ایرانیان نشان دادهاند که در آخرین ساعتهای نزدیک به برگزاری انتخابات، آراء خود را تعیین میکنند. برای این وضع نباید از مردم خرده گرفت بلکه باید علت را در ساختار مشارکتسیاسی در کشور جستوجو کرد. برای مثال این ساختار هنوز با تحزب به شکل حرفهای و استاندارد فاصله دارد. هنوز مشارکت در چارچوب سامان یافته و با کنشگران شناخته شده از حیث خاستگاههای طبقاتی _ اجتماعی مفهوم روشنی ندارد. احزاب نه بر رأس قدرت یا فعالان مستقل که پشت قدرتها پنهانند. آنها وقتی به صحنه بازگشت میکنند که قرار است انتخابات برگزار شود. بنابراین بهرغم آنکه در آستانه انتخابات از هرگوشه و کنار نام احزاب شنیده میشود، مردم یا با نامشان بیگانهاند و یا اصولا گرایشهای آنان را بهدرستی نمیشناسند. این امر علاوهبر پراکنده گوییهای مدعیان، به درهم ریختگی و غیر منطقی شدن مطالبات میانجامد. در اینحال وابستگان به یک جریان و یا طیف سیاسی نیز دچار گاه تعارض در بیان دیدگاههای خود نسبت به یکدیگر میشوند.
دیدن نخستین دور مناظرههای انتخاباتی دوازدهمین دوره ریاست جمهوری که هشتم اردیبهشت برگزار شد، میلیونها تماشاگر را پای تلویزیونها نشاند. این مناظره از آنرو برای بینندگان جذاب بود که برای نخستینبار نظرات و دیدگاههای را میشنیدند که برایشان تازگی داشت. مردم نامزدها را کم و بیش میشناختند اما درک روشنی از مواضع و رویکردهای آنان به عنوان عضوی از یک جریان سیاسی نداشتند. برای مثال "اسحاقجهانگیری" به نظر غالب بینندگان، چهره محوری پرامتیاز این مناظره بود. بهعبارت دیگر او برای نخستینبار چنین جلوهای را نزد عموم یافت. او در همه سالهای تصدی دولت یازدهم، معاون اول رئیسجمهوری بوده است. در همه این سالها او درباره عملکرد دولت متبوع خود به تفصیل سخن گفته است. او تا پیش از دولت یازدهم، در دولتهای گذشته استاندار و وزیر بود. مهمتر اینکه جهانگیری عضو حزبی بوده که از مجلس پنجم به اینسو همواره در انتخابات نقش مستقیم و یا غیر مستقیم داشته است. اما چرا اینبار جهانگیری در کانون توجهات قرار گرفته است؟ آیا افکار عمومی تازه او را شناخته است؟ یا ساختوکاری وجود ندارد که بتواند او را بهعنوان عضوی از یک جریان سیاسی به افکار عمومی معرفی کند؟ همچنین است دیگر نامزدهای انتخاباتی که با داشتن سابقه حضور در مدیریتهای اجرایی و تصمیمگیری که پیش از این تنها به عنوان یک چهره شناخته میشدند تا عضوی وابسته به یک جریان سیاسی.
ناشناختگیها و عدم شفافیتهای مواضع که اصولا از مجرای فعالیتهای حزبی مؤثر است، سبب میشود در رقابتهای انتخاباتی مردم تنها شنونده دیدگاههایی باشند که الزاما نمیتواند علمی و کارشناسانه باشد. خاصه اینکه شعارهای کلی جای خود را به راهحلهای علمی و واقعی میدهد. از همینرو به یکباره مباحث و نسخههایی برای اقتصاد کشور و یا مسایل اجتماعی _مانند آنچه در دور نخست مناظره نامزدها در جمعه گذشته رخ داد _ بیان میشود که معلوم نیست به طور مشخص از کدام طبقه اجتماعی حمایت میشود؛ با بیان مطالبات فزاینده مرز میان تولید ثروت با توزیع ثروت مخدوش میشود؛ بحث حدود دخالت و یا لزوم دخالت دولتها در گردش امور بی نتیجه میماند؛ درآمدهای نفتی محور بلندپروازیها میشود؛ اقتصاد غیرنفتی همچنان در محاق قرار میگیرد؛ رابطه سیاستخارجی با سیاست داخلی در هالهای از ابهام میماند و سرانجام مباحثی چون ازدواج، اشتغال، مسکن و آسیبهای اجتماعی در بیسرانجامی رها میشود.
بدیهیاست دولت مستقر به پشتوانه حضور در صحنه، تعریف روشنی از رویکردهای خود دارد، اما در رقابت با دیگران، رویکردهای رقیب در هالهای از ابهام است. سامان بخشی به مشارکت سیاسی در چارچوب تحزب، راه برون رفت از این مشکل خواهد بود؛ اگر تجربهها به این نیاز بینجامد.

هنوز نمیتوان برای انتخابات 29 اردیبهشت سرنوشت معلومی را پیشبینی کرد. هرچه هست گمانه است و وقایع غیرمنتظرهای که ممکن است در بزنگاه، صحنه را به نفع این و آن تغییر دهد. در اینحال آنچه بیش از همه برجسته است اینکه اکنون مردم تماشاگر اوضاع هستند. بهعبارتی، درحالحاضر منازعه یا جدل در رأس هرم قدرت جریان دارد و مردم درحال ارزیابی آنچه هستند که تجربه کردهاند؛ میبینند؛ میشنوند و مهمتر از همه درک میکنند و سرانجام تصمیم میگیرند.
کد خبر 659845
نظر شما