خاطره‌ای از سال ۶۰ و خاکی که آن استاد دانشگاه بر سر ما ریخت

دهه شصت در تاریخ ایران بسیار پر حادثه است. همه هم نسل های من که نوجوانی خود را در این دهه گذرانده‌اند، خاطرات تلخی از اتفاقات آن دوران دارند.

چه آنهایی که دوستان و یا حتی اعضای خانواده اشان را در جنگ و یا به دلیل عضویت در گروهک‌های سیاسی از دست دادند و چه آنهایی که غیر قانونی به خارج پناهنده شدند و سال‌ها نتوانستند و یا ترسیدند به ایران بیایند. بارها گوشه‌هایی از رشادت‌های نوجوانان را شنیده اید که در سن کم به جبهه‌ها می‌رفتند و زود شهید می‌شدند. من در بین همکلاسی‌هایم همه انواع آن را داشتم. 

تلخی‌های این دوران برای من از جنس دیگری است. ۲۳ خرداد ۶۰ برادرم در ۲۰ سالگی به دلیل سرطان جوانمرگ شد. زندگی ما در سال‌های بیماری و بعد از مرگ مصطفی خیلی دردناک بود. برای خانواده‌ی روستایی ما، مرگ پسر بزرگ خانواده حادثه دردناکی بود. من تنها پسر باقیمانده خانواده‎ای بزرگ بودم که پدر و مادر و خواهرانم همه امیدشان را به من دوخته بودند. 

کمتر از یک ماه که از مرگ مصطفی گذشته بود، بایستی گندم‌های خود را درو کرده و آنها را خورد می‌کردیم. در گذشته این کار با خرمنکوب سنتی و الاغ انجام می‌شد که به اصلاح به آن "چون کردن"  می‌گفتند. بعد از انقلاب و تاسیس جهاد سازندگی تراکتورهای خرمنکوب را به روستاها می‌فرستادند که این کار سریعتر و آسانتر انجام شود. ما هم در یک روز تعطیل از این تراکتورها نوبت گرفتیم و همه اعضای خانواده هم با هم جمع شده بودند تا در این فرایند کمک کنند. خرمنکوب یک بدنه فلزی به ابعاد حدود یک و نیم متر طول و دریچه‌ای حدود یک متر در ۶۰ سانتیمتر بود که گندم با دست و یا ابزاری به نام "یوآشن" به داخل آن ریخته می‌شد. یک چرخدنده آهنی در قاعده آن با چرخش موتور ساقه و خوشه‌ها را خورد می‌کرد و از سوراخ‌های زیر آن به زمین می‌ریخت. 

در حین کار یکی از میله‌های آهنی چرخدنده شکسته شد. تراکتور خاموش شد و من که از همه کوچکتر بودم ماموریت یافتم به داخل خرمنکوب بروم و تکه شکسته شده بین چرخدنده را بیرون آورم. من وارد محیط خوفناک خرمنکوب شدم و تکه شکسته شده را یافتم. در حالی که هنوز داخل محفظه خرمنکوب بودم تا قطعه شکسته شده را بیرون بفرستم، راننده به خیال آنکه کار من تمام شده است تراکتور را روشن کرد. فقط یک ثانیه دیگر مانده بود تا با یک حرکت دیگر خرمنکوب را روشن کند. من با شنیدن صدای وحشتناک تراکتور وتکان‌های شدید آن مثل پرنده از داخل محفظه بیرون پریدم. تمامی کسانی که شاهد این صحنه بودند بشدت منقلب شدند. خواهرم و مادرم از حال رفتند و هنوز بعد از ۳۷ سال یادآوری آن لحظه تمام وجودم را می‌لرزاند. تصور اینکه شما در لابلایی چرخنده آهنی در مقابل چشمان اعضای خانواده ای چرخ شوید که به تازگی جوان ۲۰ ساله اشان را از دست داده است، بسیار وحشتناک است. 

خدا را شکر که من از این حادثه جان سالم به درد بردم. شک ندارم که این حادثه تاثیر عمیقی در من گذاشت و از همه مهمتر همیشه این سوال برای من بود که تاسیس جهاد سازندگی و استفاده از نیروهای آموزش ندیده گاهی به جای کمک می‌توانست باعث مرگ آنها شود. امروز که خروج مالچ را از دهانه ماشین‌های بزرگ مالچ پاش در روی تپه‌های سبز خوزستان می بینم، یاد آن راننده تراکتوری می‌افتم که آمده بود به ما کمک کند. نداشتن آموزش کافی توسط آن راننده مانده بود تا من را جلوی چشمان خانواده‌ام له کند. همه ما می‌دانیم که بسیاری از مدیرانی که امروز در راس دستگاه‌های تصمیم گیر هستند از مسیرهایی به بالا صعود کردند که مشابه این راننده، آموزش لازم را برای کارشان ندیده بودند. 

من مسئول این وضع خراب و فساد گسترده را همکاران دانشگاهی خود می‌دانم که برای "چندرغاز" پول به دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی بی کیفیت تاسیس شده در اول انقلاب رفتند و بدون کوچکترین حس مسئولیتی مدراج عالی به کسانی دادند که امروز پست‌های بالا دارند. شمار زیادی از این افراد با تصویب رقم‌های صدها و هزاران میلیاردی از بودجه بیت المال برای تخریب سرزمین ایران به اسم سد سازی، مالچ پاشی، کاشت کهور آمریکایی و صدها پروژه مشابه، عامل اصلی نابودی محیط زیست و از همه مهمتر بی ارزش شدن پول ملی و گسترش فساد هستند. وقتی اندیشه و کار جایش را به زد و بند و دلالی بدهد، همه، و در راس آنها همکاران دانشگاهی من هم چشمانشان را به روی نابودی تنوع زیستی خوزستان و ایران که سهل است، به جان فرزند خود هم می بندند. به قول آقای نعمت الله فاضلی "خاک بر سر آن استاد دانشگاه".

۴۲۴۲

کد خبر 1232486

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۰۹:۵۳ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
    1 0
    واقعا کاملا درست است
  • IR ۱۰:۲۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
    1 0
    احسنت
  • US ۱۵:۲۶ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
    1 0
    با آنکه یک مقاله تحقیقی و مدلل نبود اما از دردی می گفت که برای،همه آشنا است و با نویسنده موافقیم.
  • تقی IR ۲۱:۳۹ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
    1 0
    سخن از روی درد میگوید که مشکل اصلی در داخل است و همه رو سیاه در برابر وضع اقتصادی مردم و وزیران و وکیلان و مدیران و اقازاده ها وووو بیدرد.