به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز دوشنبه ۱۸ رمضان ۱۲۸۷ (۲۱ آذر ۱۲۴۹) نوشت: امروز ناهار منزل خورده شد. هوا ابر بود. بعد از ناهار سوار شده، رو به مغرب، کنار راه دریا را گرفته به گردش رفتم. از در اندرون سوار شدم. وقتی که اندرون رفتم، حرم هم زیارت رفته بودند. رسیدم به چادر شکوهالسلطنه، سه زن چادربهسر دیدم، از قراین فهمیدم شمسالدوله دختر خاقان مغفور است – از تاجالدوله به عمل آمده است – دو نفر دیگر عروسهای او بودند: یکی دختر مرصع خانم زن حاجی محمدقلیخان آصفالدوله است، دیگر قددرازی بود، میگفت دختر محمدخان قرائی کلهکن است؛ هردو بدگِل بودند – یعنی نه چندان – از ما رو میگرفتند. قدری ایستاده صحبت کرده رفتند.
خلاصه سوار شده راندیم. سیاچی، آقا وجیه، مملی، میرزا علیخان، عرفانچی، موچولخان، میرزا عبدالله بودند – ابراهیمخان. نیم فرسنگ رفتیم، کنار دریا پیاده شدم که قلیان کشیده شود، پرتقال بخورم، وضو بگیرم. از طرف پایین دریا رعدوبرقی شد، هوا منقلب شد. ترسیدیم ببارد، برخاسته به تعجیل رو به منزل راندیم. بین راه یحییخان را دیدم. رفتم از دریای روبهروی اندرون با اسب، دم دیوانخانه پیاده شدم. حرم برگشت. وضو گرفته، سوار کالسکه شده راندیم برای زیارت.
وارد شدیم. همه بودند. زیارت کردم. ضریح را باز کردند رفتم اندرون. شمشیر جهانگشا، نشان صورت حضرت، تربتهای مخصوص سیدالشهدا(ع)، حضرت عباس، دعای صباح خط جناب امیرالمومنین که همه را گذاشته بودم تبرک بشوند درآوردم. عبای سفید خلعتیِ حضرت را پوشیده، آمدم بیرون نماز کردم. بالای سر حضرت، با قرآن رحلی بزرگ خط ثلث که بسیار بسیار خوب نوشتهاند با قلم درشت، سوره الرحمن را خواندم. والده شاه هم جقه خوبی پیشکش کرده بودند، روی ضریح بود. عزتالدوله هم جقه گذاشته است. یک صفحه جواهر خوب که روی طلا است – مثل نصف جلد کتاب – از خازنالدوله مرحومه – زن فتحعلیشاه – در پهلوی جای دو انگشت حضرت دیدم. وزیر خارجه چادر مخمری [مخمل] گلدوزی اعلا تمام کرده بود برای خودش، در سفر داشت، امروز دیدم هندیها – یعنی دیوارهای چادر – را پیشکش حضرت کرده بود؛ در هزاره توی گنبد میخکوب میکردند، اما یک طرف را بیشتر نمیبیند، باقی را هم قرار شد وزیر درست کرده بفرستد؛ اما تعجب اینجا است که همین پرده چادرها به اندازه قد هزاره گنبد بود، مثل این بود که اندازه گرفته ساختهاند.
خلاصه دو پسر سپهدار که آمده در نجف مجاور شدهاند، با عمامه دیده شدند: یکی حسنخان است که در مدرسه نظامی طهران تربیت شد و شاگرد کریشیش معلم توپخانه بود و بهترین شاگردهای علم توپخانه بود و هندسه، حالا اینجا از طلاب و آخوندهای فکهسنیِ شپشکش شده است؛ دیگری یوسفخان است.
برادر میرزا عبدالله ناظممیزان، او هم اینجا داخل طلاب است، گویا اسمش میرزا علیاکبر است، او را هم حضور آوردند.
خلاصه رفتیم سر قبر آقا محمدخان. جواهراتی که دیشب از خزانه حضرت درآمده بود، مدحتپاشا، مشیرالدوله آنجا گذاشته بودند دیدم. از طلا سٌفُلدان [۱] – مانند قندیل است – خیلی بزرگ چیزی ساخته بودند. فیروزههای بزرگ زیادی داشت، اما چندان خوب نبود، جواهرات دیگر هم داشت؛ پیشکش علیمرادخان زند بود. چهار قبه مرصع بسیار خوب اعلا برای چهار گوشه ضریح از شاه سلطان حسین صفوی، شمشیر جواهر و غیره از نادر، پارهای جواهرات، عطرسوز بزرگ مرصعِ خیلی اعلا از نادرشاه، قندیل مرصع زنجیر طلای بزرگ خیلی اعلا با جواهرات و مرواریدهای درشت جور غلطان خوب، پیشکش زینب بیگم دختر شاه طهماسب صفوی؛ این قندیل را حیفم آمد در خزانه بگذارم، دادم بردند از بالای ضریح، جای خوبی آویزان کردند، رفتم دیدم بسیار خوب شده است.
بعد آمدیم سوار کالسکه شده، راندیم به منزل. انیسالدوله، زبیده رفته بودند وادیالسلام و غیره زیارت. الحمدلله در بالای گلدسته طلای حضرت، در پنج وقت نماز، موذنها بانک اشهد ان علی ولیالله را به آواز بانک بلند میگفتند.
خلاصه شب را خوابیدیم. امشب باران زیادی آمد، دریا صدا میکرد. شیرازی...
پینوشت
- چنین نوشته است به جای ثفلدان به معنی ظرفی که در آن اخلاط سینه و آبدهان بیندازند. (دهخدا)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۰۳-۲۰۱.
۲۵۹






نظر شما