بسم الله الرحمن الرحیم
پنجم تیرماه 91 ساعت یازده شب عزیمت عمره کردیم. کاروان عمره ما متعلق به شرکت مدائن قم است که جناب آقای جواد مبصری مدیریت آن را بر عهده دارد. آقای مبصری سالهاست که مدیریت کاروان های حج را بر عهده دارد. در برخی از سالهای گذشته مدیریت کاروان بعثه را به همراه آقای جوادیان بر عهده داشت. معمولا یکی از آنها در مدینه و دیگری در مکه کارهای کاروان بعثه را انجام میدادند، کاروانی که برنامه هایش متفاوت با کاروان های دیگر و البته بسیار سخت بود. کاروان فعلی ما هم سالهاست باید مدیریت ایشان به عمره میآید.
حوالی ساعت دو و نیم به وقت ایران و ساعت یک به وقت سعودی به مدینه رسیدیم. میهمانداران هواپیما همه دختران فیلیپینی بودند که روسری سر داشتند. در فرودگاه بیش از دو ساعت و نیم معطل شدیم تا گذرنامه ها چک شد. وقتی به هتل مدینه هارمونی رسیدیم ده دقیقه به اذان صبح مانده بود. غسل کرده، عازم مسجد شده، پس از نماز، عازم بقیع شده و زیارت خواندم. طی این دو سال نرده های بلندی در بخشی از اطراف قبور ائمه گذاشتهاند که به قد یک انسان است. در قسمتی هم که سنگفرش شده یک زنجیر گذاشتهاند. پنج مأمور سعودی شامل سه مأمور با لباس انتظامی و دو مأمور ارشادی جلوی آن ایستاده بودند. هوا تاریک بود. تعداد زیادی زایر با چشمان اشکبار ایستاده بودند. برخی هم در حال گرفتن عکس و فیلم بودند که مخالفتی نمی شد. آن وقت صبح که هنوز هوا تاریک بود، برای خواندن آرام زیارت نامه حتی از روی کتاب ایرادی نمیگرفتند. این وقت صبح بقیع بسیار شلوغ است و تقریبا همه ایرانی هایی که صبح ها به مسجد می آیند در ادامه عازم بقیع می شوند. زائرانی از کشورهای دیگر هم هستند. شاید بیست درصد، کمتر یا بیشتر، از دیگر کشورها هستند.
از حرم که بازگشتم خستگی و سپس خواب امان نداد. تا حوالی دوازده استراحت کردم. بعد از آن آماده نماز شده و ناهار خوردیم. ناهار را در خدمت دوستان بودیم که معمولا عددشان نزدیک به پنجاه نفر می شود و در دو اتاق گرد هم جمع می شوند. امسال آیت الله سید علی محقق داماد و آیت الله مقتدایی، آیت الله سید علی حائری و شماری دیگری از آقایان هستند.
برای وقت های اضافه متن ترجمه قرآن برادرزاده فیض را برای مقابله همراه آوردهام. آیاتی از سوره بقره را مقابله کردیم. امیدوارم بتوانم در این چند روز، چند جزء از این ترجمه را پیش ببرم. مشروط به آن که کارهای جاری و خرید کتاب و غیره اجازه دهد. نماز مغرب و عشاء را همراه دوستان به مسجد نبوی (ص) رفتیم. جانمازی که به ما می دهند در محل سجده، حصیر دارد. سالهاست که این جانماز را به ایرانی ها می دهند. بنابرین هر کجا بایستیم می توانیم روی فرشها پهن کرده نماز بخوانیم. یک کتاب دعا هم دادهاند که مستغنی از هر نوع کتاب دیگر است. در این بیست سال گذشته، کتاب ادعیه و آداب حرمین راه را بر رواج کتابهای بازاری که پیش از آن در این باره نوشته و منتشر می شد و اغلب هم مشکل داشت، بست. این از خدمات خوب آقای حجت الاسلام و المسلمین قاضی عسکر است که بیش از بیست سال پیش در بخش آموزش بعثه انجام دادند و البته این یکی از صدهاست. در این کتاب بسیاری از ملاحظات مذهبی را هم رعایت کرده که مهم و مفید و کارساز است.
پس از نماز از یکی از درها جنوبی که گویا به اسم بلال است، خارج شده به سمت بقیع رفتیم. هوای آرامی است و مردم در اطراف بقیع هستند. زیر محل ورودی بقیع، اتاق هایی است که دست گروه های ارشادی سعودی هاست. دو مونیتور بزرگ مشغول پخش برنامه های تبلیغاتی در ارتباط با مسائل زیارتی بقیع بود. این تبلیغات به فارسی و اردو منتشر پخش میشد. غرفه ای هم محل نشر کتابهای فارسی و گاه عربی و زبانهای دیگر بود. دو نفر آنجا بودندکه فارسی صحبت میکردند. سالهاست آثاری به فارسی در ارتباط با غدیر و زیارت و اصول عقاید و امام زمان (ع) منتشر می کنند. برخی از اینها را گرفتم.
به هتل برگشتیم. شام را در رستوران هتل صرف کردیم. یکی از دغدغه ها ما مثل دیگران گرفتن سیم کارت عربستان است. طبیعی است که اگر با سیم کارت ایران صحبت کنیم گران تمام میشود.
شرح ماجرا این است: میگویند اگر شما به ایران زنگ بزنید دقیقه ای دو هزار تومان و اگر آنها به گوشی شما زنگ بزنند دقیقه ای چهارصد تومان می شود. بنابرین در روز نخست همه از خرید سیم کارت عربستانی صحبت میکنند. در داخل هتل میزی برای فروش سیم کارت از سوی خدمه آنجا بود. دو عدد یکی برای خودم و خانم گرفتم که هر کدام چهل ریال بود. پانزده ریال پول سیم کارت و بیست و پنج ریال هم مبلغی که می شود با آن صحبت کرد. از این بابت خیالمان راحت شد.
در طبقه همکف امکان اینترنت موجود است و مجبوریم برای استفاده از آن به این طبقه بیاییم. برخی هم از موبایل های خود استفاده می کنند. اخبار را مرور می کردم، متوجه شدم که حرف آقای حائری در باره سندی که در مجلس در باره زمین باغ سفارت انگلیس در قلهک دیده بوده، مشکل ایجاد کرده و خبرگزاریها آن را نقل کردند. با روابط عمومی و مسؤول بخش خطی صحبت کردم. متنی آماده کردند و به فارس و مهر دادند.
ظهر روز چهارشنبه هفتم تیر برای نماز راهی مسجد نبوی (ص) شدم. ساعت دوازده و بیست و پنج دقیقه اذان ظهر شد و علی الرسم بیست دقیقه بعد نماز خوانده شد. برگشتم. به نظر میرسد عمره خلوتی است و چندان هجوم جمعیت در کار نیست. مردمی که از در شمالی وارد مسجد نبوی (ص) میشوند همان اطراف می نشینند تا بلافاصله بعد از نماز از مسجد بیرون بروند. طبعا هر چه به جلوی مسجد نزدیک تر شویم خلوت است تا آن که از صحن اول تا روضه دو مرتبه پر می شود. ایرانی ها هم طبق معمولا در جایی که سنگفرش است و فرش ندارد نشستهاند تا بر زمین سجده کنند. بعد از ظهر قدری ترجمه قرآن مقابله شد. حوالی شش بود، سایت ها را چک کردم. تکذیبیه کتابخانه مجلس را دایر بر این که سندی در این باره دیده نشده، زده بودند. خیالم راحت شد.
نماز مغرب را همراه آیت الله آقای حسینی بوشهری به مسجد رفتیم. در راه راجع به حوزه صحبت شد. نکته ای از مرحوم شیخ علی پناه اشتهاردی گفتند که وقتی برای وی بزرگداشت گرفتیم با این که برای وی توضیح داده بودم و موافقت کرده و آمده بود، زمانی که خواستیم لوح تقدیر بدهیم از پایین مجلس به روی سن نیامد و هرچه اصرار کردیم، گفت: نه نه نه. مراسم تمام شد. چند روز بعد آمد و گفت برای عذرخواهی آمدم. یک ساعت نشست. معلوم شد اصلا متوجه نشده که مراسم برای چه بوده است و گفت این جور کارها در گذشته یعنی زمان آقای بروجردی و دیگران نبود که من بدانم چه باید بکنم! قدری هم راجع به مجمع اساتید صحبت شد و این که فلسفه وجودی آن چه بوده و تا این اواخر چه تصمیماتی در این باره گرفته شده است. بحث جالبی بود.
خبر بیست و سی مطلب آقای حائری و تکذیبیه ما را در همان اولین خبر خوانده است. تا اینجا فکر می کنم خوب شد که این تکذیبیه را نوشتیم. در ضمن در خبرها خواندم که استاندار قم را عوض کردند. در جمع علما بودیم. گفتند کسی که آمده از مریدان معاون رئیس جمهور است. دیگر این که علمای همدان هم چندان از وی راضی نیستند. این دو دلیل برای انتخاب وی کافی بوده است. آقای موسی پور هم اخیرا رفت و آمدش با مراجع قم خوب شده بود و در نجف هم به دیدار مراجع رفت که این هم شد دلیل سوم برای رفتن وی. البته اینها شوخی بود!
همراه دوستان و خانواده ها به فروشگاه القارات رفتیم. فروشگاه بزرگی بود، اما تقریبا چیزی خریده نشد. از آنجا برای شام به رستوران طازج رفتیم. ساعت دوازده گذشته بود که برگشتیم. اخبار ایران را مرور کردم. نشست ژنو در حال تشکیل است، اما بدون حضور ایران. خوب این که اینها هر از چندی جمع شوند و دولتی را بر میدارند پدیده ای شده است. مرحله بعد سراغ چه کسی خواهند رفت؟ فعلا که به نظر میرسد اجماعی حاصل نشده است. ترکیه خیلی فرقه گرا شده است. این عاقبت خوبی برای خودش ندارد.
صبح پنج شنبه هشتم تیر حوالی ساعت ده بود که آقای سید انس الکتبی به هتل آمد. وی از رفقای ما در مدینه است که بیش از پانزده سال است این رفاقت باقی است. قدری در باره مصر صحبت شد. دیدنی هم از آقای شهرستانی کرد. گفت که شنبه باید یک عمل جراحی بکند و تا سه شنبه در بیمارستان خواهد بود. به نظر می رسید چاق شده است. عمل هم چیزی در همین مایه ها بود.
آثاری محبت آل و اصحاب و کتابهای دیگر
حوالی ساعت یازده بود که به همراه آقایان معراجی و موسوی گرمارودی به کتابفروشی عَبیکان رفتیم. هر سال خرید کتاب از این ناشر و کتابفروش داریم. کتابی با عنوان «قراءة راشدة لکتاب نهج البلاغه» از عبدالرحمن بن عبدالله الجمیعان خریدیم. ناشر آن «مبرة الآل و الاصحاب» است. این جماعت آثاری در مسأله تقریب از نگاه اهل سنت دارند. در این کتاب هم تقریبیات نهج البلاغه را گردآوری کرده است. از فهرست کتب چاپی شان که در پشت همین اثر چاپ شده بود، بر می آمد که کتابی در شرح حال امام حسن با عنوان الغصن الندی فی سیرة الامام الحسن بن علی (رض) دارند. کتابی با عنوان «الثناء المتبادل بین الآل و الاصحاب». همین کتاب اخیر دیدگاه های آنان را نشان می دهد. تلاش می کنند ضمن احترام به ائمه شیعه، تسنن را از دید آنان اثبات کنند و در عین حال موضع تندی نداشته باشند.
