشود كه كسى اساساً در آن نمىداند فيزيك، شيمى، بيولوژى يا فلسفه هم وجود دارند، چه رسد به آنكه عالم و دانشمند و صاحبنظر هم در اين رشتهها پرورش داده باشد؟
به دنبال يافتن پاسخ به اين پرسشها بود كه اقدام به مطالعاتى نمودم؛ اما مشكلاتم نهتنها كاهش نيافت كه بيشتر هم شد. مثلاً وقتى اثرى را خواندم كه در آن نشان دادهشده بود كه پادشاهان و حكام عصر قاجار چقدر فاسد، جاهل، وابسته و خودكامه بودند (و درنتیجه سياستهاى آنان ما به آن روز سياه افتاده بوديم) اين سؤال برايم به وجود آمد كه چرا هرچه سلطان، پادشاه، امير، وزير و رجال فاسد، خودكامه و نادان بوده، نصيب ما ايرانيان شده بود؟ چرا اكثر سلاطين، پادشاهان و رجال كشورهاى ديگر برخى وطنپرست، باتدبیر و باکیاست هستند و برخى نادان و فاسد، اما آنگونه كه مورخين ما گزارش كردهاند، در ايران جملگى چنين بودهاند؟ بهعلاوه اگر رجال، سلاطين و پادشاهان ما در عصر قاجار اينقدر عامل بدبختى و مصيبت بودهاند كه مورخين ما امروزه مىگويند، پس چرا آنان را در مقدسترين اماكن مملكت به خاك مىسپردند و كسى هم اعتراض نمىكرد؟ چرا رجال و بزرگان سياسى ما رشوه مىگرفتند، وطن و ملك و ملت برايشان ارزشى نداشت (آنگونه كه مورخين ما روايت مىكنند) اما حتى يكبار هم اتفاق نيفتاد كه مورخين انگليسى، فرانسوى يا هلندى يكى از رجال و مسئولينشان را نفرين كنند بهواسطه آنكه بهجای در نظر گرفتن مصالح و منافع ميهن خودش، مصالح و منافع ايران را در نظر گرفته بوده؛ يا رشوه گرفته باشد كه به نفع دولت ايران كار كند یا قرارداد امضاء نمايد؟ آيا در تركيب مولكولى ما ايرانيان ژن يا کروموزوم اضافى يا بالعكس كمبودى وجود دارد كه اینهمه گرايش به فساد در ميان دولتمردان و رجال ما در عصر «قاجار» متداولتر از ساير اقوام و ملل ديگر بوده؟
یکوقت به خود آمدم و متوجه شدم كه ماههاست كار بر روى انقلاب اسلامى و رسالهام را رها كردهام و سرگردان و حيران به دنبال آن پرسشها هستم. دلم مىخواست قيدوبندى نمىداشتم و مىرفتم به دنبال همان سؤالات؛ اما نمىشد؛ يا دستکم من شهامتش را نداشتم. با اين پيشفرض و اميد با خودم كنار آمدم كه من قطعاً نخستين كسى نيستم كه با چنين پرسشهايى پيرامون جامعه ايران روبهرو شدهام. يقيناً خيلىهاى ديگر نيز با اين دست پرسشها روبهرو شدهاند و درنتیجه تحقيقات و بررسىهايى بر روی يافتن پاسخ به اين پرسشها كردهاند. حال ممكن است در انگلستان آثار زيادى ازایندست نباشد، اما قطعاً در خود ايران بر روی اين موضوع آثار و منابع متنوعى به رشته تحرير درآمده و وجود دارد. با اين پيشفرض و با اين اميد كه پس از پايان كار دكترا انشااللَّه بهگونهای خيلى جدى موضوع را دنبال خواهم كرد، با خودم كنار آمدم و پس از ماهها تلاطم روحى مجدداً رفتم به سروقت رسالهام.
نظر شما