لباب، رساله‌ای نفیس در سبک زندگی یا تدبیر منزل

دانش تدبیر منزل، دانشی است از حکمت عملی که کارش بیان اصول زندگی داخلی خانه، از ازدواج تا فرزندداری و روش معاشرت با دیگران است. این دانش از دیرباز مورد نیاز بشر بود و به آن می‌پرداخته است. ادیان آسمانی هم در این باره توصیه‌های زیاده‌ای داشته‌اند. این رساله، اثری است با نام «لباب» و طبعا با ارزش [تألیف سال 1113 هجری] که برای اولین بار نشر می‌یابد. مقدمه‌ای بر آن نوشتم و سپس متن را آورده ام. متن آن را هم در کتاب مهم نویسنده با عنوان رفیق توفیق منتشر کرده‌ام.

رساله‌ای در باب تدبیر منزل از سال ۱۱۱۳

مقدمه در باره سبک زندگی و دانش تدبیر منزل

سه رکن حکمت عملی، یکی تهذیب اخلاق، دیگری سیاست مُدن، و سوم تدبیر منزل است. اینجا مقصود از سبک زندگی، بخش تدبیر منزل است. خانه را چگونه اداره کنیم. مقصود اموری است که به زندگی در منزل و خانه ی آدمی مربوط می شود. زن گرفتن و آداب خانه داری، تربیت فرزند، رفت و آمد و معاشرت با دیگران، و رعایت هر آنچه به این محدوده مربوط می شود. این چیزی است که بشر تا وقتی که خانواده دارد، به آن نیازمند است.

در اینجا هم بخشی از آن جنبه دینی دارد و بخشی جنبه عقلی و آنچه به درایت آدمی بر می گردد. پیش از آمدن اسلام هم، در فرهنگ های مختلف در این زمینه قواعدی در کار بوده و اسلام هم به تناسب دیدگاه ها و ارزشهایی که مطرح کرده، توصیه هایی در حد سنّت یا فرض داشته است. البته گاهی مسائل عرفی، رنگ دینی به خود گرفته اما به طور کلی، فقها در محدوده آنچه ذیل احکام شرعی آمده، تلاش کرده اند تا حدود را مشخص کنند: آنچه الزامی است و آنچه به آدمی بر می گردد. علمای اخلاق هم همین طور.

اما باید گفت، مشکل مهم همین است که دین و عرف که گاهی بر هم منطبق هستند، و دین و عقل، محدوده شان قدری دشوار است. مقصود این است مثلا شده است که یک رویه عرفی، برچسب دینی خورده، بعدها عقل در این باره به چون و چرا پرداخته، و مجادله بالا گرفته است. اگر حدود اینها معین باشد، هم دین از آسیب در امان است و هم عقل، و نیز عرف معقول که معمولا و غالبا همان روش عقلایی اما تا حدی متغیر است.

به طور معمول در همه دوره ها، کسانی به بیان اصول زندگی یا همان تدبیر منزل پرداخته اند. این آثار، گاه رنگ صوفیانه و گاه رنگ فلسفی و گاه رنگ حدیثی و یا فقهی داشته است. هر کدام اینها، منابع و روش های خاص خود را دارد. مهم این است که تغییر زمان و اوضاع زمان، همیشه ایجاب می کرد تا آثار و کتابهای تازه ای نوشته شود. ذوق و سلیقه نویسندگان هم اهمیت زیادی داشت، این که به چه اصولی باور داشته باشند و روش فکری آنها چگونه باشد. ذهن حدیثی و نقلی داشته باشند یا تحلیلی و فلسفی. آدم های زاهد و در این زمینه برای دیگران هم سختگیر باشند یا اهل تسامح و تساهل.

در باره دوره صفوی، و در این زمینه، من همیشه به حلیة المتقین علامه مجلسی (درگذشته 1110)  فکر می کنم که مطابق رسم زمانه، و بر اساس دین و مذهب و عرف جاری و باورهای معمولی که هزاران سال بود در جامعه ایرانی وجود داشت، و بعدها با نفوذ فرهنگ و اقوام دیگر در ایران، تغییراتی کرده بود، نوشته شد.

مرحوم مجلسی، نگاه حدیثی ـ فقهی داشت. نوعی سنت گرایی حدیثی که به عرف هم احترام می گذاشت، در عین حال، در این نگاه، نوعی مبارزه با آنچه انحراف و بدعت دینی نامیده می شد، وجود داشت. برای مثال، روش های صوفیانه قدیم که تأثیر عمیق در جامعه ایرانی داشت، مورد انتقاد قرار می گرفت. در هر حال، حلیة المتقین اثری مهم در محدوده چارچوبهای پذیرفته شده بود، مسائلی که هنوز هم بسیاری از آنها، در جامعه ایران، مورد پذیرش است. این کتاب تأثیر عمیقی در جامعه ایرانی از همان عصر نگارش تا نزدیک به زمان ما داشت.

در سده اخیر، روش های تربیتی منبع تازه ای پیدا کرده و آن نوشته های جدید و مدرن است که گاهی صرفا برگرفته از روش های عرفی غربی، و گاه برگرفته از تحقیقات علمی است که بر اساس مبانی جدید تعلیم و تربیت شکل گرفته است. صد البته، تحولات اجتماعی و شهری متفاوتی که در عصر جدید روی نموده، در این زمینه بسیار موثر بوده است. حتی اگر آنها هم نبود، شهرنشینی همیشه تأثیر زیادی روی تغییرات مربوط به سبک زندگی در بخش تدبیر منزل داشته است. در حال حاضر، نگاه های تازه ای در این زمینه وجود دارد و روزانه، توصیه های اخلاقی متفاوتی در زمینه های مختلف به مردم ارائه می شود. در کنار آن، همچنان پایبندان به حدیث و آیه، روی اصول خود تکیه دارند، و در عمق جامعه آشکار یا مخفی، مجادلاتی در این زمینه وجود دارد که روی زندگی جاری تأثیر گذاشته، و علاوه بر تغییرات، آشوب های بین نسلی را هم پدید آورده است. نسل جدید و قدیم، اصول تربیتی متفاوتی دارند و در این باره مستندات خاص خود را ارائه می دهند.

فارغ از اینها، آدمی، اصول اخلاقی ثابتی هم دارد که با تسامح می توان آنها را فطری دانست، اصول اخلاقی که به قول کانت اساسا اعتقاد به خدا به خاطر همین اصول اخلاقی ثابت در وجود آدمی است. این اصول اخلاقی کاملا و نسبتا ثابت در میان انسانها، خیلی به هم نزدیک است و همین است که به هر حال، یک پوشش واحدی به اصول تربیتی کلی داده و غالب پژوهشگران و مردم را در یک مسیر ولو عریض، حرکت می دهد. همه دلشان می خواهد، آرام، سعادتمند، بدون دردسر، بدون تعدی دیگران و به دیگران، و در عین حال شاد و بدون از درد و رنج باشند.

همه اینها را عرض کردم که بگویم، در اینجا یک نمونه عالی از سبک زندگی در بخش «تدبیر منزل» از دوره صفوی دارم که ارائه می دهم. رساله ای است با نام «لباب». اسم زیبایی برای آن انتخاب شده است. نویسنده روحانی دینی نبوده، بلکه یک دبیر و منشی اما متدین بوده است. بنابر این و همزمان، حریت خود را دارد، اما به هر حال در چارچوب زمان حرکت می کرده است. از این که فکر کرده و این متن را نوشته خشودم. او وفادار به این اصل است که لا دین لمن لا عقل له. دینداری را با عقل سنجیده است، اما به هر حال در جامعه صفوی است، جامعه سنتی که از قدیم الایام تا همین اواخر، تحصیل زن را هم نمی پذیرفت، اما اکنون، دیگر علما حرفی در این باب ندارند و همه راضی هستند و از استدلالهایی که قدیم رایج و نرخ شاه عباسی داشت و مجلسی و نراقی در امر متقین و اندر مفهوم سعادت بیان می کردند، خبری نیست!

اینجا یعنی در این کتاب هم همان مشی هست، اما در بخش های دیگر مسائل، نویسنده آدم جالبی است. مثلا در فهم این که هر کسی ازدواج کند، رزقش خواهد رسید و نباید نگران باشد. تفسیر او جالب است، و منبطق بر این نکته که خیر، تا وقتی کسی شغل درست و حسابی ندارد، نباید زن بگیرد، و آن آیه معنایش این نیست که حتی آدم بیکار برود ازدواج کند، خداوند رزق و روزی او را خواهد داد، و نظایر دیگر.

