روایت روز دوازدهم محرم؛ ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه

حرکت کاروان اسیران کربلا به سمت کوفه در روز یازدهم محرم سال 61 هجری و ورود آن بزرگواران به کوفه در تاریخ 12 محرم سال 61 قمری به وقوع پیوست.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، حادثه خونین کربلا، عصر روز عاشورا با شهادت امام حسین(ع) و اصحابش پایان پذیرفت و بخش دوم نهضت حسینی به رهبری امام علی بن الحسین(ع) و عمه بزرگوارشان، حضرت زینب کبری(س) آغاز شد.

بنابر روایت ایسنا، مورخان اسلامی نوشته‌اند که اسیران آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه برای خاندان وحی شهری آشنا بود، برخی از بانوان کاروان اسیران همچون زینب(س) روزگاری نه چندان دور، خود بانوی گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتی مرکز حکومت امام علی(ع) بود و مردم این شهر خاندان علی(ع) را از یاد نبرده بودند. علی بن الحسین، زینب (س) دخت گرامی علی(ع) و دیگر اهل بیت پیامبر اکرم(ص) را.

اهـل بـیـت رسـول خـدا(ص ) را هـمـانـنـد اسـیـران وارد کوفه کردند، امام سجاد(ع) از شدت بیماری رنجور شده بود، ولی با این حال او را در غل و زنجیر کرده بودند.

روایت روز دوازدهم محرم؛ ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه

مـردم کـوفـه با دیدن کاروان اسیران شیون و زاری سر دادند. زینب کبری(س) دختر امیرالمؤمنین به مـردم اشـاره کـرد کـه خاموش باشید! یکباره نفس‌ها بند آمد و زنگها از صدا افتاد و زینب(س) زبان به سخن گشود:

سپاس خدا را و درود بر محمد و خاندان پاکش باد. ای اهـل کـوفـه! ای مـردم مکار حیله باز! آیا گریه می‌کنید؟

اشکتان خشک مباد، ناله‌هایتان آرام نـگـیرد. شما در مثل مانند زنی هستید که رشته خود را محکم تافته، سپس تارتار از هم می‌گسلد. سـوگـندهایتان را دست‌آویز فساد کرده‌اید، آیا جز لاف و تکبر و فساد و چاپلوسی کنیزان و سخن چینی دشمنانه چیز دیگری در شما هست؟

شما به سبزه خاکروبه و نقره بر قبر اندوده می‌مانید، برای خود توشه‌ای پیش فرستادید که خشم خدا را برانگیخت و در عذاب، جاودانه شدید. آیا گریه و زاری می‌کنید؟

آری! بـه خدا شایسته گریه‌اید، بسیار بگریید و کم بخندید که نصیبتان ننگ و عار شد، ننگی که تا ابـد پـاک نشود چگونه می‌توانید این ننگ را از دامن خود بشویید که فرزند خاتم انبیا، سید جوانان بـهـشتی را کشته‌اید، آنکه در سرگردانی‌ها مرجع و در سختی‌ها پناه شما بود، آنکه دلیل روشن و زبـان گـویـای شـمـا بـود چه بار گناهی را بر دوش گرفتید، دور باشید از رحمت خدا و نابودی نـصـیـبـتـان بـاد، سـعـیتان به نومیدی انجامید، دست‌ها بریده شد، سودای پر زیانی کردید، خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری ذلت بر شما حتمی شد.

وای بـر شـمـا! مـی دانـیـد چـه جگری از رسول خدا شکافتید و چه پرده‌نشینی را از پرده بیرون کشیدید و چه خونی ریختید و چه حرمتی را شکستید، کار بسیار زشتی مرتکب شدید، چیزی نمانده کـه آسـمـان و زمین شکاف بردارد و کوهها ویران شوند. آنچه کردید بزرگ، دشوار، بد، کژ، زشت و شوم است و چنان بزرگ که زمین و آسمانها را پر کرده، آیا شگفت دارید اگر از آسمان خون ببارد و همانا عذاب آخرت خوارکننده‌تر است و شما را در آن روز یاوری نیست.

مـهـلـت شـمـا را مـغـرور نـسازد که خدای تعالی از شتابکاری به دور است و همیشه برای انتقام فرصت دارد و در کمین‌گاه است.

حال وظیفه امام سجاد(ع) بود که آرمان کربلائیان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سیاست جهالت پروری امویان را به اسلام راستین، اسلام محمد و علی(ع) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤولیت سترگ پیام رسانی عاشورائیان بر شانه‌های امام ساجدان و عارفان سنگینی می‌کرد. او می‌بایست در عصر نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه به روش دیگر به بیان مسأله رهبری و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانه‌های امام عدل و نشانه‌های رهبران فاسد و ستم پیشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظایف شان در برابر رهبر عادل و همت برای اصلاح جامعه بیدار سازد. تفکر اصیل اسلامی را برای جامعه تبیین نماید تا امید به ایجاد حکومت اسلامی توسط خاندان وحی را در دل همگان احیا سازد. از سوی دیگر او خود شاهد واقعه کربلا بود و همت گمارد؛ تا یاد و خاطره حماسهسازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامی بارور سازد. دشمن نیز همچون تمامی عصرها این نکته را دریافته بود که مرکز اصلی انقلابها و مبارزات عدالتخواهانه مردم، ولایت و امامت است. هدف قطعنامه عبیداللَّه بن زیاد که نوشته بود: «مردی از خاندان حسین(ع) را زنده مگذارید». حتی نوشته‌اند عبیدالله برای دستگیری و تحویل امام زین‌العابدین و تحویل او به مأموران پسر زیاد، جایزه قرار داد.

