۰ نفر
۷ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۶

روزنامه شرق نوشت:

زن 17ساله‌ای که به اتهام قتل شوهر دومش به قصاص محکوم شده است، با نوشتن نامه‌ای از دردها و رنج‌هایش گفت. این زن که «لاله» نام دارد، متهم است دو سال قبل شوهر دومش را در شیراز به قتل رسانده است. او مرتبه اول در 15سالگی به اصرار خانواده‌اش ازدواج کرد اما طلاق گرفت چراکه به گفته خودش همسرش، مردی بدبین بود که او را کتک می‌زد. لاله بعد از طلاق بار دوم باز هم به اصرار خانواده‌اش با یکی از اقوام دور مادرش ازدواج کرد و سه ماه بعد از عقد، مرد جوان به قتل رسید و عروس 17ساله به عنوان متهم دستگیر شد. او در جلسات مختلف بازجویی ادعاهای متفاوتی را مطرح کرد اما به دلیل اقاریر اولیه‌اش به قصاص محکوم شد و رای صادره به تایید دیوان‌عالی کشور رسید. در حال حاضر این پرونده برای بررسی درخواست اعاده دادرسی در اختیار دادستان کل کشور قرار گرفته است،

بخشی از نامه عروس 17ساله را می‌خوانید: آیا واقعا من یک قاتل هستم، نه باورم نمی‌شود هر شب افکار مسموم وجودم را می‌گیرد و خودم نیز از حقیقتی که می‌گویند گریزانم؛ قاتل.فکرش مرا دیوانه می‌کند، عذاب وجدانم را دو برابر می‌کند. همه فکر می‌کنند قاتل کیست، چه قیافه‌ای دارد، عاطفه ندارد و به چه دلیلی آدم کشته؟ اما حالا که من وارد ایستگاه آخر شدم اینجا، زندان، بین آدم‌هایی با عقاید و افکار متفاوت، کسانی که حکم قصاص داشتند و قتل عمد بر پیشانی آنها بود، افرادی به مانند تمام شهروندان جامعه که نمی‌دانم در آن لحظات چه فکری داشتند؟ افرادی با روحیاتی شکننده و لطیف، انسان‌هایی معمولی و متشخص و از خانواده‌های آبرودار و اسم و رسم‌دار که لای پنبه بزرگ شده بودند و مانند خود من که بعد از چندین سال مات و متحیرند و باورشان نمی‌شود که کلمه قاتل تا ابد در دفتر روزگار بر آنها حکم می‌راند و گریانند و پشیمان و نادم و در بهت و ناباوری‌اند. چگونه ثابت کنند آن‌جور که مردم فکر می‌کنند، نیست، چگونه درد این دل‌های پر از خون را ثابت کنند که این افکار شاید سراغ هر یک از شما بیاید، لحظه‌ای جنون‌آور که باعث رخ دادن فاجعه‌ای بزرگ می‌شود.

هر شب کار من شده درددل کردن با خدا و اشک و ندامت و هر ثانیه آرزوی مرگ می‌کنم و بوی مرگ را لحظه به لحظه استشمام می‌کنم. من هم مثل همه دخترهای دیگر وجدان دارم، احساس دارم، قلب دارم، دوست دارم زندگی کنم، دوست دارم تمام احساساتم سرشار از خوبی و انرژی مثبت باشد، از خودم می‌آید آنقدرها هم منفور و بد نیستم که مردم و خانواده شاکی‌ام یا حتی خود شما فکر می‌کنید. نمی‌دانم با چه حسابی، بچگی، نادانی، نفهمی، کم‌عقلی، نفرت یا هر چیز دیگری که بود، لحظاتی به سراغم آمد و من فکر کردم تمام مشکلات من، بدبختی‌هایم، عقده‌هایم، نفرتم، جنگ و دعواها چشم‌های گریان مادرم برای ازدواج ما، بی‌قراری و پرخاشگری پدر و ترس از زندگی در کنار او. نمی‌دانم واقعا نمی‌دانم فکر کردم مشکلاتم حل می‌شود من نمی‌خواستم بد باشم، عاجزم از توضیح دادن و نوشتن.

باورم نمی‌شود که من بتوانم آدم بکشم، باورم نمی‌شود که همه دخترها و زن‌هایی که اینجا هستند قاتل باشند. تا کسی اینجا نباشد نمی‌تواند این کلمات را درک کند. نمی‌دانم با وجود تک دختر بودن چقدر اضافی بودم که پدر و مادرم حرف خودشان را برای ازدواج می‌زنند هرکسی ساز خودش را می‌زد من بودم و دردهای خودم که کسی نمی‌خواست درک کند، عقده بود که توی دلم تلمبار شده بود، درد بی‌درمان بود، عقاید شخصی خودم بود نمی‌دانم، احساس حقارت و له شدن می‌کردم. مسایلی بود که زندگی را برایم تلخ کرده بود و در ذهنم می‌چرخید که «پایان تلخ بهتر از تلخی بی‌پایان است» و در آخر این ناقص‌العقلی کار دستم داد و در اوج ناباوری به گفته همه شدم یک قاتل. ضجه می‌زنم، ناله می‌کنم. کاش می‌شد (...)برگردد. وجدانم لحظه‌ای آرام ندارد. او حق زندگی داشت. هر روز جسم و تنم به لرزه می‌افتد. اکنون در این جهنم روزگار با آدم‌هایش روزی هزار بار مرگ را پیش چشمانم تداعی می‌کند و کابوس‌های شبانه‌ام که لحظه‌ای تنهایم نمی‌گذارند، دمی نمی‌آسایم. آسایش در این جهنم از من ربوده شده، در این مدت حبس، پشت این دیوارها مرده‌ای متحرکم که نفس کشیدنم اجبار است و حتی حرف زدن و راه رفتنم برای حرکت این روزها و شب‌های پر از خوف و وحشت است.

