وقتی ۱۵ ساله بود با جعل شناسنامه خودش را به جبهه رساند و شد رزمنده و در مقابل بعثیهای عراقی سینه سپر کرد. سالها بعد شانه به شانه عراقیها برای دفاع از حرم در برابر نیروهای تکفیری جنگید، در کسوت بهدار رزمی، ناجی سربازان عراقی و سوری شد و تعبیر زیبایی از این دو حضور دارد. فصل سوم جهاد «علی عنابستانی» اما با کرونا گره خورد. داوطلبانه و در دوران بازنشستگی لباس مدافعان سلامت را بر تن کرد و به جنگ با دشمن نامریی رفت.
کتاب خاطرات این مدافع سلامت پر است از روایتهای ناب و جذابی که پاسخی است بر بسیاری از سوالات جوانهای امروزی و با زبان شیوای خاطرات میگوید چرا زمانی در مقابل بعثیهای عراق جنگیدیم و سالها بعد شانه به شانه سربازان عراقی برای یک هدف مشترک در سوریه و عراق لباس نبرد به تن کردیم. خاطراتش آنجا که از قتل عام ۴۰۰ انسان بیگناه به بهانه مراوده با ایرانیان توسط داعش میگوید بغض میشود در گلویمان و آنجا که از همنشینیاش با سردار دلها میگوید لبخند میشود روی صورتمان.
بعدازظهر یکی از روزهای پاییزی دربیمارستان بقیةالله (عج) میزبان «علی عنابستانی»؛ پرستار ۵۰ ساله بازنشستهای میشویم که عشق به خدمت در این روزهای کرونایی او را یک بار دیگر داوطلبانه به معرکه جهاد آورد.
«علی عنابستانی» در عملیات بیتالمقدس ۲
از نقشه فرار و دستگیری تا جعل شناسنامه
مثل خیلی از نوجوانهای آن روزگار، دلخوشیاش توپ چهل تیکه و زمین خاکی فوتبال محله بود تا اینکه حضور اتفاقی در پادگان دوکوهه آن هم دو سال بعد از آغاز جنگ اولین فصل عاشقانههای زندگیاش را رقم زد؛ «علی عنابستانی» داستان شنیدنی کتاب زندگیاش را از ۱۱ سالگی روایت میکند؛ «جنگ که شروع شد من چهارم ابتدایی بودم. پدرم پاسدار بود و مرتب به جبهه میرفت. تعطیلات فروردین سال ۶۱ چند روزی با پدرم به پادگان دو کوهه رفتم. در پادگان دوکوهه مکبر شدم. تماشای شور و هیجان رزمندههایی که اغلب کم سن و سال بودند برای من، عجیب بود. آن تصویرها، شبهای پادگان دوکوهه، نماز شبهای رزمندههای ۱۵ـ۱۶ سالهای که صبحها اسلحه به دست از پادگان آماده اعزام میشدند، یک دل نه صد دل مرا عاشق نبرد کرد و از آن روز به بعد همه هدفم این بود که من هم رزمنده شوم.
وقتی برگشتم، هر کاری کردم که بتوانم به جبهه بروم، نشد. من، فقط ۱۲ سال داشتم. با خواهرم نقشه کشیدم که فرار کنم. یک ساک دستی کوچک برداشتم. به بهانه بازی از خانه بیرون رفتم و خواهرم ساک دستی را از دیوار حیاط برایم به کوچه انداخت. نقشه بچگانهمان این بود که به ایستگاه راه آهن بروم و پنهانی وارد قطاری شوم که رزمندهها را به اهواز میبرد. میخواستم در محل بار واگن قطار پنهان شوم. نقشهام نقش بر آب شد. پلیس مرا تحویل خانوادهام داد. مدتی از رفتن ناامید شدم تا اینکه با خواهرم نقشه جدیدی کشیدیم. شناسنامه خواهر کوچکم که در ۲ ماهگی فوت کرده بود و هنوز باطل نشده بود را از کمد برداشتم. شناسنامه قبلا خیس شده بود و اسم و فامیلی تقریبا پاک شده بود. خلاصه با هر روشی که بود اسم خودم را نوشتم و سنم را به ۱۸ رساندم. با شناسنامه جعلی به بسیج محله رفتم و ثبتنام کردم، بعد از آموزش بالاخره اعزام شدم.»