کتاب «مکة المکرمة و المدینة المنورة فی الکتاب المقدس» به تازگی یعنی در همین سال 2012 چاپ شده که دو نفر آن را تألیف کردهاند. موضوع جالبی است باید تطبیقات جغرافیایی آن را دید که درست است یا نه.
سال گذشته هم کتابی با عنوان «الشاعر و المفکر الاسلامی محمد اقبال و صلته الثقافیة بالعالم العربی» چاپ شده که در اقبال شناسی است و بسیار مفصل. این کتاب را فهمی النجار در بیش از 300 صفحه نوشته و همین عبیکان منتشر کرده که خریداری کردم.
کتاب «التحلیق الی البیت العتیق» سفرنامه حج است از عبدالهادی التازی که آن را در سال 1959 نوشته و الداره که نشر دولتی سعودی وابسته به بیت سعودی ها در ریاض است آن را منتشر کرده است.
کتاب دیگر «الرسول الاعظم فی مرآت الغرب» از عبدالراضی محمد عبدالمحسن استاد دانشگاه قاهره است که پارسال یعنی 2011 چاپ شده و مطالب آن بخش هایی از آثار غربی ها در باره پیامبر است که متن انگلیسی و فارسی را درج کرده است.
«ایران و رقصة السرطان» مجموعه یادداشت های اینترنتی و روزنامه ای جمیل الذیابی روزنامه نگار سعودی علیه ایران و مسائل ایران است که همین عبیکان چاپ کرده است. مواضع وی افراطی و بشدت ضد ایرانی است.
یک کتاب چاپ 1401 را هم که تا حال ندیده بودم و خریدم، کتابی است با عنوان «الدور السیاسی للصفوه فی صدرالاسلام» که در باره نقش نخبگان و خواص در صدر اسلام است. نویسنده سید عمر و رساله ای دانشگاهی در بیش از 500 صفحه است.
کتابی هم به عربی و انگلیسی با عنوان «مولد الرسول فی عیون اندرسن» گرفتم که خاطراتی است که این اندرسن در نیمه های قرن نوزدهم از یک مراسم مولد النبی (ص) در استانبول نگاشته است. در میان سنی ها جشن های مولد النبی بسیار گسترده بود، اما در بیست سال گذشته تحت تاثیر وهابیت و سلفی ها و هر کجا که آنها نفوذی دارند، این جشنها کم شده است.
مجله البیان ویژه نامه هایی دارد که بسیار متنوع است. این بار کتابی با «عنوان الرفیق فی رحلة الحج» را از آن سری دیدم که بیشتر راهنمای حجاج است اما نسبتا زیبا و جالب چاپ شده ومربوط به سال 1429 است.
«امراء الموسم من اول الاسلام الی سنة سته عشرة و ثلاثمأئه» از هزاع بن عید الشمری در سال گذشته یعنی 1432 منتشر شده که امرای حج را در سه قرن اول اسلام نوشته است. فقط گردآوری متن هایی است که در تاریخ طبری و چند اثر دیگر در باره امیر حج هر سال آمده است. به نظرم یک ساعت می شود همچو کتابی را با استفاده از برنامه های رایانه ای مثل نورالسیره نوشت.
«ثقافة أدب الرسائل فی المجتمع الاسلامی قبل العصر الحدیث» ادبیات نامه نگاری در جامعه اسلامی پیش از عصر جدید را یک نویسنده ترک با نام ادریان غللی نوشته و ولید شحاده به عربی ترجمه کرده است. به نظر می رسد اثری درخور ستایش و قابل استفاده است.
امروز ظهر پنج شنبه، آقای شهرستانی و همراهان به بعثه مقام معظم رهبری دعوت داریم که الان باید آماده رفتن شوم. سری به مرکز دراسات المدینه المنوره زدیم که خبری از آن ندیدیم. گویا محل آن به ساختمان بزرگی در کنار بقیه در محدوده دایره اول حرم منتقل شده است، ساختمانی که به رستوران البیک شناخته میشود. آنجا رفتیم اما بسته بود.
در قبا: مسجد و کتابفروشی
ناهار را در هتل انوار محمدیه محل بعثه بودیم. ناهار بسیار خوبی بود. بعد از آن به همراه یکی از دوستان پیاده برگشتم. با این که آفتاب سوزان بود اما چسبید. عصری قدری استراحت کرده ساعتی اخبار ایران را دیدم. ساعت شش و نیم به مسجد قبا رفتیم تا نماز مغرب و عشاء را در آنجا بخوانیم. سر مغرب چندین سفره بزرگ در وسط صفوف نماز و کنار مسجد پهن بود. افرادی که روزه بودند نشسته و منتظر تکبیر اذان بودند. نمازهای مستحبی خواندم و برای خودم و خانواده و دوستان دعا کردم.
نماز مغرب را با جماعت خواندیم و عشا را خودمان و بیرون آمدیم. اخیرا در بخشی از پارکینگ آن بازارچه ای باز شده است. یک کتابفروشی هم در ردیف مغازهها بود که نامش مکتبة الال و الصّحْب بود. همان گرایشی که پیش از این همه اشاره کردم. گرایشی سنی که تلاش می کند آل و اصحاب را با هم جمع کند و دیدگاه های مثبت آل در باره صحابه را بیاورد. چندین کتاب خریدم که همین گرایش را داشت. کتابی با عنوان «عقیدة اهل البیت» از عبدالله بن جوران الخضیر بود که تمامی مصادر آن کتابهای امامیه بود. کتاب دیگر «الال و الاصحاب رحماء بینهم» از صالح بن عبدالله الدرویش که ترجمه فارسی آن هم مجانا همانجا با نام وحدت و شفقت بین صحابه و اهل بیت علیهم السلام توزیع می شد.
کتاب دیگری با نام «الاسماء و المصاهرات بین اهل البیت و الصحابه» از سید بن احمد بن ابراهیم بود که ناشر آن جمعیة الال و الاصحاب بود. کتاب دیگری با نام الثناء المتبادل بین الال و الاصحاب از سلسله انتشارات مبرة الال و الاصحاب خریدم.
کتاب مفصلی هم که پایان نامه دانشگاهی بود با عنوان «الاحادیث الواردة فی شأن السبطین الحسن و الحسین» از عثمان بن محمد الحمد الخمیس گرفتم که آن هم از دارالآل و الصحب بود که همین انتشاراتی است که در قبا کتابفروشی دارد. کتابچه ای هم با عنوان «نجیّ کربلاء» در شرح حال امام سجاد علیه السلام خریدم. نویسنده آن عبدالعزیز بن احمد العمیر است که قاضی محکمه عمومی در قطیف است.
دولت سعودی و ترس از انقلاب های عربی
بعد از خرید کتابها با یک سواری به سوی هتل برگشتیم. جوانی بود که گفت از انصار است. وی اظهار کرد که درس بهداشت خوانده اما الان بیکار است. با این حال ماهی دو هزار ریال میگیرد و در خانه نشسته است. همسرش هم همین طور. دلیلش را پرسیدم. گفت: دولت سعودی از ترس انقلاب عربی این کار را کرده است. گفت فعلا مسافر کشی می کنم آن پول را هم میگیرم. بعد گفت: آیا دارالحدیث در قم هست؟ گفتم از کجا می شناسید؟ گفت: برخی از برنامه های ایران را روی موبایلم دارم. عموی من شیعه است، زیرا مادر بزرگ من با یک شیعه ازدواج کرده و عموی من شیعه شده که الان ده سال است درگذشته است. ولی فرزندانش هستند. بعد گفت مشایخ، مذهب شیعه و سنی را از بین بردهاند. بعد هم نسبت به این سخن که همه این ملوک ادعا می کنند از طرف خدا هستند اشکال کرده مورد تمسخر قرار داد. نسبت به ملوک سعودی هم سخت منتقد بود. تأکید داشت که من شیعه نیستم اما همه مسلمانان در این کشورها مظلوم هستند. اشاره ای هم به احمدی نژاد کرد که می گویند کارگر شهرداری بوده است!
ساعت پنج و نیم صبح روز جمعه نهم تیر که روز تولد بنده هم هست، برای زیارت دوره عازم شدیم. در کنار قبر حمزه در احد اجازه خواندن زیارت نمیدهند. بنابرین به توصیه یکی از دوستان در همان اتوبوس زیارت نامه شهدای احد که نسبتا مفصل است خوانده شد. پس از آن پیاده شده به سوی مقبره رفتیم. فاتحهای خوانده و برگشتیم. از آنجا به سمت مسجد قبلتین رفته در آنجا نیز نماز تحیت خواندیم. سپس به قبا رفتیم. علاوه بر نماز سری هم به کتابفروشی که در سطور قبل هم از آن صحبت کردم، زدم. یک نسخه دیگر از کتاب الحسن و الحسین برای آقای مهدوی راد خریدم. یکی دو کتاب دیگر هم گرفتم. از جمله کتابی با عنوان «صدق المحبه بین آل البیت و الصحابه» گرفتم. کتابی هم با عنوان «فاطمة بنت الحسین درة فواطم اهل النبی» از السید بن احمد بن ابراهیم منتشر شده که مجانا توزیع می شد. ده تایی برداشته آوردم و به برخی از علما دادم. پس از برگشتن صبحانه خورده اندکی استراحت کرده به نوشتن مشغول شدم.
بعد از ظهر حوالی ساعت چهار به مسجد نبوی (ص) رفتم. نماز را خوانده از آنجا به روضه رفتم. چندین دو رکعت خواندم و به دوستان همه دعا کردم. از آنجا از سمت باب بقیع بیرون رفته به بقیع مشرف شدم. جمعیت زیادی بود. زیارت خواندیم و برگشتیم. ساعت پنج و ربع بود که به هتل آمدم. آقای سید انس آمدند. صبحت های زیادی شد. گفت که مشایخ مصر مثل سید احمد طیب و وزیر اوقاف و اینها سخت مایل به داشتن رابطه با ایران هستند. اما برخی از کشورهای دیگر مانع هستند و سالهاست که برای این کار پول هزینه می کند. در مصر هر کسی پول بدهد طرفدارهایی دارد. سالهاست سلفی ها پول هزینه می کنند. ناشر و محقق می خرند و کار میکنند. یک نمونه اش همین المکتب الاسلامی است که درست کردند و الان سالهاست که کتاب های ابن تیمیه و مشابه آن را ارزان عرضه می کنند. با این حال مصر هیچ گاه سلفی نخواهد شد. در باره وضع فعلی هم نظرش این بود که با آمدن مرسی هنوز چیزی تغییر نکرده است. به تدریج ممکن است انقلاب تاثیر کند. سید گفت که سوریه به این سادگی سقوط نمیکند مگر یک جنگ تمام عیار علیه آن برپا کنند. ایشان گفت که این سلفی ها گاه برای یک مغازه کوچک که آثار سلفی و ابن تیمیه را منتشر کند، نیم میلیون دلار می دهند و یک مغازه را در اطراف محله الحسین می گیرند تا این کتابها را عرضه کند.
به نظر من هم سخنرانی مرسی برابر ارتش مصر ناامید کننده بود، مگر این که هدف دیگری از این کار داشته باشد.