آدم‌ها و دیوارهای این وادی مرا به جنون رسانده‌اند. هیچ چیزی که تسکین دل پرآشوب و پردردم باشد نیست حتی وسیله‌ای که خودم را برای همیشه با آن راحت کنم و از صفحه روزگار برای همیشه محو شوم. بودن در این جا یعنی ذره‌ذره آب شدن، ذره‌ذره سوختن و دم برنیاوردن و ذره‌ذره مرگ تدریجی، تنها تسکین دلم خدای وجودم است که شاهد و ناظر است. پس دادن تاوانی سنگین بدتر از قصاص. بی‌قراری اشک‌ها و دل پردرد مادرم، کمر خرد شده پدرم، صدای خرد شدن آنها را می‌شنوم و می‌بینم و نفرین می‌کنم منجلابی را که در آن دست و پا می‌زنم، شاید مرا سرزنش کنند به همه آنها حق می‌دهم و برای آن بدترین تاوان‌ها را دادم، نمی‌دانم از سر خنده می‌گریم یا از سرگریه می‌خندم. بندبند وجودم درد است، درد است و دوباره درد. نمی‌دانم تا به کی از این واژه سه حرفی بگویم «درد» که از هر طرف بخوانمش درد است و اینکه چه زمانی خورشید زندگی من برای همیشه غروب خواهد کرد و من عاجز و ناتوان، درمانده و نالان و پشیمان اسیر هزاران درد ناگفته که شده خوره روحم و آسایش را از من گرفته می‌روم، برای همیشه تمام محفلات این مکان، خوابیدن، بیداری، راه رفتن، خنده، گریه و... پر از درد و حقارت است و محروم از تمام نیازهای یک دختر هستم.

کاش می‌شد(...) را برگرداند و من زیر هزاران خروار خاک بودم چه سود؟ این زنده بودن یک نوع زجر و عذاب است و پر از ملامت. عاجزتر از آنم که بگویم یا بنویسم که آیا فرصتی دیگر هست؟ آیا جایی برای من در این دنیا هست. بین این قلب‌های چمنی و پر از کینه، بی‌تفاوت با نگاه‌های پر از حقارت و بی‌فروغ در اطرافم زجر می‌کشم. درد است کاش می‌شد به همه بفهمانم بی‌گناهم و چه بد رقم زده‌اند برای دختری بدبخت و درمانده و پشیمان و در آخرین این حرف‌های درون قلبم که رو به فوران است بود، حرف‌هایی که سه سال از گفتن آن عاجز بودم و درون وجود پر از آتشم خیمه زده بود و مرا به وادی جنون کشانده بود و بغض‌ها را در قلبم مدفون کرده بود. اکنون افکار و حرف‌هایم را بدون جمله‌بندی و نامفهوم روی کاغذ آورده‌ام. این حرف‌ها برای توجیه نیست برای سبک شدن قلبم و خاموشی گدازه‌های درون قلبم بوده که هیچ کسی نمی‌فهمد، نمی‌دانم شاید هم بفهمند و از جواب دادن فراری و گریزانند و فقط دنبال یک مقصر می‌گردند که اکنون همه دست‌ها به سوی من است و کسی به خود نمی‌گوید شاید یک کلمه یا یک جمله این دختر واقعیتی از واقعیت‌های ناگفته باشد.

45282

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 200738

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 12
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شهرزاد IR ۱۲:۱۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۷
    121 2
    نمی دونم اگر من را هم بابام 15 سالگی به زور از مدرسه می کشید بیرون و وادارم به ازدواج می کرد الان تبدیل به چه موجودی شده بودم و چقدر نفرت در وجودم جمع می شد و دست به چه کاری می زدم؟ الان که یادم می یاد من در 15 سالگی و کلا قبل از 18 سالگی و تمام شدن دبیرستان ورفتن به دانشگاه ، دنبال چه چیزهایی بودم ،تازه می فهمم که چقدر هم خودم بچه بودم و هم دوستانم و چقدر در بعضی مواقع افکارم مسخره و خنده دار بود و به خیال خودم فکر می کردم خیلی میفهمم.
  • کمیل IR ۱۳:۲۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۷
    35 0
    خیلی قلمش زیبا بود، واقعا حرفهای جالبی زده، دلم براش میسوزه
  • بدون نام IR ۱۳:۲۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۷
    33 0
    از جمله بندی هاش و از ادبیاتش میشه فهمید که خیلی با هوشه، مطمئنم خیلی توی زندگیش سختی کشیده و تحت فشار بوده شاید اگر توی شرایط بهتری بزرگ میشد و اینقدر تحت فشار نبود و خانواده بهتری داشت الان به جای زندان بودن میتونست خودشو برای یک آدم تحصیل کرده و مفید برای جامعه آماده کنه.
  • علی رضا IR ۱۴:۴۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۷
    42 4
    یعنی ، با کشتن یکی این مشکل جامعه ما حل میشه ؟ چرا کسی به این فک نمکنه که جامعه ما مریضه ، ما مردم مشکل داریم و همه به روان شناس و روان درمان احتیاج دارن؟ آخه اون دختر 15 ساله چه گناهی کرده که برای کم شدن مشکلات مالی یا انجام دادن فرایض دینی این جور قربانی شده ؟؟ با کشتن او به کجا می رسیم ؟ خبر آنلاین لطفا چاپش کن ، لطفا رسالت خبری خودت یک بار هم که شده انجام بده .
  • بدون نام IR ۱۷:۵۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۷
    15 0
    والله پدران و مادران به دختران 15 ساله خود به چشم بچه نگاه مي كنيد يا كسي كه بايد شوهر كند.
  • محلا US ۱۸:۲۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۷
    13 1
    همه بخاطر فقر حاضرن همه کار کنن داداشه منو بخاطر پول کشتن الانم قاتلش زندانه قاتلش یک زن بود و یک مرد فقط به خاطر ماشین حاضر شدن جون یکی رو بگیرن .تا کی باید ادامه پیدا کنه چرا کسی جلوی اینارو نمیگیره چرا همه جوان های ما باید به بیراهه برن که آخرش به زندان برسن چرااااااا
  • ... IR ۱۱:۰۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۸
    2 0
    خدایا خسته شدم دیگه از چی بگم!
  • بي نام IR ۱۱:۰۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۸
    6 1
    اول بايد پدر و مادر دختر رو اعدام كنن تاوان بي عقلي بزرگترها را چرا فرزندان بايد پس بدهند
  • یرونی IR ۰۴:۳۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۹
    0 0
    این خبر را از اول دنبال کرده ام خیلی عجیب است دختری17ساله با 2 بار ازدواج اولی2هفته دومی 3 ماه،محل قتل کانون یک مسجد،داستانهای متناقض و همه عجیب اول یک قتل با برنامه ریزی قبلی و نهایت سنگدلیبا2بارخوراندن قرص،تزریق آمپول هوا وخفه کردن با سیم لپ تاپ و بعدش درس خواندن در کشوری که دختران پس از ازدواج حق مدرسه رفتن ندارند!بعد ادعای همکاری3نفریک زن و2مردواعتراف از روی فشار و دروغ افسر پرونده،بعدا معرفی 2نفراز آنها زن همکلاسی دختردبیرستانی که واسطه قتل در ازای پول شده و 1 افغانی قاتل برای پول،حالا هم این نامه با این نثر شیوا و بلیغ،نمیدانم خداکند بازی افسر برای تکمیل پرونده و وکیل مدافع نباشد که سهل انگاری سیستم قضایی در بررسی تزریق هوا و خوراندن قرص نیز به آن اضافه شده باشد.قضاوت کار سختیه.
  • ایرونی IR ۰۴:۵۰ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۹
    3 0
    ادبیات ونثرش عالیه اگر کار خودشه واقعا حیفه،خواندن نامه اش من را یاد شعر دستهای خان امیر مهدی اخوان ثالث انداخت سوالی که برای خودم پیش آمده اینه منی که با خواندن یک گزارش خبری از یک قتل در یک لحظه نظر میدم که باید حتما طرف اعدام بشه (درست یا غلط فرق نمیکند) و تازه خیلیهامون هم میگیم بدیدش دست ما تا اعدامش کنیم چرا نمیتونم از دید کسی که زندگی و آینده اش را تباه و عاملش را یک نفر میبیند(باز هم درست یا غلطش فرقی نمیکند)به قضیه نگاه کنم؟اونوقت فکر میکنید چند درصد ما قاتل میشدیم؟کجای این مملکت به ما یاد داده شده و ما چجوری به بچه هامون یاد میدیم در این مواقع راه درست چیه؟اون پسر قربانی شد این دختر هم اعدام بشه یا نشه قربانیه،قربانی بعدی کیه؟من؟فرزندم؟برادرم؟تو؟کی؟راه حل پاک کردن صورت مسئله نیست
  • سویا IR ۰۲:۰۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۱۱
    7 0
    پدر و مادرا مملکت که دختر 15 ساله رو بچه حساب نمی کنه حداقل شما بکنید
  • صادق IR ۰۸:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    سریع تصمیم نگیرید حرفای پدر و مادرش و خانواده مقتول رو هم باید شنید نمیشه فقط به این نامه اکتفا کرد!بعضی از دخترای مملکت ما خودشون برا ازدواج عجله دارن و آخرشم این میشه که میبینید!