نویسنده محمدعلی قزوینی است که این اثر را در سال 1113 [سه سال پس از درگذشت مجلسی] نوشته است، کسی که در ماههای اخیر بنده کتاب «رفیق توفیق» را در امر سیاست مدن از او چاپ کردم. همو رساله لباب را هم نوشته و در پایان آن کتاب گذاشته که همراه آن چاپ شده است. به نظرم رساله لطیفی است و بهتر بود من اینجا می گذاشتم تا مردم بیشتر استفاده کنند. برای مخاطب، هم یک نمونه تاریخی از یک دوره تاریخی است و هم اثری اخلاقی با اصولی که امروزه هم بسیاری از مباحث آن با تعلیم و تربیت دینی ما سازگاری دارد، و می تواند برای جامعه ما هم سودمند باشد. بگذریم که، مطالبی هم دارد که عرف جاری آن روزگار بوده و همان طور که اول بحث نوشتم، به هر حال، زمینه بحث به گونه ای است که مطالب دینی، و عقلی و عرفی گاه در هم آمیخته می شود و باید در این زمینه مراقب بود.

این شما و این هم رساله لباب در تدبیر منزل: 

رساله لباب در حکمت عملی

لُبّ اوّل در زن خواستن
بدان که در باب تزویج و مناکحت تأکید و سفارش بسیار در نصّ و احادیث ائمّه اطهار، وارد گردیده، و خداوند عالمیان هر فردی از افراد حیوان را زوج آفریده، و کسی که بالغ و عاقل و قدرت بر تزویج داشته باشد، و عمداً ترک آن کند، اختلال در شرایع الهی جایز داشته، چه هیچ دابّه، حتّی پشه و مگس بی‌زوج و زوجه به سر نمی‌برند. پس آدمی از دواب کمتر نمی‌تواند شد؛ و هرآینه مراد از خلق انسان، نیست مگر توالد و تناسل، و ازدیاد عِباد خالق، جزو و کل، همچنان که در کلام مجید وارد است که فرموده: «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ‏ مِنْ‏ عِبادِكُمْ‏ وَ إِمائِكُمْ» [ نور: 32].

و هر آینه مزاوجت باعث خشنودی جناب رسالت‌مآب ـ صلوات الله علیه و آله ـ است، چنان که می‌فرماید: «تناکحوا، تناسلوا فَانّی أُباهی بِکُم الأمَم یَومَ القیامةِ و لَو بالسّقط». ولیکن شرط است که تا دخل و درآمد خود را معیّن نگردانند، و شغل و کاری که از آن منفعتی حاصل شود به هم نرسانند، اراده تزویج نکنند، چه مدلول آیه کریمه: «إِنْ‏ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏» [نور: 32] مورد خاصّی دارد، و آن وقتی است که کسی را کسبی و صنعتی بوده باشد، و به جهتی از جهات، پریشان و بی‌سامان گردیده، در این وقت اگر تزویج نماید، باعث وُسعت رزق می‌شود، جهت آن که زوجه را رزقی مقرّر هست که اضافه ی رزق زوج می‌شود، و همچنین آدمی وقتی که کدخدا [= داماد شدن] می شود، و به فکر اساس کدخدایی و اسباب خانه‌داری افتاده، آن چه به هم رسانده، به هرزه و لاطایل صرف می نمود، در کدخدایی، به ظروف و فروش و غیره داده، سامان و سرانجامی پیش می‌گیرد، به خلاف آزادگی که بی‌مصرف صرف نماید، و زن نیز قدری مال و اسباب با خود می آورد، و فرزند و خدمتکار به هم می‌رسند، و رزق این‌ها همه داخل رزق زوج می‌شود. و اگر زوج و زوجه هر دو صاحب حرفه و غبطه بوده، مسرف و متلف نباشند، البتّه از موافقت ایشان، سرانجام احوال و انتظام حال به هم می‌رسد، و اسباب که در خانه به هم رسید، اگر گاهی تنگی و گرفتگی رو دهد، اسباب را می‌توان فروخت، و رهن می‌توان گذاشت. و همچنین اعتبار قرض در کسی که صاحب خانه و کدخدایی باشد، بیشتر است.

و اکثر از این راه است که چون در عُذوبت مرتکب فسوق می شوند، و بی پروایانه به راه می روند، لهذا بی سرانجامی می گردند، و  چون کدخدا شدند، بالخاصه زن، باعث تنفر از فسوق می گردد، بلکه آدمی را از زندگانی ملول می سازد، مگر قلیلی به ندرت با وصف کدخدایی، نا کدخدایی کنند و به فسوق میل نمایند.

[داماد باید شغلی داشته باشد و بعد ازدواج کند]
حاصل این که وسعت رزق بدین جهات بهم می رسد، نه این که شخصی هیچ شغلی و سررشته کاری در دست نداشته باشد، و خود را به بلای زن و فرزند گرفتار سازد؛ چنان که گفته‌اند: «مردیت بیازمای، و آن گه زن کن». یعنی اوّل راه تحصیل مال و نان به دست آر، و آن گاه زن به خانه بیار.

و از زنان باید اختیار کرد بکر و خرد‌سال را که دیگری را ندیده باشد تا به این کَس، اُنس بگیرد، و چنان پندارد که بهتر از زوج او کسی نیست. و تا از ذوات الأرحام باشد، پیوند با بیگانگان نشاید کرد که در احادیث تأکید و سفارش در این خصوص بسیار وارد شده، چه بنات اعمام و اخوال در اصطلاح پنبه جامه‌ گویند، در حالت سَرّا و ضَرّا سازگاری می‌نمایند، و معاونت و مواسات به عمل می‌آورند، بر خلاف بیگانگان که تا وسعت در مال و قوّت جوانی باقی است، از دل و جان خدمت می‌کنند، و پروانه‌وار بر دور این کَس می‌گردند. و چون عسرتی روی داد، یا پیر و علیل شده از کار افتاد، کار را به طلاق و عتاق و جدایی و افتراق می‌رسانند، و غم‌خوار و مهربان نمی‌باشند.

و اگر از ایشان مقدور نباشد، البتّه از خاندان قدیم اصل و نجیب که به نیک‌نامی مشهور باشند، باید نمود، و از این جاست که حکما و علما، خوض تمام نموده‌اند در باب پیوند با جماعت اصیل، و ارباب صلاح و عفاف، زیرا که اکثر از زنان که زادگی و نجابت ندارند، وقتی که از شوهر، خوفناک شدند، یا به سبب بدخویی و خسّت او و امثال آن رنجیدند، یا تعریف مال و جمال دیگری را شنیدند یا دیدند، میل به هم رسانیده، شوهر را مسموم، و به وسایل دیگر دفع می نمایند، و از این قبیل بسیار و بی‌شمار واقع شده، حتّی حضرت امام حسن ـ علیه السلام ـ  را یکی از زوجات آن حضرت که سفیه [= جعده] نام داشت، به پیغام و فریب معاویه پلید ـ لعنه الله ـ و امید تزویج یزید ـ علیه اللعنه ـ زهر داد، و زوجه محترمه امام حسین ـ علیه السلام ـ با وصف بیگانگی، به همه جهات، چون از دودمان بزرگ و نجیبه بود، امّ الأئمّه ـ صلوات الله علیها و علی اولادهم اجمعین ـ گردید.

[از ازدواج با زنان فاسق باید پرهیز کرد]
دیگر آن که از زنانی که ارتکاب فسوق نموده، و قناع حیا از سر برگرفته باشند، و چادر رسوایی بر دوش افکنده، اجتناب باید کرد. چنان که اکثر از مردم معقول، رغبت به قحبگان که در زیر هزار بازاری و قصّاب و کنّاس خفته‌اند، به هم رسانیده‌، به محض توبه کردن، از ایشان مطمئن شده‌، و نمی‌دانند که توبه او بالفرض که خالص باشد، عذاب اخروی او را کم می‌کند، امّا طهارت مولد به هم نمی‌رساند، و کسی که مدّت‌ها لگدکوب شهوات اراذل بوده، در ذات او چه چیز باقی، و کریمه «الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ» [نور: 3] دلیل است بر این که، ناپاک به مزاوجت بدکار لایق است، و طیّب و طاهر به مناکحت عفیفه صالحه شایسته و موافق، چنان که جناب ربّ العالمین می‌فرماید: «الْخَبيثاتُ‏ لِلْخَبيثينَ‏ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبين» [نور: 26].

[زنان فاسد را نباید اجازه رفت و آمد به خانه داد]
و اکثر خاندان‌ها از این راه بر هم می‌خورد که قحبه در خانه ایشان راه یافته، و مادر و خواهر و سایر اُناث که در آن سلسله‌اند با او مؤانست کرده، نقل و حکایات ایّام رسوایی خود را از جهت ایشان بیان می‌کند، و زنان که ناقص عقل‌اند، رغبت به اطوار او به هم رسانند، و عصمت از دودمان ایشان برطرف می‌شود، و باعث اختلال احوال آن خانواده می‌گردد. چنان که گفته‌اند: «نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود».

و در احادیث وارد است که «إیّاک وخَضراءُ الدّمِن»، و آن سبزه‌ای است که در حوالی مزبله‌ها و امثال آن رسته می‌شود. و این قسم زنان که به حسب ظاهری، حُسنی دارند، و چون شیطان، مشّاطگی ایشان می‌نماید، به نظر محبوبه می‌آیند، آن سبزه، دَمِن است که بی‌بنیاد و بداصلِ خبث نهاد است، و آدمی از فرزندی از ایشان به هم رساند، ایمن نتواند بود که رغبت به افعال مادر ننماید، و آن چه از امّهات سر زده، کم می‌باشد که بنات و بنین نیز مرتکب آن نشوند؛ چه اصل شیر مادر است، و تا شیر، پاک نباشد، فرزند طیّب و طاهری برنمی‌آید.

دیگر زنی که بسیار دراز و لاغر یا بسیار کوتاه و فربه یا ارزق و زردموی یا عقیمه بوده باشد، یا حیض، دیر دیر بیند، یا بدخو و زبان‌دراز، یا صاحب غنج و ناز، یا همیشه نالان و تن‌پرور، یا صاحب فرزندان از شوهر دیگر باشد، یا به وسیله مالی که داشته باشد منّت بسیار گذارد، به مزاوجت اختیار نباید کرد.

[آفتِ گرفتنِ زن ثروتمند]
دیگر آن که به هوس جمال و امید مال، زن نباید خواست که در حدیث ممنوع، و تجربه هم شده است که هر کس به عشقبازی حسن میل زن نموده، البته در نظر شوهر، زشت و مکروه گردیده و به افتراق رسیده، و اگر به طمع ما بوده، بی شک خیر ندیده، بلکه احتراز از زنی که مشهور به مال‌داری باشد، لازم است؛ برای آن که زن، چون شوهر را محتاج مال خود دید، می‌خواهد زیادتی کند، و زوج را در زیر بار اطاعت خود ذلیل سازد، و اکثر از این راه، دیّوث می‌شوند.

پس در تزویج شریعت نبوی، محضِ اطاعت فرمان الهی را باید منظور داشت، و از پی صلاح و تقوی باید رفت تا خیر و برکت در خانه به هم رسد.

و در حالت حیض یا جنابت طرفین، و ایّام منحوسه، جماع نمی باید کرد، به تخصیص در روز حیض که اکثر اولاد که بدکار برمی‌آیند، از این راه است که ولد حیض‌ و جنابت اند که شیطان ـ علیه اللعنه ـ دخل در تولّد (: توالد) ایشان دارد. و همچنین در حالت جماع، نظر به فرج زن نکنند که باعث کوری فرزند می‌شود، و در اثنای مجامعت حرف نزنند که فرزند معیوب می‌گردد.

[با همسر نباید تندخویی کرد]
دیگر با زن و اهل بیت تندخویی نکنند که فشار قبر از این به هم می‌رسد. و زن را ضرب و حد جایز نیست، مگر در سه محل: یکی آن که از مال شوهر بی‌اذن او به کسی چیزی تصدّق کند، یا از خانه بی‌رخصت بیرون رود، یا بی‌حیایی و بی‌ادبی به زبان کند.

دیگر در نفقه عیال، خسّت و سماجت نکنند از راه احتیاج، مرتکب بد عملی نشوند، و زنان پیر را از قبیل دلاّله و مشّاطه و فال‌گیر و غیر آن، به خانه راه ندهند که آن جماعت، زنان را از راه بیرون می‌برند. و زنان فاحشه را نگذارند که با اهل بیت او آمیزش نمایند، و به حمّامی که این قسم زنان رفته باشند، زنان خود را نفرستند که زر و زیور ایشان را دیده، هوسناک می‌گردند. و مهمانی که به خانه آورند چنان نکنند که زنان او مهمان را ببینند یا مهمان را نظر بر عورات افتد، یا صدای ایشان را بشنود، و خصوصاً وقتی که مهمان مقبول و دل پذیر، و صاحب خانه، پیر یا زشت باشد.  

[رفت و آمد زن را از پشت بام به خانه همسایه منع کنید]
و زنان را نگذارند که به عقب در و پشت بام، و از راه بام به خانه همسایه روند. و هر چه دلخواه زنان باشد، و هر تکلیفی که کنند قبول ننمایند، و متابعت امر ایشان نکنند که باعث خرابی خانه است؛ و اختیار دخل و خرج را به دست زن ندهند، و کار بازار و خرید و فروش را به زنان نفرمایند، و غلام و نوکر جوان و توانا را به اندرون خانه راه ندهند، و دختران  وکنیزان را وقتی که بالغ شدند بی‌شوهر نگاه ندارند که کریمه «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ» [نور: 33] دلیل بر این معنی است. و در حالت پیری، زن جوان نخواهند، و چون علّتی و سستی داشته باشند، اراده تزویج ننمایند که زن بی‌شوهر کم می‌باشد که صبر تواند کرد. و اگر به شهر غریبی داخل شوند، کدخدا نگردند، و تا در میان اهل خود، مادر و خواهر و قوم و قبیلت و خویشان نباشند، زن بیگانه نخواهند، و اگر از مردم شهرستان باشند، روستا و دهاقین را نکاح نکنند که فرزندان دو تخمه به ندرت خوب برمی‌آیند. و کنیزان را با غلامان آمیزش ندهند که آن‌ها را خبری از عصمت و عفّت نیست مگر به ندرت که از خاندان عزّت باشند، و به اسیری گرفتار شوند، از قبیل امّهات بعضی ائمّه ـ علیهم السلام که بعض ایشان پادشاه‌زاده بوده‌اند.

[باید زنان را فرصت اختلاط با سایر مردان را نباید داد و از گردش ایام عید و محرم دور داشت]
دیگر این که زنان را رخصت سیر باغ و صحرا و تماشای ایّام عید و محرّم و غیر آن، و فرصت اختلاط و معاشرت اقوام و همسایگان نشاید داد، زنی که بساز و صحبت و رقص و سماع آموخته، یا به معاشرت زنان بدنام، از قبیل قوّال و رقّاص و سحّاقه میل نموده باشد، نزدیک او نمی باید گردید. و زنان و دختران را کتب شعری و حکایات عشق و عاشقی نشنواند، حتّی از سور قرآنی، حکایت حضرت یوسف و زلیخا را نهی کرده‌اند که بخوانند، بلکه جایز نیست که زنان را به غیر از واجبات خود، چیز دیگر فرا گیرند، یا خطّ و سواد به هم رسانند که هر کس رقعه نوشتن و شعر و غزل خواندن فرا گرفت، می‌خواهد به مردم بنماید، و چون متعارف نیست که به محرمان این قسم رقعه‌جات نویسند، اولاً به زنان بیگانه که خواهر خوانده باشند، رقعه و پیام می‌فرستند، و رفته رفته انتقال به مردان بیگانه نموده، معشوق به هم می رسانند.

لبّ دوم در فرزند پروردن
بدان که مراد از تحصیل فرزندان حقیقتاً وجود پرستندگان یزدان است، و مجازاً بقای ذکر و نام و نشان، پس فرزند را چنان باید تربیت نمود که در دنیا باعث ذکر خیر، و در آخرت شفیع جرایم پدر و مادر تواند بود.

و حقوق پدر و فرزند در آداب مخدوم، به تقریب شفقت بر خلق الله مذکور شد، امّا حقّ فرزند بر پدر آن است که او را به شیر پاک بپرورد، و ختنه کند، و بعد از هفت سالگی، معلّمی که به صلاح و سداد آراسته، پیر و شکسته باشد، به خصوصِِ فرزندان خود مقرّر دارد که اکثر اطفال در مکتب خانه‌ها مشق نادرستی می‌رسانند، و از یکدیگر بدکاری فرا می‌گیرند، و سعی کنند تا مسایل واجبی خود را بیاموزند، و بعد از بلوغ، کدخدا کند تا به زنا و لواطه و خیال‌های شیطانی گرفتار نگردند.