عصری اخبار ایران را دنبال کردم که مطلب تازه ای نبود. شب هم بازاری رفتیم و خائبا خاسرا برگشتیم. فقط یک شاخه گل مصنوعی به سی ریال گرفتیم که فکر کنم سرکار خانم چون روز تولد بنده من بود تن به خرید آن البته به درخواست و اصرار بنده داد!
صبح ساعت پنج و نیم بار دیگر عازم احد شدم. این بار با خانواده و یکی از دوستان بودیم. برابر احد ایستاده زیر لب زیارتی خواندم. جوانی آمد تا کسانی را که کتاب دعا در دست داشتند، نهی کند. کسی از وی در باره جنگ احد پرسید. به تفصیل توضیح داد. این اولین بار بود که میدیدم کسی از این جماعت ارشادی ها تاریخچه می گوید. معمولا از این کار ابا دارند. حتی در باره انتقال جنازه حمزه و تغییراتی که در بنا در دوره عثمانی هم بوده سخن گفت. بعد هم شروع کرد به نهی از زیارت و جلوی چشم دهها زن گفت که پیغمبر زنی را که در مقبره ای حاضر شود لعنت کرده است.
بعد از نیم ساعت برگشتیم. راننده جوانی بود که فارسی را به خوبی میدانست. گفت (با همین تعبیر) بچه مدینه هستم. خانه ما پشت کوه احد است. بعد هم گفت که صادقیه و شوش و بازار مولوی و اینها را می شناسد. اسمش هم علی آقا است! متوجه نشدم چطور این بچه مدینه، فارسی را اینطور صحبت می کرد. فروشگاه بزرگی را دید. گفت: افتضاح است مثل بازار شوش!
طرح بزرگ توسعه حرم نبوی برای یک و نیم میلیون نمازگزار
از دیروز جمعه، نهم تیرماه برخی از شبکههای ایرانی خبری تحت عنوان اخبار ضد و نقیض در باره مرگ عبدالله منتشر کردند. معلوم نشد خبر درستی است یا خیر، زیرا تاکنون که عصر شنبه است، خبری در این باره گزارش نشده است. به عکس از دو روز قبل، خبرگزاری های سعودی خبری دال بر طرح بزرگ ملک عبدالله در باره توسعه حرم نبوی به طوری که یک و نیم میلیون نفر برای نماز در آن جای شود، منتشر کردند. امروز شنبه، روزنامه المدینه، این خبر را به عنوان خبر اول خود زده بود. نقشه ماکتی را هم که قرار است طی آن دهها هتل بزرگ تخریب شود ومسجد بزرگ گردد، روی صفحه اول و داخل ان انداخته بودند. باید صبر کرد و دید که چه خواهد شد اما از این اقدام، به عنوان اقدامی که نشان می دهد پادشاه سعودی مهمترین رسالت خود را نصرت دین می داند، یاد شده است.
میهمان شیعیان مدینه
ما ناهار امروز را میهمان آقای شیخ کاظم عمری بودیم. ایشان دیروز از قم برگشته است. دو اتوبوس از علما و حواشی علما در ساعت یک و نیم راهی شدیم. باغ آقای عمری بسیار عمومی شده و وقتی رفتیم دهها نفر از زنان عراقی مشغول خوردن ناهار بودند. یک حوضچه آب هم بود که چندین طفل در آن دست و پا می زدند. بسیار خودمانی. وقتی رسیدیم در بسته بود. باز کردند داخل شدیم. در داخل همان حسینیه که نماز جماعت می شود نشستیم. آقای حجت الاسلام دماوندی که پدیده ای است در خواندن شعر مدح، اشعاری به عربی خواند و بعد هم در زیرزمین سر سفره رفتیم. البته به خاطر این که کسی درب در به استقبال نیامده بود، قدری دوستان ناراحت شدند.
ناهار را به سبک عربی خوردیم. یعنی روی هر میز شش نفره، مجمعی بود که برنج و گوشت در آن بود. میوه های خوبی هم گذاشته بودند. بعد هم قطعات هندوانه و خربزه آوردند. مجموعا پذیرایی خوبی بود. جای مرحوم آقای عمری خالی بود. در سالهای گذشته، منهای سال قبل، خود آن مرحوم هم حضور داشت. حوالی ساعت سه برگشتم. امسال از دوستمان طلال غداف خبری نشد. وقتی پرسیدم، گفتند ایران است. متاسفم شدم. زیرا سال گذشته، معلومات جالبی در باره مدینه به بنده داد. امیدوار بودم امسال هم یک روزی را در شهر مدینه با ایشان بگردیم و بر معلومات خود در شناخت مدینه بیفزاییم که نشد.
خیابان دائری اول شهر مدینه، همچنان در حال ساخت و ساز است. بخش نزدیک به شارع ابی ذر، گویا از سال گذشته تاکنون در حال زدن زیرگذر و بازسازی است. به همین دلیل ماشینها در این قسمت با مشکل روبرو هستند. آخرین بناهایی قدیمی که در داخل این دایری بود و از جمله کتابفروشی دوست آقای معراجی یعنی آقای دکتر ابودجانه تخریب شده است. وی همان کتابفروشی داخل دانشگاه مدینه را دارد که امسال موفق به رفتن به آنجا نشدیم. وی خدایگان کتاب در داخل سعودی و به قول آقای معراجی جمال ناصیف اینجاست.
روز آخر اقامت در مدینه
صبح روز یکشنبه که آخرین روز اقامت ما در مدینه است، ساعت چهار به مسجد و حرم نبوی مشرف شدم. نماز را خوانده به سمت قبر مطهر پیامبر (ص) رفتم. هنوز چند بند زیارت را نخوانده بودم که مأموری آمد و گفت: کتاب را ببند. گفتم: چرا نمیشود چند سلام به پیغمبر داد؟ گفت: کتاب را ببند. انت ملا و عالم. خودت ملا هستی و عالم می دانی. چند بار تکرار کرد. گفتم: اگر ملا هستم می دانم چه میکنم. شخص دیگری به کمک او آمد. اجبارا بنده دور شدم چون زور آنها زیاد شده بود و طبق قاعده بنده باید جا خالی می دادم.
هنوز هوا تاریک بود. به سمت بقیع رفتم. جمعیت زیادی بلافاصله بعد از نماز به اطراف بقیع می آید. در نور اندکی که بود زیارت خواندم. صدها نفر در حال عکس گرفتن با موبایل بودند. در طول روز هم مرتب از خواندن کتاب دعا نهی می کنند. گرچه این روزها بسیاری دعاها را روی موبایل گذاشتهاند و از روی آن می خوانند! بالاخره تکنولوژی برخی از این مشکلات را حل خواهد کرد. موبایل کتاب نیست که جلوی آن را بگیرند. روزگاری بود که اجازه گرفتن یک عکس را نمی دادند حالا در تاریکی منتهی به صبح، صدها فلاش زده می شد و مأمورین هم نشسته بودند.
در زیر پله های بقیع هم، همچنان مونیتورها به فارسی و اردو مشغول تبلیغ بودند. آنها در این حد که پیغمبر و صحابه به بقیع می رفتند زیارت را تایید میکنند که همین باعث استقبال بیشتر در رفتن به بقیع می شود. بقیه را هم کسی گوش نمیدهد. در جایی از بقیع هم نوشته بود توجه داشته باشید که زیارت پیغمبر بخشی از مناسک نیست! سالهای قبل ایرانی ها به صورت گروهی در زمین جلوی بقیع می نشستند و زیارت نامه می خواندند، اما در حال حاضر از نشستن جلوگیری می کنند گرچه دیدم که در بخش های دورتر شماری از کاروانها نشستهاند.
امروز هم روزنامه المدینه، دیدگاههای علما و مفکران را در باره توسعه حرم نبوی منعکس کرده است. در صفحه اول آمده است: علماء و مسؤولون و مفکرون: توسعة الحرمین الشریفین دُرَر فی جبین التاریخ. البته در صفحه چهار که گفتگوها آمده بیشترشان همین مسوولین حرمین شریفین هستند و تنها نام غریبه، مفتی لبنان است.
حرکت به سمت مسجد شجره
ساعت پنج بعد از ظهر از مدینه حرکت کردیم. نیم ساعت بعد در مسجد شجره بودیم. روال همان روال گذشته است. غسل کردیم و بعد هم گشتی در راهروی مسجد که چندین مغازه است زدیم. نان تازه ای بود گرفته خوردیم. ساعت شش و نیم داخل مسجد شده دعایی خوانده شد. مغرب، امام جماعت نماز را خواند. عشاء را هم آقای نجفی که مسؤول دفتر بعثه در مدینه است خواند. محرم شده، سوار شدیم.
در بیست و پنج کیلومتری جایی که اسماک الحمراء یعنی رستوران ماهی بزرگی بود، غذای شب را تحویل گرفتیم. حدسا اینجا همان حمراءالاسد است. در 185 کیلومتری ایستگاه اتوبوسها سابتکو بود که ایستادیم. یک پزشک ایرانی با کیفی نشسته بود که هر کسی مشکلی دارد مراجعه کند. یکی از رفقا مراجعه کرد. هرچه تلاش کرد به دکتر تفهیم کند که چه مشکلی دارد نتوانست. خودش می گفت دلش پوده کرده یا ثقل کرده. دکتر متوجه نشد. دوست ما گفت که پوده را خراسانی ها می گویند و ثقل را قمی ها و تهرانی ها. اما دکتر گفت من همدانی هستم. یکی کسی این پوده و ثقل رو ترجمه کند تا ببینم مشکل چیست. صرف نظر شد.
ماشین حرکت کرد. یک و نیم شب بود که به مکه رسیدیم. به سرعت آماده شدیم. دو نفری. عازم حرم شده، ساعت چهار اعمال تمام شد. همانجا که نماز طواف را خواندم، برای نماز جماعت نشستم. چهار و ربع اذان گفت. ده دقیقه بعد اقامه. نماز شد و به هتل برگشتیم. تا دوازده خواب بودم. نماز و بعد هم ناهار و سپس اینترنت. سر ناهار قدری با آقای انصاری کشمیری از علمای آنجا صحبت کردم. قرار شد یک صحبت مفصل داشته باشیم. اینجا هم طبقه همکف، هتل رمادا می توان وصل شد. اما بعد از ربع ساعت قطع شد. گفتنتد از مخابرات قطع شده است. حالا که به اتاق آمدم دوباره وصل شده است. خوشبختانه اینترنت در اتاق ما هم که در ظاهر طبقه دوم اما در باطن با محاسبه چندین طبقه پارکینگ و رستوان طبقه ششم می شود، می گیرد.
عصری سر قرار رفتم اما آقای انصاری کشمیری که گویا خوابش برده بود، نیامد. تقریبا تمام وقتم تا نزدیک غروب تلف شد. قدری سایت بازی و خبر خوانی کردم. ایمیلهای کاری زیاد است. مصاحبه آقای صدیقی را با پاسدار اسلام خواندم. به نظرم وحشتناک آمد. دور و بر ایشان، همیشه معجزه و کارهای عجیب روی میدهد. به نظرم چشم و پشت چشم ایشان و اصولا دنیای ایشان با بقیه یا دست کم ما فرق میکند.