علی بن الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود:

مردم، آنکه مرا می‌شناسد، می شناسد. آنکه مرا نمی شناسد خود را به او می شناسانم. من علی، فرزند حسین، فرزند علی بن ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وی را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالی که نه به کسی ستم کرده و نه با کسی مکری به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخری بزرگ است.

مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشتکارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویی به او خواهید نگریست؟

سخنان امام سجاد(ع) تحولی شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را سرزنش کردند. سپس علی بن الحسین(ع) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است. مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسی و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمی بریم و با هر کس که گویی پیکار می کنیم و با آنکه خواهی در آشتی به سر می بریم! یزید را می گیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم.

امام علی بن الحسین(ع) از موضع سست کوفیان آشنا بود فرمود:

هیهات! ای فریبکاران دغل باز، ای اسیران شهوت و آز. می خواهید با من هم کاری کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمی که زده‌اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخی این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است. از شما می خواهم نه با ما باشید نه بر ما.

اولین رویارویی و برخورد زین‌العابدین(ع) با حاکمان اموی پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوی امام با پسر زیاد حاکم خیره سر کوفه بود. وقتی اسیران آل محمد(ص) را وارد کاخ ابن زیاد نمودند، عبیدالله بن زیاد از نام او پرسید. فرمود من علی فرزند حسینم. ابن زیاد گفت: مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ امام علی(ع) فرمود: برادری داشتم که مردم او را کشتند. پس زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه یتوفی الانفس حین موتها». استدلال امام(ع) اشاره به این بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.

ابن زیاد که مست غرور و کینه بود از این حرکت استدلالی سید عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بکشند. این منطق آنان بود که هر کس در مقابل آنان با شجاعت به افکار و پندارهای ناروای آنان پاسخ گوید و نقد کند، تهدید به مرگ شود. ولی پسر مرجانه می‌بایست دریابد که علی بن الحسین(ع) چونان بزدلان کوفی نبود که با یک خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:

«أبالقتل تُهِدّدنی؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و کرامتنا الشَّهادة»؛ آیا من را از مرگ می ترسانی؟ مگر نمی دانی شهادت میراث کرامت و افتخار ماست.

آنگاه ابن زیاد رو به حضرت زینب(س) کرده و گفت: سپاس خدا را که رسوایتان کرد، شما را کشت و ادعایتان را تکذیب کرد.

زیـنـب(س) فـرمـود: سـپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامی داشت و از پلیدی پاک کرد، تنها فاسق است که رسوا می شود و فاجر است که تکذیب می شود.

گفت: چگونه دیدی کاری را که خدا با برادر و خاندانت کرد؟

حضرت فـرمـود: من جز زیبایی ندیدم، آنها کسانی بودند که خدا شهادت را برایشان مقدر کرده بود و آنها هم به قتلگاه خویش آمدند، به زودی خدا تو را با آنها در یک جا جمع خواهد کرد و به محاکمه خواهد کشید، ببین آنگاه پیروزی از آن کیست، مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!

ابن زیاد از خشم شعله‌ور شد، چنانکه گویی قصد جانش را دارد. عمرو بن حریث گفت: ای امیر! این زن است به خاطر گفته‌هایش نباید مؤاخذه شود.

ابن زیاد گفت: با کشتن حسین و عاصیان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.

زیـنـب دلـش شـکـسـت و گـریـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را کشتی، خاندانم را اسیر کردی، شاخه‌هایم را شکستی و ریشه‌ام را بریدی، آری اگر شفای تو در این است شفا گرفته‌ای.

نکته مهمی که در این گفتگوها به چشم می خورد، اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادت طلبی این دو بزرگوار است و دیگر آگاهی کامل امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) به نوع پشتوانه فکری حکومت امویان در جوامع بشری. حکومتها هر اندازه که توانمند و مقتدر باشند، بی شک نیازمند پشتوانه فلسفی و عقیدتی اند تا تکیه‌گاه نظام سیاسی و اقتصادی آنان بوده و توجیه‌گر رفتار و مواضع آنها باشد. این پشتوانه فکری بر حسب تفاوت جامعه‌ها مختلف است. بنی امیه نیز برای تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان شگردهای زیادی داشتند که یکی از راهکارهای اساسی آنان جبرگرایی بود. در برابر هر کاری تلقین می‌نمودند که این کار خدا بود که اینگونه شد و اگر مصلحت خدایی ایجاب نمی‌کرد این‌گونه نمی‌شد. و این خود یکی از حربه‌های سیاسی آنان برای ظلم و جنایت بود.

امام علی بن الحسین(ع) به همراه عمه بزرگوار خود به عنوان پیام رسانان کربلای حسینی و با وقوف و آگاهی کامل به این نیرنگ سیاسی امویان، هم در کاخ ابن زیاد و هم در قصر یزید در شام، به مبارزه با این پندار فکری امویان پرداختند و آن را نشانه رفتند و با استدلال به آیات قرآن آن را مورد حمله قرار دادند.

اسـیـران را بـرای مـدتی که در تاریخ ضبط نشده در کوفه نگه داشتند در این مدت به دستور ابن زیاد سرهای شریف شهدا را گاهی بر درگاه کاخ نصب می کردند و بر روی نی در کوچه‌های کوفه و قبایل اطراف می چرخاندند.

سپس ابن زیاد ملعون درباره اسیران و سرهای شهدا از یزید کسب تکلیف کرده بود و یزید به او دستور داده بود اهل بیت رسول خدا(ص) را به شام بفرستد.

منبع: حوزه

کد خبر 2087049

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار