وقتی عقل محض از عشق شکست خورد / فلاسفه ای بدون عقلانیت زندگی

کتاب «فیلسوفان بزرگی که در عشق شکست خوردند» در عین سرگرم‌کننده بودن، لایه‌ای عمیق از تامل را هم با خود دارد. شفر تلاش نمی‌کند فیلسوفان را تمسخر کند؛ بلکه با نگاهی انسانی و گاه همدلانه، نشان می‌دهد که پشت چهره عقلانی آنان، انسان‌هایی ایستاده‌اند با ترس‌ها، دلبستگی‌ها و شکست‌های واقعی.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین فاطمه مهاجری در سرویس دین و اندیشه ایبنا نوشت: کتاب «فیلسوفان بزرگی که در عشق شکست خورده‌اند» نوشته آندرو شفر و با ترجمه‌گُلی امامی، در ۲۳۱ صفحه از سوی نشر دکسا منتشر شده است.

این کتاب به زندگی خصوصی و عاطفی شماری از فیلسوفان بزرگ می‌پردازد؛ اندیشمندانی که در عرصه عقل و استدلال درخشان بودند اما در میدان احساس، شکست خوردند. نویسنده با روایت‌هایی کوتاه، پرکشش و گاه تامل‌برانگیز، زندگی عاشقانه ۳۷ فیلسوف مشهور جهان را مرور می‌کند؛ از افلاطون و کانت گرفته تا نیچه و سارتر و دوبووار. او نشان می‌دهد که حتی بزرگ‌ترین ذهن‌های تاریخ نیز در برابر نیروی عشق، بی‌دفاع مانده‌اند.

شفر در این اثر، فلسفه را از برج عاج به زندگی روزمره می‌آورد و در لابه‌لای شکست‌های عاشقانه، تصویری تازه از رابطه میان عقل و احساس ترسیم می‌کند.

وقتی عقل از عشق شکست خورد

کتابی درباره تضاد عقل و احساس

نویسنده در مقدمه اثر می‌گوید که ایده نگارش این کتاب از مشاهده تناقضی ساده شکل گرفته است: چگونه انسان‌هایی که عمر خود را صرف تحلیل عقل، اخلاق، زیبایی و حقیقت کرده‌اند، در ساده‌ترین شکل رابطه انسانی عشق دچار ناکامی‌های بزرگ شده‌اند؟ این پرسش در واقع محور اصلی کتاب است: آیا فلسفه می‌تواند راهی برای درک عشق بیابد؟ یا عشق خود عرصه‌ای است که عقل در آن شکست می‌خورد؟

کتاب "فیلسوفان بزرگی که در عشق شکست خوردند" در عین سرگرم‌کننده بودن، لایه‌ای عمیق از تامل را هم با خود دارد. شفر تلاش نمی‌کند فیلسوفان را تمسخر کند؛ بلکه با نگاهی انسانی و گاه همدلانه، نشان می‌دهد که پشت چهره عقلانی آنان، انسان‌هایی ایستاده‌اند با ترس‌ها، دلبستگی‌ها و شکست‌های واقعی.

وقتی عقل از عشق شکست خورد
نیچه و پل ره ایستاده در کنار لو سالومه نشسته

 از ناکامی در عشق تا نفرت از ازدواج

فریدریش نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰) فیلسوف بزرگ آلمانی، با وجود اندیشه‌های ژرف و نفوذش در فلسفه، در زندگی شخصی‌اش هرگز نتوانست رابطه‌ای عاشقانه و پایدار برقرار کند. او تا پایان عمر مجرد ماند.نخستین عشقش در ۳۲ سالگی، زنی به نام مت هیلده ترامپداخ بود که پس از چند دیدار، با نامه از او خواستگاری کرد اما پاسخ منفی گرفت.

پنج سال بعد، در سال ۱۸۸۲، با لو آندریاس سالومه، دختر روس جوان و باهوشی آشنا شد که هرچند از اندیشه‌اش خوشش می‌آمد، اما علاقه‌ای عاطفی به او نداشت و چندین بار درخواست ازدواجش را رد کرد. نیچه از این ناکامی عمیقاً آسیب دید و دیگر نتوانست رابطه‌ای واقعی برقرار کند.

او بعدها نوشت که ازدواج برایش «بلاهت محض» خواهد بود. نیچه در نوشته‌هایش از سرکوب میل در اخلاق مسیحی و جامعه ویکتوریایی انتقاد می‌کرد و آن را نوعی «نفرت از زندگی» می‌دانست. با این حال، خودش تمام عمر از رنج‌های جسمی و روانی ناشی از همان میل سرکوب‌شده و روابط ناسالم در عذاب بود.

وقتی عقل از عشق شکست خورد
کولاژ ایمانوئل کانت

 تبعید عشق به قلمروی عقل

ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، مردی بود با نظم و انضباطی مثال‌زدنی که زندگی‌اش از هرگونه شور عاشقانه یا تجربه احساسی تهی ماند. او روزهایش را با برنامه‌ای دقیق و تکرارشونده می‌گذراند تا آنجا که همسایگان ساعت‌هایشان را با زمان پیاده‌روی‌های او تنظیم می‌کردند. خشکی و نظم افراطی کانت نه تنها در زندگی روزمره بلکه در نگاهش به عشق و روابط انسانی نیز بازتاب داشت.