[هرچه کودک خواست به او بدهند تا از دیگران نخواهد]
و پسر اگر صاحب حُسن باشد، همیشه همراه خود رفیق گرداند، و تنها نگذارد که به سیر و صحرا رود (: پسر به صحرا رود)، و با اجلاف محلّه مختلط شود، و هر چه دلش خواهد، خود به جهت او مهیّا گرداند تا از مردم نگیرد، چه اطفال اوّل به صور جانوران که از چوب می‌سازند رغبت به هم می‌رسانند، و بعد از آن به گنجشک و همچنین تا کبوتر بازی و خروس بازی و بُز، تا به  عشق بازی قوچ و گاو جنگی رسد؛ پس تا تواند این‌ها را به اطفال ننماید، و بعد که دید و مایل گردید، خود به جهت او به هم رساند، و یک یک را در نظر او مکرّر گرداند، و به لطایف الحیل او را از تعشّق با امثال این لهو و لعب متنفّر سازد که اگر اوّل وهله، منع کنی به لجاجت می‌افتد، و به عقوق می‌رساند، بلکه از این بدان و از آن بدین منتقل سازد، و با خود به سیر و تماشا ببرد تا با دیگران نرود.

[کودک را از هرزه گردیدن پرهیز دهد]
و در اوّل حال، به خرج کردن زر و هرزه گردیدن (:خوردن) نیاموزانند که چون عادت کرد، ترک نمی‌تواند نمود، و نگذارد که آرزوی چیزی بهم رساند تا زر و پول از مردم نگیرد، و خود را نبازد و به قمار که اوّل آن، با گردوبازی کردن است، راغب نگرداند، و به مجلس قحبه و شراب و ورزش خانه کشتی گیران و به کنار معرکه بازیگران نبرد که به دام شیطان نیفتد.

و حکایات هرزه‌کاری‌های خود را در ایّام جوانی، یا نقل عشق و عاشقی (:عشق بازی) دیگران را در حضور فرزندان بیان ننماید که رغبت به هم می‌رسانند. و فرزندان را تنها به مسجد و حمّام و بازار نفرستد، و با تندخویی (:بدخویی) و خسّت فرزندان را نرنجاند تا عاق نشوند، و اکثر اوقات حکایات فریب مزوّران که اطفال مسلمانان را به تخم بازی و کاغذ باد و غیر آن از راه می برند و بدنام می‌سازند، به جهت فرزندان باز گوید، و طرق بدنامی و رسوایی و شنامت مصاحبت اجلاف را به ایشان بفهماند و از عار و فضیحت بترساند.

[به فرزند، کسبی یا صنعتی بیاموزد، حتی اگر خود صاحب منصب است]
و اگر صاحب منصب باشد، فرزند را کسبی و صنعتی که شایسته و لایق باشد بیاموزد که اگر او نیز به منصب رسد، از دانستن آن صنعت، نقصی عاید نمی‌شود، و [اما] اگر روزگار نامساعدت کرد، از آن کسب، تحصیل نان تواند کرد، و عاجز و مضطر نماند. و اگر از اصناف و پیشه‌وران (:پیله وران) باشد، فرزند را بعد از آن که خط و سوادی به هم رسانید، به صنعتی که مایل باشد، مقرّر دارد تا هنری در دست داشته باشد، و روزی که میراث از دستش برود عاجز نماند، و اعتماد به ملک و مال به هم رسانیده باشد نکند که آن‌ها بعد از پدران، به فرزندان وفا نخواهد کرد، بلکه وبال ایشان، و باعث منازعه و جدال و بر هم خوردن خانمان، و اعوان و دعوای زنان و مردان خواهد شد، و چیزی که به کار ایشان خواهد آمد همان صنعت است.

[فرزند را مطلق العنان نگذارد و اکثر اوقات حالش را تفحص نماید]
و فرزند را مطلق العنان وا نگذارد که صبح برود و شام بیاید، بلکه اکثر اوقات از حال او تفحّص کند که مبادا حرام‌زادگانِ شیطان طینت که در کمین فرزندان مسلمانان می‌باشند، خود را بدو متّصل سازند.

[خود به نیکی و تدین رفتار کند تا کودک هم از او بیاموزد]
و اکثر اوقات، دعا و تصدّق به جهت حفظ فرزندان از شرّ شیطان انس و جن می‌کرده باشند. و اگر خواهد فرزند را که نیکوکار برآید، چون صاحب فرزند شود، ترک بدکاری و با مردمِ خوب و پرهیزکار آمیزش نماید تا اولاد او نیز به اطوار خوب میل نمایند، و به نماز و قرآن و حدیث شنیدن، و در جمعات به مسجد رفتن و در پای موعظه واعظ نشستن، و صبح زود برخاستن، و کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن، ترغیب نماید، و بی جا نَزَند و عبث نرنجاند؛ و در حضور فرزندان سخن‌های معقول از کلام خدا و رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ بیان کند. و با فرزند به تندی سلوک نکند، بلکه اکثر اوقات به رفق و ملایمت، و به نقل و حکایات، آگاهش گرداند که نورسیدگان از ضرب و حد، به تعصّب می‌افتند، و آرزوی مرگ پدر می‌نمایند. پس فرزند را با خود مهربان، و مصاحبانه سلوک نماید تا با پدر اُنس گیرد، و از اختلاط جهّال و فسّاق و لوطی مشربان عار دارد. و نگذارد که با ادانی و اراذل آمیزش کند که اطفال با هر کس و هر چیز که در حالت کوچکی (:صبوّت) برآمدند و به مزاج ایشان موافقت و عادت کرد، حالی ایشان می شود، و سلب آن آسان میسّر نمی‌گردد.

لبّ سوم در ضیافت [و مهمانی رفت و دادن]
هرگاه با جمعی آشنا و مختلط باشی، تا دوست واقعی ایشان نباشی، به تحقیق بدان که ایشان نیز با تو محبّت قلبی ندارند، و در چنین حالتی، به ضیافت ایشان رفتن و ضیافت کردن صورتی ندارد؛ چه حقّ ممالحت [= حق نمک] عظیم است. و عیب جوانمردان است که منافقانه سلوک کنند، و کسی را که دوست ندارند یا دوست ندانند با او انگشت بر نمک زنند؛ پس چون خاطر از دوستی طرفین جمع کرده باشی، اگر تو را به ضیافت خوانند، وقتی که داخل مجمع شوی، بر اهل مجلس سلام کن، و تا به تواضع تو برنخیزند، قبل از آن مگو که بالله حرکت مکنید، چه ممکن است که اراده ی تواضع تو نداشته باشند! و تا همگی مهمانان که بدان خانه خواهند آمد نشناسی، در صدر خانه منشین؛ چه گاه باشد که عزیزتران آیند، و تو را باید به پایین آمد، بلکه به صف نعال رسید. و اگر در پایین نشینی و شأن تو از آن بالاتر باشد، تو را به عزّت مُصدّر خواهند داشت.

[آنچه را در خانه میزبان نباید انجام داد]
و چون نشستی تا کسی متوجّه تو نشود و چیزی نپرسند، ابتدای به حرف بی‌تقریب مکن. و چون طعامی حاضر شود، و تو آزاری داشته باشی، مگو که اشتها ندارم بلکه دست دراز کن، امّا ملاحظه را از دست مده؛ چه اکثر را عادت این است که ضیافت مردم را می‌خواهند خوار و بی‌مقدار برآرند. بعد از خوردن می‌گویند که امروز اشتها نداشتم یا آزاری داشتم. و اگر آزاری در خود مشاهده کنی، اظهار مکن که فلان چیز مرا آزار کرد که صاحب طعام دل شکسته می‌شود. و هر چه آورده باشد، از روی رغبت متوجّه شود. و غم‌خواری صاحب خانه مکن که چرا چنین کردی، و این قدر طعام چرا آوردی، و از روی یگانگی مگوی که فلان چیز خریداری کن، و فلان را چنان سرانجام ده، و خود را صاحب خانه مشمار.

[مهمان ناخوانده همراه خود مبر]
و آشنایان خود را به طعام دیگران دعوت مکن که میهمان فضول، بدتر از طفیلی است.  و از راه هوس مگو که اگر فلان طعام بود بهتر بود، یا من به فلان چیز رغبت دارم؛ چه ممکن است که آن را ممکن نباشد، و بیچاره را خجالت مده یا به مشقّت افتد. و اگر در طعام با کسی رفیق باشی، ستم شریکی و انتخاب لقمه منما، و دست در پیش خود دراز کن، و جانب انصاف را مُرعی دار که کین شکم بدترین عداوت‌هاست!

 و زیاده بر یک بار به ضیافت کسی مرو، تا تلافی نکنی، که آدمی در خانه خود مکدّر می‌شود، چه جای خانه مردم. و اکثر از اوساط النّاس این حالت دارند که چون دو نوبت از طعام ایشان کسی خورد، و تلافی نکند، آش مالش می نامند و تغییر سلوک نموده، آن چنان حرمتی که شایسته باشد نمی‌دارند. و نادرست که کسی همیشه اخراجات به جهت همیشه رفقا می‌کشیده، از آن محظوظ بوده باشند.

[مهمان ناخوانده مباش]
و همچنین بر سر سفره کسی ناخوانده منشین، و به اختلاط رفقا به خانه کسی که آشنا نباشی تطفّلاً مرو، و اگر به جهت رجوعی به خانه کسی روی، و جمعی مهمان باشند، بعد از انجام کار خود زود برخیز که اگر صد کس در یک خانه باشند، و یک بیگانه ناخوانده داخل شود، همگی به وحشت می‌افتند!

و اگر طعام میزبان، عیبی داشته باشد، اظهار مکن، و در غایبانه خبث طعام و آش کسی منما که علامت کفران نعمت است. بیچاره هر چه مقدورش بود مهیّا ساخته، اگر ناخوش داری دیگر به خانه او مرو. و بسیار هم تعریف نان و آش مردم مکن که خوب پخته یا پاکیزه ساخته‌اند که علامت لئامت است. و چون به خانه کسی مهمان شوی، دست و دل و چشم را پاک دار. نظم

در خانه دوستان چو محرم گشتی

 

دست و دل و دیده را نگه باید داشت

و حقّ نمک را از دست مگذار که «نمک» با «علی» ـ علیه السلام ـ در عدد مساوی است، و از این جهت در هر چه خوردنی باشد، نمک در کار است، و در قطع رگ جان نمک ناشناسان، مانند ذوالفقار است. نظم

نمک چون با علی در یک شمار است

 

از آن در هر مذاقی خوش‌گوار است

و ایضاً از روی حساب، چون نمک نام علی است، این است قسم خورند مردم به نمک.

لبّ چهارم در ضیافت کردن
بدان که در هر حالت که باشی، با ناجنس معاشرت مَکن، و کسانی که از عهده ضیافت ایشان بر نیایی، و تحمّل اخراجات دعوت ایشان نتوانی نمود، به دعوت مخوان که تا معاشران با یکدیگر موافقت نداشته باشند، و پای تفاوت اختلاط به میان آید، این کس به زحمت می افتد، چه کسی که ضیافت تو بر او آسان باشد، و تو را در ضیافت او باید به مشقّت افتاد یا در برابر ایشان باید ایستاد، هم‌صحبت شدن غلط و بی‌فایده است.

و چون ابنای جنس خود را به دعوت خوانی، هر چه تو را ممکن و مقدور است در حدّ وسط، نه کم و نه زیاده باشد، مهیّا دار، چه بعضی به جهت دو کس، سه قاب طعام می‌پزند و بعضی برای صد کس، یک قاب مهیّا می دارند، و این هر دو غلط است، امّا آن چه که حاضر آوری، باید که پاکیزه و نظیف باشد.

[غذای خوب و پاکیزه برای مردم طبخ کن]
و اهتمام در خوبی اجناس و پاکیزگی طبخ و متعلّقات آن به عمل بیاور که طعام اندک با وصف پاکیزگی، بهتر از صد لنگری طعام کثیف است. و مهمانِ بسیار مَطَلب بلکه به چهار و پنج کس اکتفا کن، و اصناف مختلفه که با یکدیگر آمیزش نمی توانند نمود، و از هم وحشت می نمایند، در  دعوت مجتمع مساز که عادت بازاریان آن است که در هر قرنی یک ضیافت کرده، با هر کس که آشنا و خویش و قومی که داشته باشند، همگی را یک جا می طلبند، و این شکنجه است نه ضیافت.

 و از مهمان مپرس که این طعام را چگونه پخته‌اند، و هر چیز می‌خواهند بیاورند، و چه چیز در پیش شما هست، و چه چیز نیست، زیرا که هر چه داری حاضر آورده، و هرگز مهمان نخواهد گفت که من حلوای نزاکت می‌خواهم، و در خوان تو نیست؛ پس پُرسیدن که چه می‌خواهید بی‌فایده، و علامت لئامت است. ولیکن متوجّه اطراف بوده از هر طعامی که در پیش مهمانان نباشد، یا کم باشد، بفرست، و تا طعام نزد همگی مهمانان گذاشته نشود، شروع به خوردن مکن، و تا دست نکشند، پیشتر از مهمان دست مدار، و بعد از طعام مگو که چیزی نبود لایق شما [باشد] که این عادت بازاریان است!

در اثنای طعام خوردن، به لقمه مردم نگاه مکن، چنان که در اخبار آمده که یکی از خلفای بنی امیّه، به شخصی که نزدیک به او نشسته طعام می‌خورد، گفت: در لقمه تو مویی هست؛ آن شخص لقمه را انداخت برخاست، و گفت: کسی که آن قدر بر دست مهمان نظر کند که مو در لقمه‌ای بیند، طعام او را نتوان خورد.

[سر سفره از غذای خود تعریف مکن]
و تعریف طعام خود مکن؛ و در حضور مهمان جنگ و غوغا با پسر و برادر و غلام و چاکر خود مکن که مهمانان وحشت می‌کنند. و چون ضیافتی کنی، بعد از آن دیگر نقل مکن که فلان کس را طلبیده بودم، و فلان چیز پخته بودم، و به مهمان مگو که فلان روز، که در خانه ما بودند چنین و چنان شد، و تا خانه علی حِدَه نداشته باشی که صدای زنان و فریاد اطفال به مهمانان نرسد، مردم را مهمان مکن، و عِرض و ناموس خود را نقصان مرسان البته.

لبّ پنجم در معاشرت با مردم در قهوه‌خانه و باغ و صحرا و امثال آن
بدان که به آشنایی و دوستی جمعی که در این اماکن تحصیل شوند، اعتماد نمی‌توان نمود مگر آن که حقّ ممالحت [هم نمکی] به میان آمده، دوستی قلبی به هم رسد. پس وقتی که در این اماکن داخل شوی، تا کسی را مایل به جانب خود، و راغب به آشنایی بر نیابی، از راه وُسعت مَشرب در میا، و بی‌تقریب شروع به اختلاط مکن که اکثر اوقات از راه این که آدمی خود را محبوب القلوب می‌داند، با مردم گفتگو کرده، در اوّل وهله خود را هرزه‌گو می‌شناساند، و طبایع مردم را متنفّر می‌سازد، و اگر در این اماکن، یکی از آشنایان تو طعامی به قدر کفاف خود در پیش داشته باشد، و تو را تکلیف کند، رفیق مشو، و اگر دو کس را کافی باشد تا تکلیف او را بالطّوع و الرّغبه نیابی، به تکلیفات رسمی که می‌گویند خوش باشد، دست دراز مکن.

[فلان شخص سهم الغیب دارد، تا دست به دهان بری حاضر می شود!]
و چون رفیق شوی، کمتر بخور که از هزار کس یک کسی چنین نیست که از طعام مردم خوشحال شود، خصوصاً بازاریان و تجّار که اگر یک لقمه از نان ایشان بردارند، آن را عظمی می‌گذارند که گویا از حاصل بحر و کان گذشته‌اند. و بسیار شنیده شده که شخصی دو سه نوبت طعام این قسم مردم را خورده بود، می‌گفتند که فلان کس طرفه سهم الغیبی دارد، تا دست به دهان می‌بری، حاضر می‌شود!

و جمعی که در این امکنه چیزی می‌خورده باشند، و تو داخل شوی، بی‌تکلّفانه دست دراز مکن، و اگر تکلیف کنند تا قدرت تلافی نداشته باشی مخور؛ و اگر سائلی سؤال کند از طعام مردم، تو تصدّق مکن، و اگر خواهی که چیزی خوری در قهوه‌خانه و باغ و صحرا، از رفقا مپرس که چه چیز می‌خورید؛ چه اکثر مردم را عادت این است که اگر یک  فِلس خرج کنند، ده کس را می‌خواهند ممنون گرداند، و از یکان یکان می‌پرسند که به فلان چیز میل داری! پس عادت جوانمردان است که هر چه مقدورش باشد حاضر آورد، و هر که خواهد بخورد، و تا در این مکان‌ها باشی، چیز به تنهایی و پنهانی در جیب و بغل مخور که علامت لئامت است؛ و اگر چیزی از مأکولات به جهت تو هدیه آوردند، به رفقا در آن مجلس تقسم کن که ذخیره آن از عیب و عار است.

[جایی نشسته اید، به اسباب و وسائل مردم دست نزنید]
و در پهلوی جمعی که نشسته باشی، به آلات و اسباب و ادوات ایشان، خصوصاً قلم‌تراش و مقراض و اسباب قلمدان، دست مزن که باعث تفرقه ی خاطر نشود.

و با خدمتکاران قهوه خانه و حمّام، تندی و درشتی مکن که همگی مردم به خبث آن  کس می‌افتند، و در چنین مَجمع‌ها فریاد بلند و حرکات ناخوش و خنده‌های جِلفانه مکن، و برهنه مشو، و رخت و رخوتی که به جهت خود خریده باشی (: به خود گرفته باشی) به مردم منما که این به چند می‌ارزد که حمل بر زیادتی (:نادیدگی) افتخار تو می‌کنند، خصوصاً رخوت و اسبابی که به جهت زنان گرفته باشی، به مردم منما که منافی عصمت است.

