برخی مغرضین گویند: ابتدای کار او آن بود که از فومنات آمده بود و شیخنا «سیدمحمود دعایی» که از اجله زعمای جریده «اطلاعات» است، با بعضی اصحاب خاص در شارع عام میرفت و با مولانا «جلالالدین رفیع» میگفت: «ما را میباید تا شخصی گیجوگول بیاریم و بعضی امورات جریده به او سپاریم که عقلا در کار ما درماندهاند.»
مگر این مرد - حفظهالله - بر آنجا میگذشت و این سخن شنید. پس در دامن شیخ آویخت که «یا شیخ! مرا کاری ده» گفت: «نامت چیست؟» گفت: «گولآغا!» پس گفت: «ای جلال! ما به مسمی راضی بودیم و این مرد، اسمش هم در همان راستاست! دامنش از کف مده که راست کارماست!»
نقل است که در جوانی، تعمیر ماشین میکرد. وقتی ماشین پیش او بردند که تعمیر کن، ساعتی نگذشت که کرد. پس بر طریق «پُز» با ایشان گفت که: « ما اینیم!» چون نظر کردند، سوپاپ در دستش دیدند و پنداشتند که یعنی گفت: «ما سوفافیم!» و اینکه او را سوپاپ میگویند، هم از این جهت است نه به جهات دیگر (!)
نقل است که مولانا «حبیبی» در زهد بدان درجه بود که جز نان خالی نخوردی و نام کباب و غیر نبردی و از ذکر نام اینها نیز اِبا داشتی، مگر شرح کباب خوردن گلآقا و مریدان با او گفتند. پس به گلآقا نامه برداشت که «لاف غمخواری مردمان میزنی و در خفا با اصحاب، کباب نیممتری میخوری؟!»
چون این بر گلآقا و اصحاب خواندند، فرمود تا شاغلام جوابی به قاعده بدهد. مولانا شاغلام بر پشت آن رقعه نبشت: «حرف حساب را جواب نیست» و باز پس فرستاد.
او را گفتند: «حرف حساب چیست؟» گفت: «آن است که قل است و دل است و اطنابش ممل نیست و ایجازش مخل نیست.» این سخن پیش مولانا «غضنفر» بردند که ترجمت کن»! گفت: ترجمت ندانم. لیکن آنقدر دانم که حرف حساب، آن است که به واسطه آن، به نعل و میخ میزنند و از چپ و راست میخورند!»
نقل است که مچگیری میکرد و حالگیری میکرد. چنانکه روزی به هیأت دولت رفته بود. گفت: «بیانصافی راه بر محموله کاغذ ما بسته است.» مگر مولانا «وهاجی» که وزارت بازرگانی داشت،آنجا بود. گفت: «ما کی چنین کردهایم؟!» پس همگی دانستند که کار، کار اوست - حفظهالله-
نقل است که «تویوتا»یش دزدیدند. شکایت به حاکم برد. به زندانش کردند. گفت: «مال من دزدیدهاند؛ از چیست که مرا به زندان میبرید؟» گفتند: «از آن که پیش از هر چیز، میبایدت تا ثابت کنی که با این مایه بیمایگی(!)، تویوتا، چگونه خریده بودهای؟!»
گویند: نفس شیخ ما- سلمهالله- از جای گرم درمیآمد. چنان که مریدی، یک صبحدم تا شام در صف ایستاده بود. مگر با اخم بر زبانش رفت که: «این چقدر دراز است!» پس با مرید گفت: «برو که تو صحبت ما را نشایی. از آنکه:
خندهرو هر که نیست از ما نیست
اخم در چنته گلآقا نیست!»
وقتی دیگر گفت: «اگر معاون اول، به جای یکی، شش تن بودی، نان ما توی روغن بودی!»
نقل است که وقتی، تند رفته بود. به سرش ندا کردند که: «ای بنده خدا! هیچ از شاخ گربه یاد نکنی وبدین تندی، نترسی که نفست بگیرد.» گفت: «چرا.» باز به سرش ندا کردند که: «یا خائف منالشاخ الپیشی، اذهب بارتعاش و آتی یواش یواش!» یعنی: «همین طور برو که داری خوب میروی!»
شبی در مناجات میگفت: «خدایا، بر مشکلات مردم بیفزا.» گفتند: «این چه دعاست؟» گفت: «ما به نوشتن مشکلات مردم نان میخوریم، هرچه مشکل مردمان بیشتر، وضع ما بهتر!»
نقل است که میگفت: «مرد آن مرد است که چون جریده نویسد، چنان نویسد که چپ را خوش آید و راست را، موافق را خوش آید و مخالف را، دوست را خوش آید و دشمن را، ظالم را خوش آید و مظلوم را، حاکم را خوش آید و...» و با این همه، گفتی که: «ما «سوفاف» نباشیم و این کنیت بر ما بستهاند!» و الله علم.
***
ستون «تذکره المقامات» ابوالفضل زرویی نصرآباد، قطعاً پس از «دو کلمه حرف حساب» مرحوم صابری به یادماندنیترین ستون طنز سالهای بعد از انقلاب است.
«تذکره المقامات» که زرویی نصرآباد با نام مستعار ملانصرالدین در هفتهنامه «گلآقا» مینوشت، یکی از بهترین نمونههای نقیضهسازی در طنز فارسی است. این ستون در واقع نقیضه «تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری است.
متأسفانه امکان چاپ مجدد کتاب «تذکره المقامات» تاکنون فراهم نشده است. برخی از مقامات آن دوران، امروزه «مقامات»(!) دیگری دارند که بر اثر «اتهامات» و... است. لذا آن تعدادی که قابل نقل باشد را از چاپ اول این کتاب که انتشارات «گلآقا» در سال 1376 منتشر کرده تقدیم میکنیم.
امیدواریم که زودتر چاپ جدید این کتاب را پشت ویترین کتابفروشیها ببینیم.
برای ارتباط بیشتر با متن و یافتن ظرافت شوخیها، علاوه بر شناختن «تذکره الاولیا» دانستن برخی مناسبات و اتفاقات زمان نگارش متون، کمک فراوانی به شما خواهد کرد.
28/242
نظر شما