نزدیک عصر به دیدن آقای شهرستانی رفتیم. بعد از آن هم ساعتی در خدمت آقای موسوی گرمارودی بودیم. جالب بود. بخشی از خاطرات گذشته را مرور کردند. یک غزل زیبا هم خواندند. آقای موسوی همه کاری از تالیف و تحقیق و تاریخ و ادب میکنند. حالا مشغول نوشتن زندگی نامه حضرت زهرا (س) هستند. البته شعرشان چیز دیگری است. شام اندکی خوردم و راهی حرم شدیم. نماز و طواف مستحبی و قدری هم سوره انفال را خواندم. اخیرا روی بحث جهاد حساس شدهام. به ویژه جهاد ابتدایی که از کجا وارد فقه ما شده است. این که کفاری که کاری به کار مسلمانان ندارند یا باید مسلمان شوند یا جزیه دهند یا تن به جنگ. این اصل از کجا آمده است. این که عمر اساس کارش در فتوحات بر همین بوده شکی نیست. اما آیا این برداشت او از قرآن بوده، یا دستور پیامبر (ص)؟ خود این که اسلام الزاما باید با سلاح جهاد جهانی شود، یک نکته ای است که باید بیشتر مورد بحث قرار گیرد. آیا ما موظفیم به هر قیمت همه مردم جهان را مسلمان کنیم یا زیر سایت حمایت دولت اسلامی درآوریم؟ این مدت برای فهم بهتر این مطلب مرتب قرآن را مرور میکنم. گرچه بنای نوشتن چیزی را ندارم و بیشتر برای دانستن است.
ساعت نه حرم مشرف شدیم و یازده برگشتیم. در راه قدری میوه خریدم. این ایام در مدینه و مکه حس کردم که حضور عراقی ها محسوس است. بسیار فراوان هستند. معلوم می شود به تدریج پولی نصیب آنان شده و راه هم گشوده شده و آمدهاند.
صبح روز سه شنبه 13 تیرماه ساعت هفت، صبحانه را میهمان آقای شهرستانی بودیم. صبحت های مفصلی شد. بنده پیشنهاد کردم که قم برای کارهای فرهنگی ـ تبلیغی خود و همین طور سیاست گزاری های کلان مذهبی نیاز به یک مرکز تحقیقات استراتژیک دارد تا امور سایر مذاهب را با دقت علمی رصد کند. در این زمینه دوستان هم دفاع کردند و قرار شد طرحی در این باره تهیه کنیم.
خرید کتاب از کتابفروشی اسدی
ساعت نه بود که از هتل عازم کتابفروشی اسدی شدیم. همه اصحاب حاضر بودند. بنده، به علاوه آقایان معراجی، مهدوی راد، مهریزی، عابدی و جعفری. کتابفروشی اسدی یکی از بهترین کتابفروشی های مکه است که به روز است و به علاوه کتابهای مورد علاقه ما را در زمینه های مذهبی و تراثی و ادبی دارد. تقریبا هر روز عناوین تازه ای به این کتابفروشی وارد میشود. حیف که به صورت ثابت کسی را در اینجا نداریم که لااقل هفتگی چک کرده و کتابهای تازه را برای ما بفرستد.
یک ساعت و نیم در آنجا کتابهای مورد نیاز را انتخاب کردیم. بنده بخشی را برای مجلس و بخشی را برای کتابخانه تاریخ خریداری میکردم. تک نگاری های فقهی در حوزه های اقتصادی و عبادی جالب توجه بود. آثار تاریخی کمتر دیده میشد. نمونه هایی نیز از مواجه با افکار جدید وجود داشت. چندین کتاب تازه در باره ابن تیمیه بود، موضوعی که سخت مورد علاقه وهابیان است و سالانه دهها عنوان کتاب در باره اش در صدها هزار نسخه چاپ میکنند.
این بار یک اثر دوجلدی در باره موقف او در خصوص اشاعره بود. یک دو جلدی هم در باره آرای فخر رازی بود که قابل توجه بود. کتابی در باره علائق فکری میان امامیه و صوفیه. توجه داریم که در اینجا همان اندازه که کتاب علیه شیعه منتشر می شود چندین عنوان کتاب علیه صوفیه نشر می شود. نام این کتاب العلاقة بین الصوفیة و الامامیة جذورها، واقعها، اثرها علی الامه است. نویسنده زیاد بن عبدالله الحمام تصمیم گرفته تا حساب هر دو فرقه را یکجا برسد! در مقدمه اشاره به سوابق این بحث در آثار کامل شیبی و هاشم معروف حسنی کرده است. در پایان، نام 487 کتاب به عنوان منابع آمده و از دهها سایت اینترنتی از جمله موقع آیت الله جعفر سبحانی هم یاد شده است. بعد از یک مقدمه، فصل اول «جذور الصلة بین الصوفیة و الامامیة» است. فصل دوم: مسائل الاتفاق و الاختلاف بین الصوفیة و الامامیة، فصل سوم اثر علاقة الصوفیة بالامامیة و موقف اهل السنة منها. کتاب در 624 چاپ شده است. به هر حال بحث در این باره بدور از پیش داوری ها که این مولف از زاویه دید یک وهابی به آن نگریسته جالب است. تصوف در حال حاضر و البته قرنهاست که بیشتر در تسنن جا خشک کرده و در میان شیعیان به جز گروه هایی مانند گنابادی ها و ذهبی ها، چندان نفوذی ندارند گرچه روی کلیت فکر شیعه تأثیر داشته است.
یک قرآن هم چاپ شده بود که نکته تازه ای داشت. روی آن نوشته شده بود «التفسیر الموضوعی». البته هیچ تفاوتی با قرآنهای معمولی نداشت، جز این که هر چند آیه که موضوع خاصی بود با رنگی ویژه چاپ شده بود. ذیل آن هم یک کلمه موضوع آن چند آیه ریز نوشته شده بود. رنگهای مربوط به یک موضوع کلی یکسان بود. به هر حال کار تازهای بود.
یک کتابی را هم در باره حج گزاری هندی ها بین 1500 تا 1800 به انگلیسی دیده بودم که اکنون ترجمه عربی آن را یافتم با عنوان «الحج الی مکه، الخبرةالهندیة 1500 ـ 1800». اصل کتاب از بیرسون و ترجمه از محمد خلیفه حسن است و دار کنوز المعرفة جده آن را در سال 2011 چاپ کرده است. حتما باید مطالعه اش کنم.
کتابها را گذاشتیم تا کارتن کرده و فااکتورها را تحویل دهد. یک نسخه عکسی هم از دانشگاه ام القری برای یکی از دوستان می خواستم که به آقای اسدی سفارش دادم. امیدوارم بتواند نسخه ای تهیه کند.
از آنجا بیرون آمده به دارمنهاج رفتیم. مکتبه ای که اساس کارش نشر آثار کهن اهل حدیث و البته تحقیقات جدید در قالب سلفی گری صرف صرف است. اما کتاب تازه چندانی نداشت. معمولا هر دو کتابفروشی آثار ضد شیعه جدید داشتند که امسال اندک بود. کتابی با عنوان «تعریف الناصب و احکامه الشرعیة عند الشیعة الاثنا عشریه» گرفتم که از سلسله «حوار مع الشیعه» بود. نویسنده ابوانس مجدی محمود المکی و سال نشر آن 1432 بود. حالا نوشتن این کتابها یک روز کار دارد. سی دی های متون شیعی را برداشته و کلمه الناصبی و النصب را که بزنید تمام مسائل استخراج می شود. یک بعد از ظهر هم بعد از یک خواب نسبتا مفصل می شود مرتبش کرد و می شود یک کتاب. بنده یک کارتن سیگاری از دارالمنهاج خرید کردم. اذان را که گفتند ما هنوز در مغازه بودیم. شاید یک دو دقیقه هم گذشته بود. یک مرتبه ماشین ارشاد در آن سوی خیابان توقف کرده و اخطار کرد که ببندد. بعد هم فروشنده را خواست و چند کلمه ای با او صحبت کرد. در راه او را دیدم. گفت خیلی مهم نبود و فقط گفتند چرا وقتی صدای اذان بلند شد مغازه را تعطیل نکردید.
از آنجا عازم غذاخوری حضرموت شدیم. یک رستوران مخصوص یمنی های حضرموتی که البته تمیز نبود و همه روز زمین با موکتی بسیار کهنه و کثیف در یک سالنی نشسته بودند. گوشت و برنج یا مرغ و برنج. همه با دست می خوردند اما احتیاطا قاشق های پلاستیکی هم کنار مجمع بود. از آنجا درآمده ساعت دو بود که به هتل رسیدیم. خدا را شکر کردیم که به هر حال توانستیم بخش مهمی از کتابهای مورد نیاز را تهیه کنیم.
عصری خبر دادند که از طرف سعودیها به هتل امده و از آقای حجت الاسلام شهرستانی خواستهند تا جلسات عمومی و دیدارها را تعطیل کند. هر سال طی روزهای اقامت ایشان، شمار زیادی از مشتاقان از نقاط مختلف به مدینه و مکه میآیند تا با نماینده آیت الله سیستانی دیدار کنند. امروز نماینده ای از طرف سعودی آمده و با احترام از ایشان خواسته است تا تمامی این جلسات تعطیل شود. بهانه آنها رفت و آمد زیادتر از حد بود.
نزدیک مغرب عازم حرم شدیم. به دلیل شلوغی نتوانستیم از باب اجیاد وارد شویم. به طبقه دوم وسوم رفتیم. در طبقه سوم خلوت بود. بسیاری برای تماشای مسجد و دیدن طواف کنندگان به طبقه سوم میروند. دیدنی بود. نماز را خواندیم و پایین آمدیم. پیش رفتن در خیابان شاهد بودم که در چند نقطه، کیسه پلاستیک برای بردن کفش ها داخل حرم توزیع میشد. یک نفر هم کنار در ورودی هندوانه را به دهها قسمت تقسیم کرده به مردم می داد. برخی هم وضو نداشتند، لیوانی از آب خوراکی برداشته سطل هایی گذاشته بودند، همان جا با آن لیوان آب غسل میکردند. آقای مهدوی راد چنین کرد. یک سوم آب هم زیاد آمد که نوشید!
گفتگو با آیت الله شیخ حسن جواهری
صبح روز چهارشنبه 14 تیرماه دیداری با آقای آیت الله شیخ حسن جواهری داشتیم. از خاندان جواهری پرسیدیم. ایشان گفت شخصیت های خاندان جواهری همه روحانی و ادیب بودند. سید حسین بحرالعلوم می گفت: در جوانی وقتی به بیرونی صاحب جواهر می رفتیم شصت نفر بودند که همه محاسن سفید مثل مرغابی نشسته بودند. بعدها در دوره اخیر برخی از آنها به مشاغل دیگر رفتند. وقتی من نجف بودم هفت نفر روحانی در خانواده ما بودند. یکی پدر من بود که در شاخه ما روحانی دیگر نبود. پدرم بیست سال فتق خودش را عمل نکرد. وقتی می خواست برود عمل کند به من گفت تا معمم نشوم نخواهد رفت. برای این که روحانی در خانواده بماند. وقتی من معمم شدم به بیمارستان رفت. محل عمل ایشان در بیمارستان ابن سینا در بغداد بود. سید کاظم شبر رئیس بیمارستان بود. پدرم را عمل کردند. شب سید کاظم شبر با سید مهدی حکیم به دیدن پدرم آمدند. به یک پرستار جوان هم بود. پدرم تب داشت. دکتر به پرستار گفت: دو حبه یعنی قرص به ایشان بدهید تا تبش از بین برود. پدرم گفت: نه، اگر یک حبه بدهد (یعنی بوس) من خوب می شوم. سید مهدی حکیم هم بود، از خنده مرد. بعد از من شیخ علی و شیخ محمد برادران من معمم شدند. من در سال 76 میلادی (سال 55 ش) به ایران تسفیر یعنی اخراج شدم. بعد شیخ کاظم آمد ایران معمم شد. کم کم تعداد جواهری ها که معمم شدند زیاد شدند. حالا 16 معمم در خانواده داریم. قدیم خانواده جواهریها یک خانواده علمی و ادبی بودند که به تدریج ضعیف شدند. الان شیخ علی ما شعر می گوید. من هم شعر می گویم. بعد از صاحب جواهر، فقط شیخ علی شیخ باقر استاد آقای حکیم فقیه بود و گویا یک هفت هشت ماه مرجع شده و درگذشت. بین ما و صاحب جواهر چهار نفر است. یعنی از صاحب جواهر تا من شش نفر میشود. خانواده ما تازگی قویتر شده است.