فصل دوم؛ نبرد با گروههای تکفیری
بعد از پایان جنگ در رشته پرستاری دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و خدمت به مردم را با لباس سفید پرستاری در دانشگاه علوم پزشکی بقیة الله (عج) ادامه داد. سالها گذشت تا رزمنده ۱۶ ساله تبدیل شد به عاقله مردی با همان آرمانها و آرزوها. کتاب زندگی «علی عنابستانی» به فصل دوم که میرسد، خواندنیتر و شنیدنیتر هم میشود وقتی از جهاد در سوریه و عراق میگوید و خاطرات این حضور با سردار دلها گره میخورد: «جنگ با گروههای تکفیری که در سوریه شروع شد، من داوطلب حضور در سوریه و عراق شدم. البته در سال ۹۱ حضور نیروهای مستشار ایرانی در سوریه بسیار محدود و محرمانه بود. من به عنوان بهدار رزمی برای اولین عملیاتی که بچههای حزب الله لبنان برای آزادی شهر «القصیر» داشتند اعزام شدم، آن زمان خانوادههایمان هم در جریان نبودند. ما برای پوشش امدادی و بهیاری میرفتیم.»
تعبیر زیبا از دو حضور متفاوت؛ جنگ در برابر عراقیها و در کنار عراقیها
میپرسم: «شما در جنگ تحمیلی مقابل عراقیها جنگیدید و در جنگ سوریه و عراق شانه به شانه نیروهای عراقی بودید. تعبیر این دو حضور متفاوت برای شما چطور بود؟» پاسخ مدافع امروز سلامت به این سوال، شنیدنی است: «اولین سفری که به عراق داشتم دو ماه بعد از سقوط صدام و اشغال عراق توسط آمریکاییها بود. من همراه پدرم به یک سفر زیارتی رفتیم. وقتی از مرز رد شدیم و به شهر بدره رسیدیم به دشتی شبیه شلمچه، این حس سراغم آمد. پیش خودم گفتم این سرزمین کسانی است که سالها با ما جنگیدند، بهترین فرزندان ما را کشتند، تلفات بسیاری به کشور ما وارد کردند، اما واقعیت این است که ما در عراق و سوریه هم با تفکری که شبیه تفکرات بعثیها بود، جنگیدیم. تقریبا ۶۰ یا ۷۰ درصد جمعیت عراق شیعه است و گذشته از آن، اکثر اهل سنت عراق با صدام نبودند. صدام بسیاری از سربازان را با مکانیسم دیکتاتوری مجبور به جنگ با ایران کرده بود. در جنگ هم من بارها شاهد بودم که سربازان عراقی که اسیر میشدند، تمایلی به جنگیدن با ما نداشتند.
از اینها گذشته واقعیتهای تاریخی را نمیشود کتمان کرد، عراقیها یک طورهایی هم وطن ما هستند. عراق و بسیاری از کشورهای منطقه زمانی جزو پیکره تاریخی ایران بودند. سوریه ۶۰۰ سال جزو سرزمین ما بود و بعد از اتفاقاتی که افتاد، مرزهای جغرافیایی تغییر کرد. اما این مرزها، مرزهای جغرافیایی و سیاسی است؛ مرزهای عاطفی و عقیدتی نیست. ما با مسلمانهای کشورهای دیگر تفاوتی از نظر آرمانی نداریم؛ حتی با اهل سنت. همین الان کمتر از دو درصد جمعیت سوریه شیعه دوازده امامی هستند و اغلب کسانی که در سوریه کنار ما جنگیدند سنی و یا حتی مسیحی بودند. عراقیها هم هدف و اعتقاداتشان با ما یکی بود؛ این را در جنگ با داعش در عراق و سوریه ثابت کردند. ما در کنار هم جنگیدیم و در کنار هم کشته شدیم. خون ایرانی، عراقی، افغانستانی و پاکستانی در یک سرزمین ریخته شد برای یک هدف، این ثابت میکند که مرزها در تعریف جغرافی و بینالملل تفسیر میشوند، اما مرزهای عقیدتی و آرمانی وجود ندارد.»
«علی عنابستانی» در حال جراحی مدافعان حرم در پست امداد کشور سوریه
وقتی ناجی سربازان عراقی و سوری شدیم
۵ سال بهدار رزمی بود و ناجی سربازان ایرانی، عراقی، سوری و مردمی که بیگناه قربانی میشدند. پرستار مدافع سلامت آن روزها را روایت میکند: «جنگ که گسترده شد، دشمن متوجه شد که ما در سوریه هستیم و چه میکنیم. خصوصا از سال ۹۴ و عملیاتی که برای آزادی شهرهای شیعهنشین در تصرف گروههای تکفیری انجام دادیم، حضور ما آشکار و علنی شد و همه دنیا فهمید که با درخواست رسمی دولت سوریه، ایران در این کشور گروه مستشاری دارد. حق قانونی سوریه بود و ما هم قانونی و طبق قوانین جهانی در سوریه بودیم. اولین عملیات علنی ما عملیات محرم بود.