کانت باور داشت هرگونه میل جنسی، اگر در چارچوب ازدواج نباشد، غیراخلاقی است، زیرا انسان را به ابزاری برای لذت دیگری تبدیل می‌کند. او رابطه را تنها هنگامی اخلاقی می‌دانست که در ازدواج و با هدف تولیدمثل صورت گیرد؛ جایی که دو طرف، به تعبیر خودش، «به اشیای تمایل برابر» بدل می‌شوند. از نظر او، میل پیش از ازدواج نوعی بهره‌کشی یک‌سویه بود و حتی آن را با برده‌داری مقایسه می‌کرد، چرا که فاقد قرارداد مساوات و تعهد اخلاقی بود.

در نگاه کانت، ازدواج صرفاً پیوندی برای لذت نبود، بلکه قراردادی اخلاقی بود که در آن دو نفر «مالک خصوصیات یکدیگر» می‌شدند و تنها در این چارچوب لذت بردن از دیگری مجاز بود. با این حال، او عملاً کمترین تجربه شخصی از زنان داشت و در رفتار، گفتار و حتی اندیشه‌اش نشانی از شور انسانی یا میل عاشقانه دیده نمی‌شد.

زندگی شخصی و فلسفه اخلاقی کانت بازتابی از یک نظم مطلق، انضباط خشک و نفی هرگونه شور و تمنای انسانی بود. او عشق را به قلمرو عقل تبعید کرد و بدن را به اسارت اخلاق درآورد؛ شاید به همین دلیل هیچ‌گاه عاشق نشد و تا پایان عمر در تنهایی و انضباط زیست.

وقتی عقل از عشق شکست خورد
آرتور شوپنهاور

 تندخو و بدبین

آرتور شوپنهاور، فیلسوف بدبین آلمانی، دیدگاهی تند و بی‌رحمانه نسبت به عشق و زنان داشت. او عشق را نه احساسی رمانتیک بلکه صرفاً ابزاری غریزی برای بقای نوع بشر می‌دانست؛ تلاشی ناخودآگاه برای تولید مثل و ادامه نسل. در نگاه او، روابط عاشقانه توهمی زودگذر است که پس از ارضای میل، به سرخوردگی و پوچی منتهی می‌شود. به باور شوپنهاور، عاشق پس از وصال درمی‌یابد که «کلاه سرش رفته» و همه آن شور و هیجان چیزی جز فریب غریزه نبوده است.

با وجود بدبینی‌اش به زنان، خود او نیز تجربه‌هایی در روابط عاشقانه داشت. نخستین رابطه‌اش با خدمتکاری بود که از او صاحب دختری شد؛ دختری که در نوزادی درگذشت و شوپنهاور هرگز مادرش را دوباره ندید. چند سال بعد، او با خواننده‌ای جوان به نام کارولین ریشتر وارد رابطه شد، اما بدبینی و ترس از تعهد باعث شد این پیوند نیز از هم بپاشد. جمله معروف او که «ازدواج یعنی حقوقت را نصف و وظایفت را دو برابر کنی» گویای نگرش تلخش به زندگی زناشویی است. آخرین علاقه‌اش نیز به دختر هفده‌ساله‌ای به نام فلورا وایس بی‌نتیجه ماند؛ دختری که از او بیزار بود و حتی هدیه‌اش را به خاطر «لمس دست پیر شوپنهاور» نپذیرفت.

شوپنهاور در پیری کاملاً تنها ماند و در سال ۱۸۶۰ در انزوا درگذشت. او در آثارش زنان را موجوداتی ضعیف، سطحی و ناتوان از خلاقیت می‌دانست و در رساله معروفش «درباره زنان» ادعا کرد که هیچ زن مشهوری هرگز اثر هنری یا فکری ماندگاری نیافریده است. چنین دیدگاهی، طبعاً، او را از هرگونه محبوبیت نزد زنان محروم می‌کرد.

با وجود بدبینی و لحن گزنده‌اش، شوپنهاور از نخستین فیلسوفانی بود که عشق را موضوعی شایسته تأمل فلسفی دانست. او می‌گفت شگفت‌انگیز است که فیلسوفان کمتر درباره نیرویی اندیشیده‌اند که نیمی از ذهن و انرژی بشر را به خود مشغول می‌دارد و مهم‌ترین محرک رفتار انسان است. برای او، عشق احساسی بود نیرومند و گریزناپذیر که در ظاهر والا می‌نمود، اما در بنیاد خود چیزی جز ابزار طبیعت برای تداوم نسل نبود؛ نیرویی فریبنده که انسان را به اسارت می‌کشید و سرانجام در سرخوردگی و ملال پایان می‌یافت.

