به گزارش خبرآنلاین، «پل استر» با نام کامل پل بنجامین استر در فوریه ۱۹۴۷ میلادی در نیویورک از پدر و مادری متعلق به طبقه متوسط به دنیا آمد. او در دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد و مدرک کارشناسی و ارشد خود را از این دانشگاه دریافت کرد.
استر بعد از پایان تحصیلاتش به فرانسه رفت و چهار سال در این کشور زندگی کرد و سپس در سال ۱۹۴۷ به آمریکا بازگشت. شهرت استر بیشتر به خاطر مجموعه سهگانه نیویورک به دست آمده است.
این نویسنده همچنین بخشی از شهرت خود را مدیون برخی رمانهای پلیسی و جنایی است که بخش عمدهای از کار نویسندگی او را تشکیل میدهند.
استر تا امروز رمانها و مجموعه داستانهای بسیاری نوشته است که بیشتر در این حوزه است ولی وی در سن 50 سالگی در آخرین کار خود روی مشکلات جوانان و نوجوانان در جوامع امروزی متمرکز می شود که نتیجه تحقیق او روی وضعیت جوانان و مشکلات آنها اثری به نام «پارک سانست»(sunset park) نام گرفته است.
استر در این رمان با اشاره به بحران مسکن در ایالات متحده آمریکا این معضل را داستانی پشت پرده قصه اصلی مشکلات جوانان کشور خطاب می کند. در کتاب داستان چند جوانی روایت می شود که در اطراف پارک سانست، در شهر بروکلین در خانه ای کنار هم زندگی می کنند ولی حرف اصلی نویسنده چیز دیگری است.
وی قبل از اینکه داستان خود را درباره خانه دار بودن و بی خانمانی شروع کند خانه را برای مخاطب خود معنی می کند و می نویسد خانه به جایی گفته می شود که انسان در آن احساس امنیت کند و در غیر این صورت در هر شرایطی نمی تواند معنای خانه داشته باشد.
«خانه جایی است که شما نیاز ندارید از خود دفاع کنید و احساسات خود را برای دیگران توجیه کنید. در خانه شما به دور از هیجانات اجتماع استراحت می کنید و هر کاری که دلتان خواست انجام می دهید...»
استر با این جملات مقدمه دیگری برای کتابش می نویسد که متاسفانه این احساس امنیت در جامعه امروزی آمریکا و شاید دیگر کشورهای غربی از بین رفته است و وقتی داستان خود را با معرفی شخصیت اصلی اش یعنی «میلز هلر» شروع می کند در همان ابتدا پیام اصلی خود را به مخاطب منتقل می کند.
میلز هلر فرزند خانواده ای مرفه در نیویورک است که به دلیل اختلاف سلیقه با خانواده خود مجبور است برای تامین زندگی اش در فلوریدا زندگی کند. شرایط سخت او را برای بازگشت به نیویورک مجبور می کند ولی به جای خانواده، زندگی با دوستان قدیمی در خانه ای نامناسب در کنار پارک شهر بروکلین یا همان سانست پارک را انتخاب می کند و این همان خانه ای است که استر داستان خود را بر اساس آن نوشته است.
او این خانه را از نظر امکانات غیر مناسب نمی داند ولی اعتقاد دارد روح انسانی در آن جریان ندارد و بیشتر به عزاخانه ای شباهت دارد که برخی انسانهای افسرده در کنار هم زندگی میگذرانند.
استر می نویسد «امروزه مردم و جوانان در آمریکا در خانه هایی زندگی می کنند که یا به غیر از خودشان کسی در آنها رفت و آمد نمیکنند یا اینکه بیشتر افرادی هستند که از جنس هم نیستند بلکه تنها روابط اجتماعی و شغلی آنها را زیر یک سقف آورده است.»
جوانانی که در خانه داستان استر معرفی می شوند جوانانی هستند که به هیچ قید و بندی خود را محدود نمی کنند و ... «در شرایطی که همه برای زندگی خانه دارند ولی هیچ کدام در کنار دوستان خود امنیت ندارند و به گونه ای بی خانمان محسوب می شوند، چه بر سر جوانان آمریکایی می آید؟»
نویسنده بعد از روایت داستان هر کدام از جوانان و نوجوانان قصه خود روی چند مشکل و معضل سیاسی و اجتماعی دنیای مدرن اطراف خود تمرکز می کند که هرچند مسائل اقتصادی می تواند زمینه مشکلاتی اجتماعی را ایجاد کند ولی بیشتر از همه فرهنگ یک جامعه تعیین می کند که چه مقدار امنیت برای خانواده و اعضای آن تولید شود.
انپیآر / 10نوامبر
یک فصل از داستان با صدای پل آستر را اینجـــا بشنوید.
نظر شما