در باره تحصیلات وی پرسیدم، ایشان گفتند: من در نجف درس خارج را پیش پدرم، آقای خویی و آقای صدر بودم. متولد 1328 ش هستم که 1949 میلادی می شود. من سه سال به درس آقای خویی رفتم. دو سال هم درس آقای صدر رفتم. سه سال هم به درس پدرم رفتم. بعد آمدیم قم، سه چهار سال درس آقای شریعتمداری رفتم بحث مرتبی داشت و استفاده میکردیم. درس آقای سید علی فانی هم رفتیم و بحث آقای میرزا جواد تبریزی و آقای وحید. بیش از همه از این دو نفر اخیر استفاده کردم. سه چهار ماه بعد از آمدن فارسی یاد گرفتیم و استفاده میکردیم. خاندان ما اصلش از جبل عامل بودند که به اصفهان آمدند.
در باره این که چرا خاندان جواهری در ایران شناسنامه ایرانی دارند پرسیدم. ایشان گفت: شیخ محمدرضا مظفر در مقدمه کتاب جواهر، بحثی در باره علت این که جواهری ها جنسیت ایرانی دارند آورده است. حکومت عثمانی به یکی از روحانیون از خاندان جواهری ها (پدر شیخ جواد صاحب جواهر) می گوید باید 36 نفر سرباز به دولت بدهید. آن زمان دوره سربازی 16 سال بوده است. این شخص هم که در حرم نماز می خوانده نتوانسته خانواده را را راضی کند. حکومت او را دستگیر کرده به زندان می برند. در راه رئیس بلدیه نجف اینها را می بیند. خودش روضه داشته، متوجه این شخصیت از خاندان جواهری شده که در حال بردن وی به زندان بودند. شیخ را از آنها می گیرد. وقتی اهالی نجف متوجه قضیه می شوند، اعتراضات مردمی برپا می شود. پسرش شیخ جواد به استانبول رفته و اعتراض میکند که این اعتراض به نجف منعکس میشود. بعد از آن شیخ جواد به سفارت ایران می آید و درخواست می کند که به این خانواده شناسنامه ایرانی بدهند تا به سربازی نروند. سفیر به نجف می آید تا اسامی افراد خانواده را در دفاتر بنویسد. حاکم نجف آمده و اعتراض می کند که اینها عرب هستند. سفیر ایران کلاهش را برداشته و گفت: این کلاه را بر سر نمی گذارم تا نام اینها را به عنوان ایرانی بنویسم. شیخ جواد مجددا به استانبول رفته و حکم عزل قائم مقام را آورد. گویا دولت عثمانی نمی خواست رابطه اش با ایران بد شود. در این وقت بود که سفیر ایران دوباره به نجف آمد و چندین خانواده از جمله جواهری ها و آل صافی را به عنوان ایرانی در دفاتر نوشتند.
البته بعدها برخی از جواهری ها که نیازمند مدارک عراقی شدند، رفتند و شناسنامه عراقی گرفتند. اما چندین نفر ایرانی ماندند. در سال 47 سرشماری عمومی شد. شیخ محسن جواهری گفت که ما ایرانی هستیم، ایرانی بنویس. آن شخص گفت: نه شما عراقی هستید. او گفت: ما می خواهیم تابع دولت علوی شویم نه دولت عمری، یعنی عراقی. بالاخره ایرانی شدند و اقامه گرفتند. جد ما شیخ عبدالرسول و برادرش شیخ محسن به ایرانی بودن چسبیدند و ایرانی شدند. حالا نود درصد از اعضای خانواده شناسنامه عراقی دارند، اما شاخه ما همچنان شناسنامه ایرانی دارند.
به طوری کلی سه شاخه داریم. برخی مدارک عثمانی دارند که الف هستند. برخی ایرانی داشتند و عراقی شدند که درجه ب هستند. شاخه سوم هم ایرانی هستند که ماییم. ما در الان در عراق هستیم اقامه می گیریم و هر دو سال تمدید می شود. البته همسر من عراقی است و بچه ها هم تابع آنها عراقی هستند. یعنی دو شناسنامه ای هستند. برخی هم که عراقی شده بودند، چون نام پدرانشان در دفاتر بوده، شناسنامه ایرانی هم گرفتند. البته من هم بعد از پنج سال می توانم بگیرم اما نخواهم گرفت.
آقای جواهری افزود: من دو سال شاگرد آقای محمد باقر صدر بودم. دو سال بحث اصول ایشان رفتم. بعد در ایران آقای سید کاظم حائری تقریرات اصول آقای صدر را برای ما تدریس می کرد.
بعد از صدام که به عراق رفتیم، کتابی در کتابخانه پدر و جدمان بود با عنوان «ما قیل فی صاحب الجواهر و اولاده من الشعر». شعری هم در باره شیخ جواد بود که از زعمای سیاسی انقلاب عراق دوره اصفهانی و نائینی بوده است. الان این کتاب با اشعاری از من و برادرم شیخ محمد در باره صاحب جواهر و خاندان در هشتصد صفحه چاپ شده است. اسم کتاب «اسنی الذخائر فی ما قیل فی صاحب الجواهر». دو نفر از اساتید با نام سید عبدالستار حسنی و شیخ ماجد حمد الطائی آن را تصحیح کرده اند و همین تازگی از چاپ درآمده است. این کتاب وضعیت ادبی این دوره را هم نشان می دهد. البته به اندازه همین کتاب، شعر درباره محمد مهدی جواهری شاعر بزرگ عراقی گفته شده است. وی شاعر عرب و پسر عمه پدر من و برادر عبدالعزیز جواهر کلام است که دایره المعارف الشیعیه را دارد و قریب شصت سال قبل در تهران چاپ شد. این عبدالعزیز اصلا در ایران ساکن بود. از بچه های عبدالعزیز، گویا کسانی در تهران هستند، اما ما با آنها آشنایی نداریم. ما آن بخش از کتاب را چاپ نکردیم و فقط اشعاری که در باره علمای روحانی خاندان بود چاپ کردیم. آن کتاب در دست آنهاست.
از ایشان پرسیدم با محمد مهدی جواهری هم آشنایی داشتید؟ ایشان گفت:یک بار برای شرکت در کنفرانس فقه اسلامی به جده میرفتم. قرار بود از سوریه برویم. وقتی به فرودگاه سوریه رسیدیم در پاویون آقای اختری هم بود. در این وقت محمد مهدی جواهری هم آمد. با من مصافحه کرد. من گفتم: دایی! برای استقبال ما آمدی؟ گفت: فکر کردم شما برای استقبال من آمدید. گویا آقای اختری از طرف آقای خامنه ای او را به ایران دعوت کرده بود. زمانی که من بچه بودم، او را در نجف دیدم بود. در وقت فوت جد پدری ما به فاتحه آمد. به ما نقل کردند که وقتی ایشان پیش آقای خامنه ای رفتند، به ایشان گفت: انا شیعی ولکن غیر ملتزم. آقای خامنهای گفته بودند: کنت اقدّرک لمواقفک ضد الاستعمار و برای این که صریح هستید. جواهری چهار ماه در ایران بود و برگشت سوریه.
از شرکت ایشان در کنفرانس فقه پرسیدم که گفتند: بنده از در دوره هفتم کنفرانس فقه اسلامی دعوت شدم. پیش از آن کتاب الربا من در سال 1405 چاپ شده بود و آقای تسخیری از این کتاب در منابعش استفاده کرده بود. بعد بنده را به عنوان خبیر یا کارشناس به این کنفرانس دعوت کردند که الان دوره بیست و یکم است که شرکت میکنم. امسال شاید نروم چون در 26 شوال خواهد بود که من در نجف درس دارم و نمی توانم شرکت کنم.
از تدریس ایشان در نجف پرسیدم و این که چطور شد به نجف رفتند. در پاسخ گفتند: بیش از چهار سال است که به طور رسمی به نجف برگشتهام. در نجف از من درخواست شد که فقه معاصر درس بدهم. از وقتی که در این کنفرانس شرک کردم به اهمیت بحث از مباحث جدید فقهی در حوزه فقه معاصر شدم که آن مباحث را هم نوشتم و تاکنون هفت جلد آن منتشر شده است. جلد هشتم تقریرات طلاب از درس بنده است که البته نام جلد هشتم را روی آن نگذاشتم چون طلاب نوشته اند و به قلم آنهاست. یک جلد دیگر هم دنبال آن خواهد آمد. رساله من در باره ربا در اصل رساله لیسانس من در دانشکده فقه نجف بود. در آن رساله من فقط فتاوا و تحلیل هایی در باره حکمت ربا آورده بودم، اما بعدا که به ایران آمدم آن را استدلالی کردم و چاپ شد. اصلش کوچک است. عبدالرزاق محیی الدین مشرف رساله من بود که در عراق وزیر الوحده شد که بحث وحدت عربی میان سرزمینهای عربی بود. یک عنوان بدون محتوا بود. یک وزیر شیعی که هیچ کاره بود. روحانیون شیعه می گفتند: وزیرا لِوَحده. یعنی وزیر برای خودش! اول شاعر و معمم بود و بعد از لباس روحانی درآمد. ادیب برجسته ای بود. هفته ای یک روز از بغداد به دانشکده فقه نجف می آمد و تدریس می کرد.