وقتی عقل از عشق شکست خورد
مارتین هایدگر و هانا آرنت

 مذبذب و آب زیرکاه

مارتین هایدگر، فیلسوف پرآوازه آلمانی و از چهره‌های اصلی فلسفه قرن بیستم، در زندگی شخصی نیز چهره‌ای پیچیده و رازآلود بود؛ درست مانند آثار دشوار و پرابهامش. او در سال ۱۹۱۷ با الفریده پتری ازدواج کرد و این ازدواج نزدیک به شصت سال دوام یافت، هرچند وفاداری‌اش به همسر در حد نام باقی ماند. هایدگر در طول زندگی مشترک خود روابط متعددی با شاگردانش داشت، اما مهم‌ترین و معروف‌ترین آن‌ها، رابطه عاشقانه با هانا آرنت بود؛ دانشجوی جوان و باهوش یهودی که بعدها از بزرگ‌ترین متفکران قرن شد.

آشنایی آن دو در دانشگاه ماربورگ آغاز شد؛ جایی که هایدگر، استاد فلسفه، در نامه‌ای پرشور به شاگرد هجده‌ساله‌اش نوشت که باید او را ببیند تا «با قلبش سخن بگوید». این رابطه، که چهار سال ادامه داشت، آمیزه‌ای از شور، تفکر و ممنوعیت بود. آنها در دفتر استاد و گاه در جنگل‌های اطراف دانشگاه دیدار می‌کردند. با قدرت گرفتن نازی‌ها، هایدگر به حزب نازی پیوست و آرنت که یهودی بود، ناچار به آمریکا گریخت. با وجود جدایی و اختلاف‌های سیاسی، پیوند میان آن دو هیچ‌گاه به‌طور کامل گسسته نشد.

سال‌ها بعد، پس از پایان جنگ جهانی دوم، آرنت در حالی که ازدواج کرده بود، دوباره با هایدگر دیدار کرد و حتی از او در برابر انتقاداتی که به همکاری‌اش با رژیم نازی وارد می‌شد دفاع کرد. او در نامه‌هایش نوشت که خود را تنها عشق واقعی هایدگر می‌داند و هیچ‌کس دیگری را در زندگی او جایگزین‌پذیر نمی‌بیند. منتقدان این بخشش را غیرقابل درک می‌دانستند، اما همان‌طور که نویسنده زندگینامه‌شان می‌گوید، «عشق منطق نمی‌شناسد».

وقتی عقل از عشق شکست خورد
مارتین هایدگر و الفریده همسرش در جوانی

 در سال ۲۰۰۵، با انتشار نامه‌های خصوصی، راز دیگری از زندگی هایدگر فاش شد: پسرش هرمان در واقع فرزند رابطه الفریده، همسر او، با یکی از دوستان خانوادگی بود. این حقیقت نشان داد که حتی در زندگی زناشویی هایدگر نیز خیانت و تناقض وجود داشته است؛ درست مانند فلسفه‌اش که میان حضور و غیاب، بودن و نبودن در نوسان بود.

در نوشته‌های هایدگر درباره عشق نیز همان ابهام فلسفی حاکم است. او عشق را تجربه‌ای می‌دانست که در آن انسان هم خود می‌ماند و هم به دیگری تبدیل می‌شود؛ احساسی که در عین نزدیکی، فاصله‌ای را حفظ می‌کند که هرگز از میان نمی‌رود. از نظر او، عشق نوعی حضور متقابل است؛ حضوری که در آن دیگری به درون زندگی ما نفوذ می‌کند، بی‌آنکه قابل تملک یا درک کامل باشد.

زندگی هایدگر همچون فلسفه‌اش، آمیزه‌ای از شور و راز، نزدیکی و دوری، و عقل و رهایی بود؛ تجربه‌ای که در مرز میان فلسفه و احساس، واقعیت و پنهان‌کاری، معنا می‌یافت.

وقتی عقل از عشق شکست خورد
آندرو شافر- نویسنده کتاب

 فلسفه در قلب انسان‌ها

کتاب «فیلسوفان بزرگی که در عشق شکست خوردند» از ۳۷ فصل کوتاه تشکیل شده و هر فصل به زندگی یکی از فیلسوفان اختصاص دارد. شفر در هر بخش با زبانی ساده و پرکشش، خلاصه‌ای از زندگی عاشقانه فیلسوف ارائه می‌دهد و آن را با نکات طنزآمیز و گاه تأمل‌برانگیز همراه می‌کند.

زبان نویسنده به دور از سنگینی فلسفی است و همین ویژگی باعث شده کتاب برای خواننده عام نیز جذاب باشد. با این حال، پشت شوخی‌ها و روایت‌های ساده، نگاهی عمیق به تضاد میان عقل و احساس، آزادی و وابستگی، ایمان و میل نهفته است. در واقع، شفر از شکست‌های عشقی فیلسوفان به‌عنوان آیینه‌ای استفاده می‌کند تا نشان دهد فلسفه نه‌تنها در کتاب‌ها، بلکه در قلب انسان‌ها نیز جریان دارد.

«فیلسوفان بزرگی که در عشق شکست خوردند: نوشته آندرو شفر با ترجمه گلی امامی در ۲۳۱ صفحه توسط نشر دکسا منتشر شده است.

۲۱۶۲۱۶

کد خبر 2138949

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار