رهگذر ناشناس دوباره خود را به مرد فرزانه رساند و گفت: تعجب نکردی؟ و پاسخ شنید: نه! چون تو شریک من، همسایه من یا فامیل من نیستی و اغلب اختلافها و کدورتها از همین سه ریشه برمیخیزد!
نگاه کنید به تاریخ جنگها در جهان؛ در آسیای جنوب شرقی همواره بین ژاپنیها، کرهایها، چینیها و کشورهای کوچکتر اطرافشان جنگ و اختلاف نظر بوده؛ در آفریقا، در خاورمیانه، در اروپا و در آمریکای لاتین هم کم و بیش چنین وضعیتی حاکم بوده. حتی معمولاً رقابتها بین مردمان دو شهر نزدیک به هم از دیرباز مجادلهخیز بوده و هست ...
این مثالها را زدم تا بگویم: درک میکنم که چرا باید تا این حد کدورت، قهر و تهمت در بین افراد در داخل گروههای تخصصی مثل سینماگران، کوهنوردان، اصحاب رسانه، محیطزیستیها، معماران، ورزشیها و حتی در حوزههای علمیه و دانشگاهها باشد ...
اما چه باید کرد؟ باید تسلیمِ خشونتورزی، خشونتطلبی، انتقامگیری، ارعاب و اتهامافکنی شده و خودت هم آدمها را به خودی و غیرخودی و نخودی تقسیم کنی که اگر با ما نیست، حتماً علیه ماست؟!
هموطن عزیز من! میدانم که میدانی در شرایطی بسیار بحرانی و در مرز انفجار قرار داریم. طاقت جامعه به تنگ آمده و با کوچکترین فشار، انتقاد یا رویهای خلاف آنچه درست میپنداریم، از کوره در رفته و خواسته یا ناخواسته بر بار خشونت در صحنههای مجازی یا واقعی میافزاییم. بیاییم انتخاب سخت را برگزیده و از خود شروع کنیم؛ شروعکننده و مروج خشونت، کدورت و انتقام بیشتر نباشیم.
از حق خود گذشته و اتهام، انتقاد و تهمت را با روشهایی مشابه پاسخ ندهیم. کنشگرانه مروج آرامش بوده و نوشتنِ کدورتها روی یخ را تمرین کنیم و ببخشیم. به ویژه اگر خود را محیطزیستی میدانیم. یک محیطزیستی واقعی ممکن است از شدتِ جراحتها، تهمتها، تهدیدها و تحدیدها زخمی شود، اما او اینگونه زخمهایش را هم دوست دارد! زیرا یادش میاندازد که تا چقدر شجاعانه زیسته است و حتی داد نزده و خود را تخلیه نکرده تا بر بار آلودگی صوتی در جامعه متورم از ناهنجارترین اصوات نیافزاید.
این اثرِ خلاقانه را دیروز در خانه کابل، اردشیر رستمی عزیز پیشکشم کرد تا بشود یکی دیگر از بهانههای سرکردنِ زمستانم.
نظر شما