[میان حلقه ناآشنایان در مَیا]
و با جمعی که آشنا نباشی، در میان حلقه ی ایشان در مَیا، و آشنایان نیز تا راغب به صحبت تو نباشند، در اختلاط، سِمِج مشو، و گاهی هم (بر قصد،) طفره بزن تا محبّت مجدّد شود. و افیون و تنباکو از مردم مَطَلب که باعث خِفّت نفس و موجب بی‌‌اعتباری این کس می شود.

لبّ ششم: در منادمت جمعی که در مرتبه با هم مساوی یا نزدیک باشند
بدان که ضوابط آداب ندما و معاشران، آن است که در مجلس راح از احوال و از اوصاف آبا و اجداد و مفاخرت بالاستقلال و استبداد گفتگو ننمایند، و به امتیاز مجلس و وضع و زیادتی خانه و اثاث البیت خود زبان نگشایند که این معنی باعث سخافت و باعث  منازعت بلکه جلافت است.

و مزاح و خوش طبعی و بدخویی و تندی با چاکران یکدیگر ننمایند، و از نظاره محبوب و معشوق یکدیگر کفّ نفس لازم دانند، و آن چه دیشب گذشت، فردا تکرار و نقل نکنند، و بر ما حضر یکدیگر به دیده حقارت و کراهت ننگرند، و عیب رفقا را بپوشانند، و حفظ عیب واجب دانند، و به دیدن هم خوشحال و از روی رفق و همواری و مهربانی، تحمّل مکروهات یکدیگر نموده، فرمان‌برتر باشند از برای یکدیگر از نعلین ایشان!

[در رفاقت و منادمت، قرب طبایع مزاج را منظور دارند]
و واجب است که در منادمت، قرب طبایع مزاج را منظور دارند تا باعث پشیمانی و ندامت نشود، پس بدان که تاجیک را با ترک آمیزش میسّر نشود، و روستایی را منادمت با شهری سر نمی‌گیرد، و عرب را با عجم چراغ اختلاط در نمی‌گیرد، و تا مجانست در میانه علّت ضم نشود، مؤانست دو کس به یکدیگر دست نمی‌دهد، مگر به ندرت فِرَق مختلفه با یکدیگر مخالطت نمایند، یعنی تاجیک ترک حسب و ترک تاجیک مشرب، یا عربی متعجّم، یا عجمی مُتعرّب در میان هم برآیند، امّا محال است که محبّت قلبی در میانه داشته باشند، زیرا که در میان سرشت و طبایع ایشان مباینت است، اوضاع و احوال ایشان هم دور از یکدیگر، در کمال مناقضت، خصوصاً در مابین ترک و تاجیک که تا غرضی منظور است، الفت رسمی باقی است، و صحبت نفاقی می دارند اما وقتی که مدّعا مرتفع شد، تاجیک ضایع می گردد.

[رفاقت ترک و تاجیک]
پس هرگاه تاجیکی با ترکان قرار الفت دهد، ضرور است که شش چیزی را گردن نهد، اوّل: اتلاف مال. دوم: زبان بستن از لوازم شریک و همال. سوم: خود را بنده و خدمتکار ایشان دیدن. چهارم: از پی شراب و قحبه دویدن. پنجم: اگر به دست شحنه و محتسب گرفتار شوند، در زنجیر رفتن و جریمه دادن (در زنجیر بخوابد و جریمه دهد). ششم: هرگاه ایشان با یکدیگر منازعه کرده، دست به تیغ و خنجر بزند، تاجیک به کشتن برود.

حاصل این که موافقت مزاج در منادمت عمده است؛ باید که در معاشرت و مکالمت لجاج و سماجت ننموده، از پی هر حرف نیفتند، و اغماض را بهتر از اعتراض شمارند، و پای تکلّف و ساختگی به میان درنیاورند، از افعالی که به سبکی و خنکی رسد، اعراض (احتراز) نمایند، و معاملت به انصاف کنند تا به منازعه و جدال نرسد، و همیشه با یکدیگر به رضا و خشنودی اتّصال و انفصال نمایند تا باعث دوام مخالطت باشد، چنان که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: «شَرطُ الألفة تَرکُ الکُلفَة».

لبّ هفتم: در معاشرت با عموم ناس
بدان که تا اوصاف و اخلاق کسی را مطّلع نشوی، و از صفات حسنه او خاطرجمع ننمایی، راه آشنایی نباید گشاد، و با هر کسی به زودی خوش نباید آمد که اکثر مردم در قهوه‌خانه‌ها و باغ و بستان‌ها از راه اختلاط با هم آشنا گردیده، به بلای بد گرفتار می‌گردند، زیرا که آن چه از مصاحبان بدفعال عاید به حال مردم می‌شود، از هیچ دشمنی نمی‌شود؛ چنان که در آداب ندما گذشت؛ و از اینجاست که حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ  می‌فرماید: «وَحدَةُ المَرءِ خیرٌ مِن جَلیس السُّوء». [تنهایی مرد بهتر است از همنشین بد] پس همیشه رغبت به صحبت اخیار و صلحا و جماعت نیکوکار نمایند،  واز الفت و صحبت اشرار و اراذل و فسّاق اجتناب و احتراز نمایند.

[بر آشنایان و دوستان، فخر مفروش]
و جمعی که با تو آشنا باشند، در مقام اثبات مزیّت و فخر با ایشان مباش، و با جمعی که از تو پریشان‌تر باشند، استهزا مکن که از راه تنگدلی به جواب عنیف، حُرمت این کس را تخفیف می‌دهند، یا دل شکسته شده نفرین می‌نمایند؛ و همچنین با مجانین و اطفال و نسوان و بندگان و چاکران مردم و بازاریان و فرومایگان، و جمعی که از تو بیم و امیدی نداشته باشند، شوخی و هزّالی و تندی و تلخ گویی منما که این طایفه قدردان عزیزان نمی‌باشند، و با کسانی که از تو به حسب و جاه مال یا سنّ و سال بزرگ‌تر باشند، به استخفاف سلوک مکن، و با پیران و کهن‌سالان از راه غرور جوانی به سَبُکی و ریشخند و بر پشت خمیده قامتان مَخند، و به مجلس و محفلی که داخل شوی، در میان رفقا به یک کس مگو که به شوق صحبت تو به این جا آمده ام یا مشتاق تو بودم، یا جمعی را طبیده باشی، به یک کس مگو که مراد صحبت تو بود. و اگر در مجمع، چیزی به دوستان تواضع کنی، همگی را حصّه برسان، هر چند به لبخندی یا  برگ سبزی باشد که این‌ها همگی باعث رنجش سایر یاران می‌شود، هر چند جمعی با تو دوست باشند، راز خود را با هیچ یک در میان مگذار که ممکن نیست او هم به دیگران اظهار نکند. نظم

به دوست گرچه عزیز است راز خویش مگوی

که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز

 

[تا درآمدی کافی نداری مهمانی راه مینداز]
و تا دخل و درآمدی نداشته باشی، خود را به مهلکه ی اخراجات زیاد مَیَنداز، و زر و پول در حضور رفقا مشمار که بعضی حسد  می نمایند، و پاره‌ای خبث می‌کنند، و قدری حسرت می‌برند، و بعضی مساعده می طلبند، و چون ندهی، دشمن می‌شوند، و اگر بدهی، دشمن‌تر.

و لفظی را که خوب یاد نگرفته باشی، در محاورات استعمال مکن، و تا قابلیّت تمام به هم نرسانیده باشی، خود را مهذّب مگردان. با ارباب استعداد آمیزش منما که باعث رسوایی است، زیرا که مردم، فهمیده و دقیق الطّبع می‌باشند، و اندک چیزی را در کمال رنگینی ادا می‌نمایند؛ پس وقتی به مجمع اهل کمال داخل شو که تو هم از ایشان باشی.