من ۵ سال به عنوان بهدار رزمی در سوریه و عراق بودم. کار من و تیم بهداری رزمی، نجات جان قربانیان غیرنظامی و مدافعان حرم بود؛ نیروهای مقاومت عراقی، سوری، ایرانی، پاکستانی یا افغانستانی. جانهای بسیاری را نجات دادیم و خیلیها جلوی چشممان شهید شدند.»
خاطرات من و سردار
گفتوگوی شنیدنی ما با رزمنده، مدافع حرم و مدافع سلامت این روزها، با مرور خاطرات حاج قاسم سلیمانی به اوج میرسد. عنابستانی هنوز هم سرخوش میشود از مرور آن خاطرهها و میگوید: «یکی از بزرگترین افتخارات من این بود که مدتی سرباز سردار سلیمانی بودم و خاطرات بسیاری از این همراهی دارم. هر منطقهای آزاد میشد ما به سرعت آنجا را از نظر بهداری و وجود مواد شیمیایی چک میکردیم، چون داعش گاهی از مواد شیمیایی استفاده میکرد. بارها در مناطق آزاد شده کانکسهایی را پیدا کردیم که در آن پر از مواد اولیه گازهای شیمیایی بود.
در دقایق اولیه بعد از آزادسازی یکی از مناطق در جنوب غربی تدمر برای پاکسازی و رصد امکانات پزشکی به منطقه رفتم. هنوز درگیریهای پراکنده با داعش ادامه داشت که یک دفعه با دیدن سردار سلیمانی گل از گلم شکفت. هر وقت سردار میآمد بچههای فاطمیون، زینبیون و نیروهای عراقی و ملیتهای مختلف که به شدت به حاج قاسم عشق میورزیدند به سمت ایشان میرفتند و حاج قاسم هم همیشه با خوشرویی با نیروها خوش و بش میکردند. من هم کناری ایستاده بودم. چشم حاجی به من افتاد و با تعجب گفت شما اینجا چه میکنی؟ سلام دادم و گفتم برای پاکسازی آمدیم. از یادآوری این صحنه همیشه مسرور میشوم. حاجی دست خداییاش را روی سر من کشید و من را به سینهاش چسباند.»
وقتی داوطلبانه مدافع سلامت شدمماموریت «علی عنابستانی» در سوریه و عراق تمام شد و بعد از پایان ماموریت و برگشت به ایران، بازنشسته شد؛ اما ردای خدمت را از تن درنیاورد و وقتی کرونا آمد، داوطلبانه به جمع مدافعان سلامت پیوست و فصل سوم جهاد را با حضور در میان بیماران کرونایی رقم زد.
وقتی میپرسم شما که دینتان را ادا کرده بودید، هم در دفاع مقدس و هم در دفاع از حرم و در نبرد با تروریستهای تکفیری، چرا بعد از بازنشستگی مدافع سلامت شدید، میگوید: «تا زمانی که زنده هستیم، تکلیف از دوش ما برداشته نمیشود. ممکن است ماهیت آن تغییر کند، اما اصل تکلیف سر جای خودش هست. کرونا بیماری مهلکی بود که سلامت مردم را نشانه گرفته بود. من باید ادای تکلیف میکردم. برایم مهم نبود که بازنشسته شده بودم. پس اعلام آمادگی کردم. اواخر اسفند، داوطلبانه در بخش کرونا شروع به کار کردم. نبرد با کرونا، از نظر من که هر دو جبهه را تجربه کرده بودم، تفاوتی با جنگهای دیگر ندارد. در آن جبهه دشمن را میدیدی، خطر مرگ و شهادت را عینیتر حس میکردی. اینجا دشمن نامریی است. در این چند ماه بسیاری از خاطرات من در جبهه و دفاع از حرم مرور شد، همان ایثارها، همان فداکاریها، پزشکی که با وجود ابتلا به کرونا، استراحت را بر خودش حرام کرد تا جان بیماران را نجات دهد. پرستارانی که برای خدمت به مردم، دیدن فرزند را بر خود حرام کردند، نیروهای جهادی که بدون چشمداشت آمدند وسط میدان، این صحنهها برای من یک یادآوری شیرین از روزهای جنگ بود.»
۲۴۱۲۴۱
نظر شما