ما دیگه از دست پدرامون ذله شدیم... با دوستامون پول گذاشتیم رو هم رفتیم یه خونه مجردی گرفتیم. هر روز میریم از صبح تا شب زیر کولر می شینیم. عقده ای شدیم والا
من تازه یه چیزی رو کشف کردم... این که هر سال اول تابستون پدرم هراسون میومد می گفت که نامردا موتور کولر رو دزدیدن، همش یه نقشه کثیف بود. آخه پدر چرا این کارا رو با ما می کردی؟
پدر من کولر فروشی داره، نه تنها تو خونه نمی ذاشت ما کولر رو روشن کنیم، هر کی هم میومد ازش کولر بخره بهش توصیه می کرد که زیاد کولر رو روشن نذارین. :))))
وقتی پدرم واسه یه مأموریت کاری به یه سفر طولانی رفت، رفتم با خیال راحت زیر کولر لم دادم که مادرم اومد گفت: پسرم تو این مدت که بابات نیست من هم برای تو مادرم و هم پدر
چند روز پیش برای ساعت مچیم یه مشکلی پیش اومده بود. پدرم گفت بده من درستش کنم. هرچی گفتم کار شما نیست به زور ازم گرفت و آخر سر هم ساعتمو خراب کرد... منم تا تونستم بهش غر زدم. بنده خدا در مقابل غر زدنای من هیچ جوابی نداشت، ولی پاشد رفت کولر رو خاموش کرد!
یادمه تو بچگی هامون انقدر واسه روشن کردن کولر استرس داشتیم که داداش بزرگه مون رو میفرستادیم با پدرمون صحبت کنه که کولر رو روشن کنه. اون موقه ها بزرگ ترین دغدغه زندگی مون همین کولر بود...
نظر شما