از ایشان پرسیدم که شنیدیم شما در زمان صدام در نجف دستگیر هم شدید. ایشان گفتند: زمانی که در نجف بودم در سال 1974 بعثی ها دنبال ما آمدند. اتهام حزب الدعوه بود. من دو ماه مخفی شدم. بعد از خفا بیرون آمدم. من حزبی نبودم، اما بعدا حس کردم که در میان حزب الدعوه ای ها هستم و فضای اطرافم کاملا حزبی بوده است. مدتی بعد، دوباره خبر دادند که دنبال شما هستند. باز مخفی شدیم. یک وقتی که خواستم تغییر مکان بدم ماشین ما را تعقیب کردند و بنده را دستگیر کردند. اول در نجف و بعد به زندانی در بغداد بردند و مدت 75 روز زندانی شدیم. بعد محکمه برپا شد. حاکم یک اخوانی بود. پرسید: چرا کار حزبی می کردید؟ گفتم: نه، نمی کردم. پرسید: آیا این دولت اسلامی است. گفتم: ظاهرش اسلامی است. خودش که اخوانی بود اشاره به صدام کرد و با طعنه پرسید این اسلامی است؟ به هر حال من آزاد شدم چون قبول نکردم که حزبی هستم. کسانی که با من دستگیر شده بودند یکی شیخ خالد اباذر (شیخ عطیه)، دیگری سید عمار ابورغیف، و یکی هم شیخ ماجد بدراوی بود که اعدام شد. من خودم را به نفهمی زدم، ایشان اظهار علم و اطلاع کرده بود. متاسفانه اعدام شد. یک دلیل آزادی من داستان دیگری بود. همان زمان هویدا به عراق آمد و رفت به سامرا. در آنجا آقای انصاری (پدر شیخ مهدی و هادی و رضا) به سامرا رفت و به هویدا نزدیک شده و به گوش او چیزی گفت. صحبت وی در باره ششصد ایرانی زندانی در عراق بود که به طور قاچاق به عراق آمده بودند. گویا انصاری به خاطر این ملاقات با هویدا گرفتار شد و هیچ وقت بعد از آن دیده نشده و اعدام شد. اما این ملاقات سبب شد که هویدا وساطت کرد و قرار شد ایرانی هایی که بین فلان تاریخ و فلان تاریخ زندانی شده آزاد شود. ما هم بر اساس همان قرار آزاد شدیم. در باره من نوشتند که چون ادله ای برای حزبی بودن او پیدا نشده و به خاطر همان عفو آزاد می شود.
پرسیدم که پدر شما هم از روحانیون شهید خاندان جواهری است. چه اتفاقی افتاد؟ ایشان گفت: وقتی ما به ایران رانده شدیم، و این در سال 58 بود، بعثی ها دوباره سراغ طلاب و روحانیون آمدند. در این وقت پدرم به من نامه نوشته بود و ضمن آن از آقای خویی نقل کرده بود که به ایشان گفته بود که به او بگو که نجوت من القوم الظالمین. این نامه گویا توسط بعثی ها باز شده و دیده شده بود. از طرف دیگر پدر من در نجف مدافع آقای خمینی هم بود. آن موقع خیلی ها در نجف مخالف ایشان و کارهای انقلابی بودند. اما پدرم با آنها مقابله می کرد. در وقتی که انقلاب پیروز شد، پدرم پنج بیت شعر برای من فرستاد که آنها برای امام خمینی بخوانم. من هم به منزل ایشان در قم رفتم. ایشان ما را می شناخت. از پدرم پرسید. اما دیدم با آن همه رفت و آمد، جای خواندن آن اشعار در آنجا نیست. خیلی شلوغ بود و امام هم جدی بود. بعد سید حسین پسر حاج آقا مصطفی آمد. گفتم پدرم این شعرها را فرستاده و او هم گرفت و گفت مطمئن باش که به آقا خواهم داد. شعر این بود:
ابا المصطفی سُدّدت فی کل خطوة
و حالفک التوفیق فی القرب و البعد
نهضتَ لدین الله دیست اصوله
و غُیّر من أحکامه محکم القصد
فیا قامعا للظّلم و الجور ناهضا
بدین الهدی تهدی البسیطة بالرشدی
تغیّب عنا بدر وجهک بازغا
بطهران بعد لیل العمی تُهدی
هبطتَ و روح الله أنت من السماء
لیملأها عدلا بنُصرتک المهدی
آقای جواهری گفتند: من شرح این مسائل را با همین شعر در غایه المأمول نوشتهام. و افزودند: آن وقت من این شعر را از رادیو آبادان خواندم بدون این که خودم را معرفی کنم، اما گفتم که شعر از کیست. شاید بعثی ها این را هم شنیده بودند. پدرم هم جری بود و تند صحبت می کرد. همین ها باعث شد که ایشان را دستگیر کردند که دیگری خبری پیدا نکردیم. آن وقت در آستانه جنگ عراق آنها می خواستند هر کسی که در عراق و به خصوص نجف ممکن بود و احتمال داشت با آنها مخالفت کند از سر راه بردارند. برای همین پیش از هجوم به ایران، طلابی را (در ظاهر) نزد پدرم فرستادند. می خواستند ببینند موضع ایشان چیست. پدرم به آن طلبه می گوید با اینها همکاری نکنید اینها از یهود نجس تر هستند. به هر حال پدرم به زندان رفت. آقای خویی خیلی تلاش کرد. آنها این مطلب را برای ایشان آورده و نشان ایشان داده بودند. آقای خویی بعدها به اطرافیان گفته بود که در عجبم از محمد تقی که از این افراد تقیه نکرده است. برادرم شیخ محمد که تا بعد از انتفاضه عراق بود، هم گفت که وقتی کسی پیش پدرم آمد. پدرم خیلی به حکومت تندی کرد. من ترسیدم. بعد از رفتن او به پدرم گفتم: چرا اینها را در حضور این شخص گفتید؟ پدرم گفته بود این پسرِ بنای ماست. بعد از انتفاضه برادرم شیخ محمد گفت همان پسر بنا را دیده بود که با هلیکوپتر برای کشتن شیعیان به نجف آمده بود. معلوم شد همان موقع جاسوس دولت بوده است. هر چه بود به خاطر آن اشعار و این مطالب یا نامه که به من نوشته بود و جز اینها پدرم زندانی شد. بعد از آن دیگر از پدر خبری نداریم. هیچ پرونده ای هم پیدا نکردیم. ولی در پرونده سید حسین بحرالعلوم در باره همسایه های او که یکی هم پدرم بود، آمده بود که شیخ محمد تقی اعدام شده است. شفیق جواهری برادر شیخ ضیاء هم که از کادرهای اولیه حزب الدعوه بود از خاندان جواهری بود که اعدام شد. هشت نفر جواهری غیر معروف هم اعدام شده اند. افراد برجسته خاندان جواهری، همین شفیق و پدر من هستند. پدر من با آقای صدر دستگیر شدند. شش ماه قبل از حمله صدام به ایران شهید شد.
من خودم دوبار دیگر هم زندانی شدیم. یک بار برای بیرون کردن از عراق، اما وقتی دیدند که من پرونده دارم که درخواست جنسیه عراقی کردهام آزادم کردند، چون قانونا این طور بود. چند ساعت بیشتر طور نکشید. بار سوم خواستند. معلوم شد اطلاعات عراق ما را خطرناک تشخیص داده و درخواست ما برای گرفتن جنسیه عراقی رد شده بود. در جایی زندانی موقت شدم. شیخی در آنجا بود اصرار کرد که برو ایران، او گفت:حالا که خواسته اند بروید بروید. من هم خوشحال شدم و حکم تسفیر گرفتم و آمدم ایران. آن وقت برخی که می خواستند از عراق بیرون بیایند حاضر بودند هزار دینار عراقی (پانصد مثقال طلا) بدهند و گذرنامه ای بخرند و از کشور بروند. طبیعی بود که من خوشحال شوم. همان موقع سید جعفر بحرالعلوم به گفت: می توانم حکم تسفیر را لغو کنم. گفتم: خیر. به پدرم هم نگو. من می خواهم بروم و آمدم.
بعد از سقوط صدام میخواستم جایی را در نجف بخرم. تأخیر کردم، زمین گران شد تا بالاخره بعد از سه سالا جایی را خریدم و در طول چهار سال ساختم. کم کم به طور موقت و حالا هم تقریبا دایمی به نجف منتقل شدم و خانواده را هم راضی کردیم. خانم بنده دختر سید موسی بحر العلوم از علمای نجف است که چهار نفر از برداران، چهار نفر از خواهرزاده، دو نفر از برادرزادههای ایشان با یک نفر از بچه های خواهرم که تک پسر بود به شهادت رسیدند. از این خانواده بیش از 25 نفر به شهادت رسیدند.
ادامه سفر
امروز ظهر چهارشنبه برای ناهار به بعثه مقام معظم رهبری در مکه دعوت داشتیم. دو سالی است که جناب آقای حجت الاسلام و المسلمین خادمی مسوولیت این دفتر را دارد. سالهای قبل هم همین میهمانی برپا بود. جناب آقای شهرستانی و همگی دوستان حاضر بودند، جمعیتی بالغ بر یک صد نفر. بسیار خوب برگزار شد.
یکی از دوستان در آنجا گفت که سال گذشته، یک عرب سنی با شمشیر یا قمه وارد مسجد النبی شده و شش ایرانی را مجروح کرده و علاوه چهار عرب را که احتمالا خواستهاند جلوی او را بگیرند زخمی کرده است. این شخص تاکنون در زندان است و اخیرا کسانی واسطه شدهاند که رضایت بگیرند. وی گفته بود، به من گفتهاند که اگر هفت شیعه را بکشم به بهشت می روم. یک بار هم نسبت به یکی از روحانیون معظم قم، توهین دیگری شده که سبب اعتراض شده و وزیر حج عربستان نیز بشدت ناراحت شده است. همچنین یک مصری به یک دختر خانم ایرانی در مسجد الحرام حمله کرده بود که او هم تاکنون در زندان است. اظهار نظر دوستان این بود که منهای برخی از موارد، از جمله دستگیری 22 روحانی در طول این یک سال عمره، که البته غالبا برای ساعاتی در بند بودند، طی این دوره از عمره، رفت و آمد و کارها بسیار روان انجام شده است.
از کتابفروشی اسدی خبر گرفتم که خریدهای کتابی بنده نزدیک به نه هزار ریال شده است. باید ببینیم چقدر باید برای ارسال کتابها به ایران بدهیم. فکر کنم سال گذشته کیلویی هشت ریال بود. این مبلغ علاوه بر کتابهایی است که در دارالمنهاج و یا مدینه خریداری کردیم.
مصاحبه با آقای انصاری کشمیری
عصر روز چهارشنبه 14 تیرماه قراری با آقای انصاری گذاشتم، چون قرار قبلی منعقد نشد. ایشان یکی از شخصیتهای مذهبی ـ سیاسی کشمیر هند هستند و بارها به وزارت در این ایالت رسیدهاند. از ایشان در باره خانواده شان و همین طور فعالیت های شیعیان در نواحی کشمیر پرسیدم. توضیحات ذیل را عنایت کردند که همانجا یادداشت کردم.
بنده از خانواده ای کشمیری هستم. خانواده ما در قرن هشتم هجری از ایران به کشمیر رفته است و تا به حال خانواده ما یکسره روحانی بوده است. نخستین شخصیتی که از ایران به کشمیر آمده ملا محمد عالم انصاری بوده است. ایشان همراه سید حسین قمی رضوی از اولاد موسی مبرقع بوده و وارد کشمیر شدهاند. اینها نخستین شیعیان در کشمیر هستند. دو سه قرن گذشت. کشمیر یک منطقه کوهستانی بود و سروصدایی نداشت. خیلی ها قصد تسلط بر آنجا را داشتهاند. مغولهای هند کشمیر را زیر سلطه خود درآوردند. عشیره چک که یکی از عشیره های بزرگ بودند، شیعه بودند. الان آن حالت قبیله ای از دست رفته است. آخرین پادشاه یوسف پادشاه چک بود که مرد خیلی خوبی بود. با مغولها جنگید. بعدها اکبرپادشاه با وی رفاقت کرد و او بردند و کشتند. بعد از آن کشمیر متفرق شد و تحت سلطه درآمد. بعدها که انگلیسی ها آمدند، یک خانواده هندی در پنجاب بودند که کشمیر را از انگلیسی ها خریدند! آن وقت شش میلیون روپیه دادند و همه آن را یکجا خریداری کردند. مهاراجا رنجیت سینگ همان خانواده ای بود که خریداری کردند. هنوز هم اینها هستند. دکتر کارنسینگ که آدم مهمی در هند هست. کشمیر در حال حاضر نه میلیون جمعیت دارد. در حدود 17 درصد شیعه امامی هستند. مقصود کشمیر هندوستان است. یک طایفه ای از نوربخشی در منطقه لداخ هستند که حدود هزار نفر هستند. البته در کشمیر در گلگت که زیر نظر پاکستان است، پنج شش هزار نوربخشی و تعدادی آقاخانی هست. در طرف ما آقاخانی نیست.
