به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ماهوشخانم مونسالدوله، ندیمه انیسالدوله ـ سوگلیِ حرم ناصرالدینشاه ـ از زنان متجدد و دنیادیده روزگار خود بود و زیر و بم آداب و رسوم زمانه را بهخوبی میشناخت. او به فرانسه سفر کرده و با زبان فرانسوی آشنایی داشت؛ همچنین در دوران حکومت محمدرضا پهلوی سفری نیز به سوئیس انجام داد.
این زن فرهیخته قاجاری، یادداشتهایی را که به گفته خودش در سراسر زندگی پیوسته مینوشت، در واپسین سالهای عمر و در دهه نود زندگیاش (دهه ۴۰ خورشیدی) تدوین کرد. این خاطرات در دهه ۱۳۸۰ خورشیدی به همت سیروس سعدوندیان و از سوی انتشارات زرّین منتشر شد.
آنچه در ادامه میخوانید، بخش چهارم خاطرات اوست:
معمولا تا دختر توی خشت میافتاد، ماما با سوزن نخ گوش او را سوراخ میکرد و نخ از توی سوراخ رد میکرد و روغن خوردن و زردچوبه به آن میمالید. بعد که دختر پنج شش ساله میشد، از خانه جدهاش – مادر مادرش – یک گوشواره کوچک به اسم «پرک» برای او میآوردند. گوشواره پرک یک حلقه نازک طلا بود که یک پولک طلای نازک به آن چسبیده بود. کمکم این گوشواره بزرگ میشد و به شکل «تختهای» درمیآمد. گوشواره تختهای، گوشوارهای بود که به شکل نیمتاج، اما مشبک، میساختند و چند نگین کوچک جواهر هم در آن به کار میرفت.
حالا به قسمت آرایش صورت میرسیم: اصولا آن وقتها قسمتی از وقت روزانه زنان نزد «بنداندازها» و «مشاطه»ها میگذاشت. به نظر میآید که این میراث را خانمهای امروز هم کم و بیش حفظ کردهاند و در بسیاری اوقات چنان در آرایش وسواس به خرج میدهند و افراط میکنند که انگار فقط آراستن جمال مایه کمال است؛ غافل از اینکه زیبایی درونی، که فهم و عاطفه و انسانیت است، خیلی محبوبتر از آن زیبایی است که به وسیله آرایش و به کمک پودر و سرخاب و سرمه، یا به قول امروزیها: «ریمل» به وجود میآید.
خانمها آن روزها اول هر ماه – البته ماههای قمری – غیر از ماه محرم و صفر صورت را بند میانداختند. چون، میگفتند در صورت خانمها موی نحسی میروید که باید آن را برطرف کرد. متخصص بنداندازی پیرزنی بود که او «ملاباجی بندانداز» مینامیدند. آن وقتها، که کالسکه و درشکه خیلی معمول نبود، ملاباجی بندانداز سوار بر الاغ از این خانه به آن خانه میرفت که خانمها را بند بیندازد؛ و حقالزحمه ملاباجی هم دو قران بود. اما یک «پنه باد» سکه نقره نیم قرانی – هم به جلودار ملاباچی انعام میدادند. کسانی که کمبضاعت بودند، خودشان به خانه ملاباجی بندانداز میرفتند.
اما طریقه بند انداختن اینطور بود که ملاباجی خانم به قدر نیم زرع ریسمان سفید بسیار محکمی را سر و ته گره میزد و آن را مانند کمند به دست میگرفت و کوتاه و بلند میکرد و با سرعت عجیبی تمام موهای ریز صورت را از بیخ و بن برمیکند.
علاوه بر ملاباجی بندانداز، یک زن دیگری هم بود که او را «کل فاطمه» - کربلایی فاطمه – میگفتند. کل فاطمه با ریسمان بند نمیانداخت، بلکه مقداری «سقز» را روی آتش آب میکرد و کمی گلاب هم توی آن میریخت و همین که این سقز و گلاب کمی خنک میشدم، آن را به صورت خانمها میچسبانید. پس از نیم ساعت، آن سقزها را با بیرحمیِ تمام میکند تا هرچه موی ریز توی صورت خانم باشد، با آن کنده شود. و این کار خیلی دردناک بود؛ اما خانمها برای اینکه خوشگل بشوند، این درد را تحمل میکردند.
اصولا، زنِ دیروز برای محبوب بودن مجبور بود همیشه دست به دامن بنداندازها و مشاطهگرها باشد و هر درد و بلایی را به خاطر زیبایی و دلربا شدن به جان بخرد. بنداندازها و مشاطهها در زندگی قدیم رل مهمی داشتند. آنها جادوگر عشق و محبت و خوشبختی بودند؛ اما گاهی هم خبرچینیها، ساخت و پاختها و جاسوسیهای آنها خانوادهای را به باد میداد. آنها به صرف حرفهشان به اندرونی و حرم بیشتر خانهها راه داشتند.
منبع: خاطرات مونسالدوله ندیمه حرمسرای ناصرالدینشاه، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران: زرین، چاپ اول، ۱۳۸۰، صص ۲۶-۲۴.
۲۵۹






نظر شما