خب! رسیدیم به روز سوم! خوش گذشت؛ جای شما خالی! اینکه میبینید این متن که درباره جشنواره فیلم فجر است، آغازش هیچ ربطی به سینما ندارد، البته، دلیلاش ساختاری است. وقتی فقط فیلم تلویزیونی و کپی سریالهای تلویزیون ایران را میبینی، خودت هم غیرسینمایی میشوی!
نمیدانم این جشنواره، جشنواره امسال، چرا این قدر «تلویزیونزده» است آن هم در روزگاری که فیلمها و سریالهای تلویزیونهای اروپا و آمریکا، در جدی گرفتن مخاطب و بافت فیلمنامه و ریتم غافلگیرکننده، برای سینمای پیشروشان هم شاخ و شانه میکشند؟!
نمیدانم این جشنواره، جشنواره امسال، چرا این قدر «تلویزیونزده» است آن هم در روزگاری که فیلمها و سریالهای تلویزیونهای اروپا و آمریکا، در جدی گرفتن مخاطب و بافت فیلمنامه و ریتم غافلگیرکننده، برای سینمای پیشروشان هم شاخ و شانه میکشند؟!
هیچ کس دوست ندارد درباره سینمای مملکت خودش بد بگوید آن هم درحالی که در یک قدمی اسکاریم اما خدا وکیلی، این، سینمایی است که بشود نمای عمومیاش را سر سفره، جلوی مهمان گذاشت؟!
این حرفی که خدمتتان عرض میکنم ربطی به روشنفکرانه بودن یک فیلم یا سفارشی بودنش یا تجاری شدنش یا هنری [خدای نخواسته یا خواسته] نبودن یا بودنش، ندارد؛ امسال ظاهرا سال همدلی فیلمهای بدریتم و بدفیلمنامه، در همه عرصه هاست.
بگذارید اول یک فلاش بک بزنم به فیلمی که دیروز دیدم و اصحاب رسانه هم صف بسته بودند برای دیدنش که مثلاً فیلم خوبی است؛ اسم خوبی هم داشت: «میگرن». به نظرم تنها نقطه مثبت فیلم همین اسم بود که پیوستگی ساختاری عجیبی داشت با خود فیلم؛ فیلم، پس از تمام شدنش، میگرن مخاطب را به شکل کاملا قابل قبولی فعال میکرد!
فیلم که تمام شد، اصخاب رسانه کف زدند که مبارکشان باشد! اما برای چه چیز این فیلم کف زدند؟! اگر یک نفر راهنمایی کند که مثلا فیلمنامه بیرمق «میگرن» [که شدیدا میخواست شبیه فیلمنامههای فرهادی باشد اما واقعا نبود] چه حرفی برای گفتن داشت، خوشحال میشوم! [وقتی میگویم «حرف»، منظورم «پیام» نیست، منظورم روایت و شخصیت و وضعیت و به قول اهل تئاتر بار دراماتیک است.]
برای من خیلی شگفتانگیز بود که ملت به صحنههای فوقالعاده عادی راه رفتن یک پیرزن با بازی متوسط گوهر خیراندیش [که دلیل مطلقاش ضعف در بازیگردانی این بازیگر درجه یک سینمای ما توسط کارگردان بود] قاه قاه میخندیدند! ما واقعاً فقر خنده داریم انگار در این مملکت!
این از فلاش بک و از فیلمی روشنفکرانه یا مثلا روشنفکرانه و لابد خیلی هم فمینیستی! برگردیم به زمان حال و به روز سوم و فیلمی که میخواهد شدیدا پیامدار باشد و متعهد و به ملت و آرمان فلسطین هم خدمت کند: «فیلادلفی».
به گمانم، این روی دیگر همان سکه همدلی فیلمهای بد است و به نظر من حتی از میگرن هم بیشتر روی اعصاب مخاطب راه میرود. لااقل میگرن، فیلمبرداریاش به سینما نزدیک بود بازیهایش به بازی سینمایی شبیه بود؛ این فیلم، به گمانم حتی از فیلمهای 90میلیونی تلویزیونی هم ارزانتر تمام شده! به نظرم فیلمنامهنویس حتی در حد همان خلاصه ده صفحهای فیلمنامههای تلویزیونی هم، از نوشتن کل فیلمنامه این فیلم درآمد نداشته! این چه جور فیلمنامهای است آخر؟! به نظرم همین طور پیش برویم برای آن فیلمهای ده، بیست هزار تومانی دهه شصت [سوپر هشت های 16 میلیمتری شده] دلمان تنگ بشود! دوستان! هزار و سیصد و نود است؛ فراموش که نکردهاید؟! این طور میخواهیم بازار فیلم - دست کم - خاورمیانه را به چنگ بیاوریم؟!
روز سوم، نه روز آگاهی بود نه روز امید. اصلا، ولش کنید! یک چیزی گفتم که... دور هم باشیم!
5858
نظر شما