اسم بنده افتخار حسین انصاری پسر ملامحمد جواد انصاری پسر ملاحیدرعلی انصاری پسر ملامصطفی انصاری پسر ملامحمد جواد پسر ملامحمد تقی پسر فضلعلی دوم پسر ملااحمد پسر ملافضعلی اول هستم. متولد 1943 هستم. اول پیش پدر درس خواندم. بعد از فوت پدر به لکنهو رفتم. شش هفت سال آنجا بودم. آن زمان علما و فضلا و خطبا و مدارس خوبی در لکنهو بود. سید محمد بن باقر العلوم یک از علمای وقت بود. مولانا نصیر ملت نوه صاحب عبقات، مولانا محمد نقی، مولانا محمد زکی، مولانا محسن نواب، مولانا ابن حسن و عده ای دیگر بودند. لکنهو مرکز مهمی بود. در نجف سه و سال اندی بودم. درس سید عبدالکریم کشمیری می رفتم و چند جای دیگر. بعد از برگشتیم. اوضاع خانه و کاشانه چندان مناسب نبود. باید بر میگشتم. وقتی من نجف بودم، امام خمینی آمد. ایشان خانواده ما را می شناخت. من هم به ایشان نزدیک شدم. فکر های ایشان در ذهن من نشست. در کشمیر بحث انقلاب و اینها نبود. بیشتر در فکر حفظ مسلک بودند. من یک قدری کارها را سیاسی کردم. به آنها گفتم که حقوقی دارید. این مسأله آثار خوبی داشت. قبل از آن، حکومت ها در هند به شیعه توجه نداشتند. اما حالا هر کسی می خواهد حکومت داشته باشد، به شیعه هم توجه دارد. ما شیعیان در انتخابات شرکت کردیم و چند نماینده در پارلمان محلی داریم. مدتی هم بنده وزیر صنعت و حرفه و چند وزارت دیگر هم بودم. یکبار دو سال، یک بار سه سال، یک بار هم یک سال وزیر شدم. الان هم در پارلمان محلی هستم. متاسفانه شیعیان چندان موقعیت برجسته فرهیختگی ندارند. درگذشته ها اینجور بود که شیعه ها آموزش دیده بودند و حکومت دست آنها بود، اما به تدریج این تسلط را از دست دادند. دو خانواده علمی در آنجا هستند، یکی خانواده موسوی و دیگری خانواده انصاری. تقریبا رهبری دست اینهاست. هر مسأله ای باشد بین اینها حل و فصل می شود. این دو خانواده حکم عدلیه برای شیعیان دارند و کمتر به عدلیه رجوع می کنند. الان البته خیلی از شیعه ها تحصیل کرده هستند اما این که شیعه یک برجستگی ویژه داشته باشد نیست. اما از نظر دینی، چند مدرسه داریم. مدرسه امام رضا (ع)، مدرسه امام صادق (ع)، مدرسه باب العلم.
الان یک اختلافی در شیعه هست. بعضی طلبه ها که از قم برگشتند، متوجه نیستند که چطور باید در مردم نفوذ کنند. اینها حرفهایی میزنند که مردم آنجا قبول نمیکنند. مثلا یکی از آنها آمده کتابهای آقای مطهری را چاپ کرده است. کتاب حماسه حسینی را چاپ کردهاند و برای آن مسابقه گذاشتهاند. ما نمیخواهیم عزاداری را عوض کنیم. در هند، شیعیان با عزاداری باقی ماندهاند. اینها قدری متجدد شده اند. حرف ما این است که هرچه در ایران هست نمی شود در ایران آورد. اولا باید مثل ایران زمینه در اینجا درست شود. آنجا هفتاد هشتاد سال است این حرفها مطرح شده و کم کم این فضا ایجاد شده است. در ایران مردم کتابخوان هستند، اما در کشمیر این طور نیست. شاید ده درصد مردم آنجا کتابخوان هستند. شما باید بدانید با چه کسی روبرو هستید. ما اولا باید مردم را درست کنیم. گاهی هم مسائل سیاسی ایران را در کشمیر میآورند. یا در باره شکل عزاداری حرفهایی از ایران می آورند و اینجا مشکل درست میکنند. خوب فتواها در این باره مختلف است. ما نمی خواهیم در کشمیر اینها انعکاس داشته باشد. به نظرم من باید فقه و نماز و روزه و اینها را درست کنیم. یک بار رفتم یک روستا. سر مزار رفتم، دیدم دویست نفر ایستادند اما فقط پنج نفر قرآن می خوانند. این رسم است که بعد از درگذشت سر مزار میروند. من این را که دیدم به آموزش توجه کردم. این قصه مربوط به بیست و پنج سال قبل بود. من گفتم یک ساعت بچه اول صبح قبل از مدرسه یا کار بیاید اینجا آموزش ببیند. الان جایی نیست که کمتر از نود درصد بچه ها قرآن خوان باشند. دیگر علما هم شروع کردند و مدارسی باب کردند. خوب این کار فرهنگی است.
در کشمیر حدود سی چهل نفر معمم هستند. اما تشکلی ندارند. همین اختلافات که بخشی از ایران می آید، اجازه نداده که یک جامعه روحانیت منسجم باشد. وقتی انقلاب شد من آمدم ایران و با مرحوم بهشتی هم از قبل آشنایی داشتم. من از همه مراجع نمایندگی داشتم. از آقایان خویی، امام، شاهرودی، شریعتمداری، میلانی و گلپایگانی داشتم. فارسی را هم در همین رفت و آمدها یاد گرفتم. وقتی نجف رفتم اکثر علما با یکدیگر فارسی حرف می زدند. اوائل انقلاب دو ماهی در خدمت امام بودم. بعدها که با خانواده آمدم، به دیدار خصوصی امام رفتیم. در نجف هم بود که بودند من رفت و آمد داشتم. برادرم امجد که سال گذشته در همین عمره بود در باره امام خیلی تحقیق کرده است. حتی قبر جد امام را هم می شناسد. با خود ایشان خیلی برای این کار مسافرت رفتیم. امجد مدتی در بیمارستان آقای گلپایگانی بود از سال 1975. آقای پسندیده ایشون را بعد از انقلاب فرستاد کشمیر که تحقیق کند. ایشان هم همه چیز را در این باره پیدا کرد.
ادامه سفر
شب نیمه شعبان که شب پانزدهم تیرماه هم است، حرم مشرف شدیم و دعای کمیل را که خواندن آن در این شب وارد شده، خواندیم. شب های نیمه شعبان که چند سالی است که در مکه هستیم، مسجد الحرام بسیار شلوغ است. دیشب طواف تا نزدیکی آخر کف مسجد آمده بود. همه مسلمانان به جز وهابی ها از این شب استقبال می کنند و همان طور که سالهای قبل هم نوشتهام یمنی های اسماعیلی بسیار زیاد هستند.
حوالی ساعت نه صبح برای محاسبه کتابها به کتابفروشی اسدی رفتم. چندین کتاب تازه آورده بود. واقعا شگفت است، روزانه کتابهای تازه دارد. ای کاش ممکن بود این کتابها به صورت هفتگی یا حتی ماهانه به ایران منتقل میشد.
در میان کتابهای جدید شخصی به نام ظافر سعید شرقه دو کتاب چاپ کرده بود. یکی در باره جریان اعتزال در دنیای معاصر (نهج الاعتزال) بود. کتاب دیگر وی التنویون و الموقف من الاخر «الامامیة نموذجا» بود. قبلا هم اشاره کردم که سلفیه دو جبهه مهم دارند که یکی صوفیه است و دیگری امامیه. جبهه سوم نوگرایان هستند که کار این سلفی ها را خراب می کنند و کم هم نیستند. در این کتاب از آنها با عنوان التنویون یا روشنفکران یاد شده است. این همان جریان نواعتزالی است که در کتاب دیگرش به آن پرداخته است. اما این کتاب، نیمه اولش در تعریف گرایش عقلی اسلامی در دنیای معاصر است. وی از اشخاص و احزابی که در این زمینه فعالاند مانند اخوانیها، حزب التحریر، و اشخاصی مانند محمد غزالی، محمد عماره، حسن الترابی و جمال البنا یاد کرده است. اما نیمه دوم، بحث از مواضع جریان عقلی مزبور نسبت به انشعابات فرقه ای در جهان اسلام است. این بخش را که مطالعه می کنیم در مییابیم هدف اصلی نویسنده بیان این نکته است که جریانهای یاد شده، آن دشمنی لازم را که باید با امامیه و شیعه داشته باشند، ندارند. گلایه او این است که این روشنفکران سعی کرده اند نکات مثبتی از امامیه و تاریخ آن بیان کنند. فضای حاکم بر کتاب، همان خشونت سلفی در برخورد با امامیه و تکرار جملات ابن تیمیه و دیگر نقلهای کهنی است که در باره به قول آنان رافضه مطرح شده است. وی عباراتی از محمد عماره را که نوعی تعدیل در دیدگاه های اهل سنت نسبت به امامیه است، نقل و به وی و دیگران حمله کرده است. وی به زعم خود، تک تک آنچه که این عقل گرایان در باره مسائل و موضوعات مختلف در میان امامیه و دیگر فرقه ها مطرح کردهاند را مورد طعن و نقد قرار دهد. این کتاب در حجم 380 صفحه منتشر شده است.
امروز کتاب دیگری هم دیدم با نام یوم الغفران «احتفال الرافضة بمقتل عمر بن الخطاب» از شیخ محمد مال الله که مکتبة الرضوان السلفیه آن را در سال 2004 منتشر کرده است. کتاب در 123 صفحه با تصاویری از مسائل مربوط به آن قضایاست. اسباب شگفتی است که این ماجرای به قول قاضی نورالله شوشتری، عوامانه تا چه اندازه برای شیعه مشکل درست کرده است.
در حالی که برخی از کتابها تازه را خریداری میکردم دیدم که روی برخی از آنها، آمده است: الصندوق الخیری للحمایة عن انتشار الرسائل العلمیه. معلوم شد که صندوق حمایت از انتشار پایان نامه ها در ریاض تشکیل شده و ضمن کمک به نشر کتاب، سعی میکنند تا کتاب با قیمت پایین منتشر شود. روی این کتابها قیمت ثابت کتاب حک شده و امکان گران فروختن آن وجود ندارد.
قیمت کتابهای خریداری شده نزدیک به ده هزار ریال سعودی شد و 900 دلار هم برای ارسال آنها به ایران پرداختم. دوستان دیگر هم هرکدام کمتر یا بیشتر کارتن های خود را آماده کرده و قرار شد که فردا صبح همگی به ایران فرستاده شود.