[دوست خطاکار را سرزنش مکن]
و دوستی که خطایی کرده باشد، او را از قبیل دوستی خرس مَیازار که چرا چنین کردی تا چنان شود که این‌ها سرزنش است، بلکه متسلّی ساز، و تسلیه این معنی دار که گویند دلگیر مباش که این‌ها متعلّق به قضاست؛ و اگر توانی امداد نما و الاّ به شماتت و لوم، خاطر او را رنجه ساختن، بدتر از دشمنی است. و تا کاری از تو برنیاید، و به دست و زبان باری از دوش برادران نتوانی برداشت، احوال کسی را مپرس که چونی و چگونه می گذرانی. و به ارباب دنیا منگر و غصّه مخور، و به مال و خواسته ی مردم رشک و حَسد مبر که دنیا را جمعی که پیش از ما و شما داشتند، و هزار سال و دو هزار خوردند، تمام نشد، اگر جمعی ده سال یا بیست سال خورند، تمام نخواهد شد! پس سعی کن تا تو هم نانی به هم رسانی، و جزم بدان که آن چه به دیگران داده‌اند، از مال تو و حصّه تو نیست، تو را باید نصیب خود را طلبید. به نصیبه دیگران کاری مدار.

[با خلایق طریقه پیش سلامی را لازم شمار]
و با خلایق، مهربانی و خوش‌خویی نموده، طریقه ی پیش سلامی را لازم شمار، و چون به جمعی ملاقات کنی، رو به جانب یکی از آن میان به سلام مخصوص مگردان که دیگران آزرده می شوند، و کسی را به اسم، سلام مده که آقا فلان سلامٌ علیک! و انتظار سلام کردن دیگران مکش که اکثر مردم را عادت این است که سجده و کورنش می نمایند و پنجاه نوبت گردن کج نموده، سر را خم می‌نمایند، اما در سلام علیک گفتن زبانشان را از قفا کشیده اند، و ذلّت خود می دانند که سلام کنند.

و چون دو کس از آشنایان با هم نزاع کنند، تو در میانه سخن‌چینی مکن (: در میان سخن مگو)، و سخن در پنهان و آشکار مگو که چون صلح کنند، هر یک به جهت رفع خجالت، اظهار سخنان تو را کرده، گناه را به گردن تو می‌اندازند.

و چون یکی از رفقا را مهموم بینی، در اثنای آن با او بسیار حرف مزن که باعث کدورت می‌شود؛ پس اگر خواهی که خشنودی کنی با دیگری، مشغول سخن و نقل و حکایات غریبه و لطیفه گردیده، او را از هم و غم باز آرد و به سخن در آرد. (حکایات غریبه در میان آر که او مشغول شود، و رفع کدورت او می‌شود).

[دوستان زمان پریشانی را بیش از دوستان ایام دولت، مهربانی کن]
و جمعی که در ایّام دولت و نعمت اظهار دوستی کنند، مخلص واقعی مَدان، و در زمان پریشانی از ایشان توقّع مهربانی مدار؛ و چون یکی از رفقا، کسب و کاری بوده باشد، او را به صحبت و اختلاط از کار خود مانع مشو، و با دیگری که بیکار است سخن کن، و شخصی که صنعتی دارد و از آن معاش خود را گذراند، به مفت و رایگان از او چیزی مگیر و بیکار مفرما (و به کار مفرما)، مثل این که شخصی به کتابت قرآن و صحیفه، نفقه عیال به هم می‌رسانیده باشد، به او تکلیف مکن که فلان دعا را به جهت من بنویس، که اکثر مردم را عادت این است که گله می‌نمایند، دو کلمه خواستیم ننوشت، و خبر ندارند که ده کس دیگر هم این توقّع را از او دارند؛ و اگر تن در دهد، همیشه باید بیگار مردم کند.

[از دوست نادار، توقع خدمت مدار]
و همچنین کسی که به فقر و اضطرار گرفتار است، یا آزاری و عارضی دارد، او را به حال خود واگذار، و توقّع خدمت از او مدار که فلان کار به جهت من به تقدیم رسان یا با من به فلان جا بیا که اختلال حال و تشویش او به خودش، او را بس است. و در معاشرت و رفاقت بار خود را بر دوش مردم مگذار که کسی ضامن مهمّات تو نیست، هر کسی، آن قدر کار از خود دارد که کافی بوده باشد. و همچنین خود را نیز به زیر بار مردم، آن قدر مده که از عهده نتوانی آمد؛ چه مردم عالم را انصاف نیست، و اگر کسی را شرمگین یابند، می‌خواهند هر چه دارد، از دستش بگیرند، و هیمه و کاه بر دوشش بار کنند. نهایت آن چه که از دستت برآید، به دست و زبان، در کار مسلمانان دریغ مدار. نظم

تقصیر مکن در قدمی یا سخنی

 

بی‌فایده همچو نقش دیوار مباش

[به طیف بازاری جماعت اعتماد مکن]
و به آشناییِ بازاریان اعتماد مکن، بلکه از صنف ایشان نباشی، معاشرت مکن که اختلاط بازاری کشنده است. و با کم‌خرد و مغرور آشنایی مکن که آخر به کدورت و فساد می‌رسد. و با آشنایان، بسیار هزل و خوش طبعی مَکن که آخر به خشونت انجامد. و تا مقدور است قرض ربا مکن که هر که قرض ربا دارد، برکت از کسب و کارش بر می خیزد. پس اگر پریشان باشی، آن چه داری بفروش، وچون وُسعتی به هم رسد، باز سرانجام ‌کن، و اگر از گرسنگی مرده باشی، از آشنایان رسمی مساعده مَکُن، و چون گرفتی، زود باز ده که امروزه طریقه مردمی در میان ابنای زمان مفقود است، و آن چه از مردم سابق شنیده‌ای که در حالت تنگدستی معاونت یکدیگر می‌نموده اند، و دفع احتیاج دوستان را بر ضرورت خود ترجیح می داده‌اند، فراموش کن که در این دوران اگر یک درهم بگیری، و ادای آن دو روز به تأخیر افتد، ریشه محبّت را به مقراض می‌زند، چنان که گفته‌اند: نظم

مده قرض و مگیرش نیم حبّه

 

 که انّ القرض مقراض المحبّة

و تا قیامت خبث می‌کنند که فلانی، این قدر از من گرفت و نداد، بلکه یکی را ده می‌خوانند، و اگر ناخوشی به میان آید، همین را سرزنش او می کند، بلکه به جهت همین معنی که بر مغز آن شخص بکوبند، عمداً گفتگویی می‌نمایند، او را سرزنش نموده، در میان مجمع خِجل می‌سازند که دیگر نطلبد، و دیگران هم مُتنبّه شده، جرأت مساعده طلبیدن نکنند، و دوستی را به جهت یک درهم، رسوای عالم می‌سازند، و عِرض او را بر باد می‌دهند.

[در ایام پریشانی خود را حقیر مگردان و تا توانی از رفقا چیزی مطلب]
و در پریشانی، خود را ذلیل و حقیر مگردان، و از رفقا و ابنای جنس چیزی مَطلب، و مکرّر اظهار پریشانی و شکوه روزگار و تنگدستی مکن، و پرده از روی کار خود بر مَدار که محنت جوع بهتر از ذلّت در میان امثال و اقران است، و به زیر بار منّت کسی مرو که در ایّام معاشرت به چشم حقارت در تو می‌نگرند، و در زمان آزردگی سرزنش می‌نمایند که من فلان کار را برای او کردم، و در فلان مهم اعانت نمودم، بلکه هرگز از هیچ کس استعانت در هیچ باب جز خدا منما، مگر مخلص و دوست واقعی باشد، چنان که گفته‌اند: نظم

حقّا که با عقوبتِ دوزخ برابر است

 

رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

و زن و فرزند را گرو گذاشتن، بهتر از آن است که مردم گویند که این مرد ما را به جان رسانید!

و با رفقا و آشنایان با تفاخر و تکبّر سلوک مکن، و اگر خود را ممتاز می‌دانی، مختلط مشو، و خود را اگر عزیز دانی، توقّع آن مدار که مردم هم بدان سان تو را عزیز دانند، و چون آزاری و مرضی یا زخمی و جراحتی داشته باشی، مکرّر اظهار مکن، و به مردم منما که متنفر می شوند، و اگر تبخاله باشد، آتشک می‌شمارند، و احتراز می‌کنند.

و اگر چیزی خواهش کنی، اگر برادرت باشد، تکلیف مکن که بفرست فلان چیز را بیاورند که هرچند کریم الطّبع باشد، از تکلیف می‌رنجد.

[در وقت سخن گفتن، از کارهای ناهنجار دست بدار]
و چون شروع به حکایت کنی، در آن اثنا از انداختن آب دهان، و بینی پاک کردن، و اخ و تف بسیار کردن، و در میان حرف، بسیار خندیدن احتراز نما، و سخن تطویل مده. و حکایت را که یک بار گفتی دیگر مگو. و اگر کسی سخنی با تو گوید، در میان آن به دیگری متوجّه مشو، و حرف را از دهان متکلّم مگیر که من بهتر می‌گویم، و در میا، و سخن کسی را مقراض مزن، یعنی اضطراب به پرسیدن بعضی از آن مکن، صبر کن تا تمام کند، اگر آن چه تو خواهی نگوید سؤال کن، و اگر غلطی کند، بعد از اتمام سخن، به وجه احسن که کذب او ظاهر نشود، بیان کن.

[با عامیان صحبت علمی مَکن]
و با عامیان صحبت علمی مدار، و در مجلسی که عرب و مازندرانی بوده، بحث عقلی و نقلی مکن، و هر چه خود تعقّل کرده باشی، البتّه مستحسن مَدان، و بر سر آن ایستادگی و لجاجت منما. و نقل طعامی که شب با اهل خود خورده باشی با رفقا مگو که گوشتی و روغنی چنان تحصیل کرده بودم که خواهند گفت، منّتی که بر شکم خود  دارد، بر ما می‌گذارد، و اگر دو کس با رمز و ایما با هم سخن گویند، مگو که چه می گویید. چه، اگر می‌خواستند تو را با خود شریک می کردند؛ و اگر دانسته‌ای (: دریابی)، اظهار مکن که فهمیدم.

و حرفی که قایل از ذکر آن امتناع کند، به جِدّ مپرس، و اگر اظهار آزاری یا کدورتی کند، نقیر و قطمیر او را تجسّس منما که بسیار سخن‌ها هست که ذکر آن خالی از شناعت و شئامت نیست، مثل این که شخصی گوید، جراحتی دارم، باید پرسید که چون است، و نباید پرسید که در کجاست! چه احتمال دارد که در عضوی باشد که نشاید گفت، یا گوید بیماری دارم. باید گفت خدا شفا دهد، چه اگر می‌خواست اظهار کند، می‌گفت پسرم یا برادرم بیمار است؛ پس در این وقت، پرسیدن که بیمار کیست، علامت حُمق است، زیرا که گاه باشد که زوجه او باشد، و شرمی از اظهار آن نماید.

و اگر شخصی سخنی شروع کند، و از اول متوجّه نشوی، و بعضی را نشنوی، وحی سماوی نیست که البتّه باید شنید. آن‌ها را شنیده ای انگار! و مگو از فلان جا نشنیدم، باری اعاده کن که هم قایل می‌رنجد، و هم آن کسانی که تا آن جا شنیده اند.

[در مجالس متکلم وحده مباش که قرآن را هم بسیار نمی توان شنید]
و در مجلسی که نشسته باشی و شخصی داخل شده، به خصوصِ شخصی دیگر سلام کند، تو جواب مگوی، و اگر از دیگری سخنی پرسد، تو متعهد مشو. و در مجالس، اوّل تا آخر متکلّم الوحده مَباش که قرآن را بسیار نمی‌توان شنید! بلکه یکی بگو و دو بشنو. و توصیف کمالات خود و اظهار به مُلک و مال مکن، و اسباب خود را به تقریبات مطلب که مردم تماشا کنند. و در مجالس تا مقدار دانش هم‌صحبتان را ندانی، معرفت خرج مکن که شاید از تو بهتری باشد، و سخنی گویی (گوید) که مسخره شوی. و تواضعات زبانی مردم را که گویند بنده شما هستم، باور مکن که این‌ها در اصطلاح پنبه بر ریش چسبانیدن است.

[در مجالس متکبرانه منشین و به غلام و چاکر مردم، امر و نهی مکن]
و در مجالس تکبّرانه منشین، غلام و چاکر آشنایان را خدمت مفرما، و افتخار به آشنایی یا ملازمت بزرگان و نقل اعتبار خود نزد مصاحبان مکن، و کسی که حرفی از دوستان به تو رساند، قبول مکن که تماشا طلب بسیار است که می خواهد هنگامه بسازد، و خود را به مردم کریم الطّبع مشناسان، و فقرا را به احسان میاموزان یا در عهده برایی که ناامید نسازی. نظم

به روی خود درِِ اطماع باز نتوان کرد

 

چو باز شد به درشتی فرار نتوان کرد

و احوال و اوضاف زن و دختر و خواهر و غیر ایشان از عورات را به رفقا اظهار منما، خواه توصیف و اظهار رضا باشد، و خواه شکایت ناسازگاری و اشباه آن. و از کذب و خبث رفقا پرهیز کن تا دیگران بدگمان نشنوند، و آن چه که به مردم دهی، اگر آلاف و الوف باشد، فراموش کن، و اگر کسی اعانتی به تو برساند، هر چند که به درهمی باشد، از یاد مگذار، و مکافات او را اگر همه به دعای خیر باشد، به جای آر.

[در کار مردمان در تربیت فرزندان و نوکران شان دخالت مکن]
و در باب یتیمان و مراعات جانب ضعیفان کوتاهی مکن، و کسی که فرزند و برادر غلام و نوکر خود را تربیت کند، و آزاری به دست و زبان رساند، تو حمایت مکن، و کاری مدار، و کسی که تصدّق یا انعام یا مساعده به مستحقّی دهد، مانع مشو، و در راه رفتن، پیشاپیش رفقا مرو، و رفیقان را در زن خواستن و غلام و نوکر گرفتن و سفر رفتن، و اموری که احتمال خطا و صواب و نفع و ضرر در آن باشد، ترغیب مکن، و پا در میان مگذار که اگر خوش‌نشین شود، تو را مدخلی نیست، و اگر نقصی عاید شود، بد دعایی خواهی برد.

و اگر خواهی که مردم پاس حرمت تو بدارند، آشنایان را به زبان خوش دلجویی نموده عزیز دار، و بی‌ادبی با هیچ کس مکن، و اگر خواهی که رسوا نشوی، پرده عصمت کسی را به قول و فعل پاره مکن، و اگر خواهی که دشمن به هم نرسانی، دروغ مگو، و خبث کسی مکن، و به کسی را وعده مده که فلان چیز را به تو می‌دهم یا خواهم کرد که گاه باشد که میسّر نشود. و اگر خواهی که محروم نشوی، طمع از کسی مدار.

[با عمله دیوان و چوبدار و یساول رفاقت مکن]
و اگر خواهی به محنت گرفتار نشوی، با یساول و ریکا [= محافظان شاه] و چوبدار حکام و عمله دیوان آشنایی مکن، و خود را به آن طایفه مشناسان. و اگر خواهی مالت زیاده شود، با خلق به امانت دیانت سلوک کن. و اگر خواهی که زنان و فرزندان، خوب برآیند، بدگویی و بدخواهی زن و فرزند کسی مکن.

و اگر خواهی عمرت دراز شود، حقوق الهی را از صوم و صلات و حج و زکات و خمس و امثال آن، ضایع مگردان، و از شکر خدا غافل مشو، و اگر خواهی جاه و حرمت و آبرو و عزّت در میان خلق به هم رسانی، سحرخیزی پیشه کن، و نماز شب و دعای سحرگاه، تشبث نمای، و اگر خواهی خدا، تو را به تو وانگذارد، در هیچ حالت از یاد خدا به غفلت مگذران (: از یاد خدا غافل مشو) و خود را از درگاه قرب او به عصیان و طغیان دور مگردان.

ولله الحمد علی بلوغ آلائه، وله الشکر علی سبوغ نعمائه، که این صحیفه ی گرامی و تحفه نامی، به میمنت القاب، نواب کامیاب قدسی القاب خورشید رکاب فلک جناب شاهنشاهی در سلک بیان انتظام پذیرفت، و این حقیر عدیم الاستطاعه، به فیض اشعه ی انوار التفات بندگان آستان سپهر بُنیان عرش نشان اعلی حضرت ظل الّلهی، این لآلی گران بهار ا به مثقب خامه سخن سرا سُفت. امید که این قطره کمتر از کم، به فیوضات سحاب آن محیط فضل و کرم، همچشمی عمّان و عدن نماید، و مس وجود بی بود این ذرّه بی بضاعت، از کیمیای لطف آن خورشید آسمان شفقت و مکرمت، هم وزن طلای احمر آید، و الاّ از همچون من نادان بی زبانی چه برآید، و از دست بیان من چه گشاید. کی ام من و چه باشد کار من. (مصرع): من همان ذوقم که می یابند از گفتار من.

(الحمد لله ربّ العالمین) و الصّلاة و السّلام علی النّبی العربیّ، والرّسول المکّیّ المدنیّ، وآله و اولاده الطاهرین المعصومین، إلی انقضاء الزّمان، و سلّم تسلیماً کثیراً کثیراً طیّبا مبارکاً.

تمت الرسالة الشریفة فی یوم اثنین شهر شعبان المعظم 1113 در دار السلطنه اصفهان.

رسول جعفریان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 693729

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام DE ۱۶:۵۰ - ۱۳۹۶/۰۵/۱۴
    0 0
    ازرق يعني چشم آبي نه ارزق كلا عرب و فارس چشم رنگي را شؤم مي دانستند