ظهری یکی از دوستان را دیدم که در باره تاریخ شیعه در عربستان تحقیق میکند. میگفت احتمال میدهد شیعیانی در مکه باشند که در حال تقیه اند، اما اطلاعات دقیق نمی توان در این باره به دست آورد. در میان خاندانهایی مثل آل غنام که سابقا از مطوفین بودند، همین طور سادات آل سقاف و عیدروس و غیره هم باید کسانی باشند که علائق شیعی داشته باشند. این خانواده ها در حال حاضر بین مکه و جده و یمن و اندونزی پراکنده هستند. این جماعت گویا مراسم مذهبی هم دارند.
پیش از مغرب ساعتی خدمت آقای آیت الله مقتدایی بودیم. بحث در باره مسائل حوزوی بود. گلایه دوستان ما این است که کار پژوهش در قم جدی نیست و این کار باید از پایان نامه ها شروع شود. دوره مدیریت ایشان تمام شد اما روشن نیست دقیقا ایشان خواهد ماند یا آن که آقای حسینی بوشهری که ایشان هم در کاروان ماست، مدیر حوزه خواهد شد. باید در انتظار روزهای بعد از بازگشت باشیم. آیت الله مقتدایی گفتند که حدود دو سال قبل سایتی افتتاح شد که پاسخ شبهات به دانشجویان خارج از کشور را بدهد. برای افتتاح این سایت آقای م. زاده تماس گرفت و افتتاح شد. در قم هم جایی را گرفتند و برنامه ها شروع شد. چندی بعد حدود صد میلیون به حساب ریخته شد، اما ما از ترس وابستگی و استفاده تبلیغاتی از آن، آن را باز پس فرستادیم. آن کار هم تعطیل شد!
واقعیت این است که شبهات موجود برای دانشجویان خارج از کشور زیاد شده و لازم است حوزه در این زمینه کار درخوری انجام دهد. روز به روز شرایط اعتقادی دانشجویان جوان ایرانی در خارج از کشور مشکل تر می شود و نیاز به تغذیه فکری و حل معضلات و مشکلات بشدت محسوس است.
صبح جمعه 16 تیرماه مشغول مطالعه و نوشتن بودم. بخشی از پایان نامه یکی از دانشجویان را مرور میکردم. اطلاعات جالبی در باره ضریحی داشت که قرار بوده در اواخر دوره قاجاری روی قبور ائمه در بقیع نصب شود. این تلاشی بود که امین السلطان آغاز کرد، اما به جایی نرسید.
ظهر بعد از نماز، در خدمت دوستان در هتل شهداء بودیم. جمع کاروان ما، جمع بسیار مفصلی از دوستانی است که از لبنان، هند، لندن، عراق و ایران در آن حضور دارند. محور این کاروان جناب آقای شهرستانی است و مدیر هم جناب جواد مبصری و دوستان دیگری که همراهی دارند. بعد از ناهار آقای مدنی دقایقی صحبت کرده و از آقای شهرستانی که سبب اتحاد این جمع شده تشکر کرد. از علما، آقایان مقتدایی، سید علی محقق داماد، عابدی، گرامی، علامی، افتخار حسین انصاری کشمیری، سید جمال موسوی اصفهانی (که حالا امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (ع) در بلوار کشاورز است و آثاری هم به عنوان تألیف و ترجمه دارد و اکنون سنش بالای هشتاد است)، سید علی حائری، رکنی امام جمعه بندر لنگه، چندین نفر از خانواده جواهری از جمله شیخ حسن جواهری و بسیاری دیگر حضور دارند. این ناهار جمعی آخر ما بود.
دیدار با عبدالوهاب ابوسلیمان فقیه و مورخ تاریخ مکه
عصری قدری استراحت کرده ساعت چهار و ربع برای دیدن آقای عبدالوهاب ابوسلیمان عازم منزل ایشان شدیم. نام وی عبدالوهاب بن ابراهیم بن محمد ابوسلیمان است و در حال حاضر عضو هیئة کبار العلماء بالمملکة السعودیه. اما قیافهاش هیچ به علمای اینجا نمیخورد، چون ریش را از ته یا ماشین کرده یا تراشیده بود. سبیل مختصری هم دارد که البته چون سفید است چندان معلوم نیست. وی استاد فقه و اصول بوده و دکترایش را هم در دانشگاه لندن در بخش مطالعات شرفی و افریقا در سال 1390ق 1970 گرفته است.سالهاست که بازنشسته شده و کتاب و مقاله مینویسد.
مصاحبهای با وی در مجله الوراق شماره هفتم که نشریه شهرداری مکه است با وی شده که جالب توجه است. شرح حال وی در آنجا آمده و گفته شده که ولادت وی در سال 1356 ق در شهر مکه است. بعد از بازگشت از لندن به عنوان استادیار در جامعه الملک عبدالعزیز در مکه تعیین شده و در سال 1398 به مقام استادی رسیده است. پستهای اداری متعددی هم در طول این سالها داشته و بارها به عنوان استاد میهمان در دانشگاه های اروپا و کشورهای عربی تدریس کرده است. تیتری که مصاحبهگر از مطالب وی درآورده و جالب است این است: لسنا بحاجة الی فقیه یحفظ النصوص و لکنا بحاجة الی فقیه یعیش الواقع. در این مصاحبه بیشتر در ارتباط با تخصص وی در تاریخ مکه پرسش شده است. خودش به ما گفت: من فقیه هستم نه مورخ. اما کارهای تاریخی او در حوزه شناخت مکه متعدد است. وی در این مصاحبه از اصل اجتهاد دفاع کرده و می گوید: مهم نیست که فقیه به این مذهب یا آن مذهب تعلق داشته باشد، بلکه مهم آن است که «منفتحا علی عصره یمثله فکرا و اجتهادا». از بحثهایی هم که با ما داشت همین انفتاح آشکار بود. وی دو بار به ایران آمده بود و با آیت الله شیخ جعفر سبحانی رفاقت داشت به طوری که مرتب از وی با تعبیر «شیخ جعفر» یاد میکرد. می گفت باز هم حاضر است به ایران بیاد، مشروط بر آن کنفرانسهایی که دعوت میشود رنگ سیاسی نداشته باشد.
قم که به این فکرها نیست. تحصیلات وی در انگلیس روی او مؤثر بوده و خود وی در پاسخ این پرسش که با توجه به تحصیل شما در فرنگ آیا فکر می کنید زبان انگلیسی در کارهای فکری و نوشتاری شما مؤثر بوده است یا نه، این امر را تأیید میکند که بدون شک بوده است، زیرا «لانک تعرف طرائق الامم و مناهجها و اسالیبها». وی روی مجله الوراق هم تأکید دارد که میتواند به صورت تخصصی پیش رفته و منبعی برای تاریخ مکه باشد. در ادامه فهرستی از تألیفات وی را آورده که بالغ بر 61 عنوان است. این فهرست نوشتههای وی را به صورت موضوع دسته بندی کرده و بخش چهارم آن آثار وی در تاریخ مکه است: الحرم الشریف الجامع و الجامعه: بحثی در باره نهضت فقهی در مکه در قرن چهاردهم هجری (چاپ 1417). العلماء و الادباء الوراقون فی الحجاز فی القرن الرابع عشر الهجری، باب السلام فی المسجد الحرام و دور مکتباته فی النهضة العلمیة و الادبیة الحدیثة (چاپ 2008)، الحرمان الشریفان و جامع الزیتونة، کتاب الجواهر الحسان فی تراجم الفضلاء و الاعیان من اساتذة و خلان از شیخ زکریا عبدالله بیلا که وی تحقیق کرده و مؤسسه الفرقان در لندن چاپ کرده است (در ضمن گفت که عضو نویسندگان موسوعة الحرمین الشریفین از زکی یمانی است و اشاره کرد که وی بشدت بیمار است)، رحلات علماء مکه العالمة فی القرن الرابع عشر و آثارها فی الاقطار الاسلامیه، بحث الاجازات العلمیة فی السنة المطهرة مصادر تاریخیه للحرکة العلمیة که چاپ نشده است (معلوم می شود برخی از این عناوین مقاله است)، الافتاء و المفتون فی مکة المکرمة و المدینة المنورة قدیما و حدیثا. اما کتابی که نسخه ای از آن را به ما داد این بود: کتاب مکتبة مکة المکرمة قدیما و حدیثا: دراسةموجزة لموقعها و تاریخها و ادواتها و مجموعاتها. این کتاب در باره محل مولد النبی (ص) است که تبدیل به مکتبه مکه مکرمه شده است. کتاب بسیار مفصلی است. خودش تأکید کرد که بعد از کعبه دو نقطه مقدس قدیمی هست. یکی بیت خدیجه و دیگری مولد النبی. این کتاب که در 460 صفحه در همین امسال یعنی 2012 چاپ دوم شده به تفصیل این بنا را مورد بحث قرار داده است. پرسیدم که می گویند شیخ عباس قطان شهردار مکه این نقطه را از دست تخریب نجات داد او تایید کرد و گفت که این به توصیه و با کمک مالی خواهرش فاطمه انجام شد. این اثر یک کار منحصر به فرد در باره یک مکان مقدسی است که در حال حاضر همچنان پابرجا مانده و کتابخانه است. البته خانه خدیجه را خراب کردند و در نقطه بسیار بدی در کنار دستشویی ها طرف مسعی است. تصاویری از زمان خاک برداری آن در دست است. یکی از آثار دیگر او که با مشارکت دیگران نوشته فهرست مخطوطات همین مکتبه مکه المکرمه است. به ایشان یاد آور شدم که من پایان نامه ای را در باره تاریخچه این کتابخانه در همان کتابخانه دیده ام. تأیید کرد و گفت کار من متفاوت است. برای من این جالب بود که وی داماد محمد طاهر کردی مؤلف موسوعه بسیار بزرگی است که به عنوان تاریخ مکه ا لمکرمه نوشته شده است. او گفت که اواخر حیاتش، کتابهایش را برای ملک یا یکی از شاهزاده ها فرستاد. آن زمان چهل هزار ریال برای وی فرستادند که پس فرستاد. بحث در باره ابراج مکه شد که مقابل باب ملک فهد و عبدالعزیز ساخته شده. گفت که همه عالم با این کار مخالف هستند. البته این کار ادامه دارد.
در باره مسجد البیعه صحبت شد. گفت که در کتاب «منی، التاریخ و التشریع» که در سال 1428 چاپ شده بحثی در این باره دارد (ص 37). بعد هم داستانی در باره این که چطور این مسجد از تخریب نجات یافت نقل کرد. او گفت در شورایی از مهندسین و علما که تشکیل شده بود یک نظر این بود که اینجا محل پارکینگ باشد. یکی از مشایخ هم تاکید داشت این کار بشود چون مصالح مسلمین ایجاب می کند! وی تاکید کرد که هدف تخریب آن بود که بحمدالله با موافقت اکثریت و گنجاندن بندی قرار شد تا بماند و الان هم هست. البته بنده اضافه کنم که مسجد البیعه از حالت طبیعیاش که در درون یک شعب بود درآمد. چون اطراف را صاف کردند. در واقع سعودی ها در حال تخریب حالت طبیعی شهر مکه هستند. اگر تا امروز دو تا پنج درصد کوهها را برداشتهاند با سرعتی که دارند به زودی این درصد به بیست درصد و حتی بیشتر هم خواهد رسید. این نکته ای است که باید سایر مسلمانان به آن حساسیت نشان بدهند. البته مکه این مشکل را دارد که فضای مسطح بسیار اندک دارد اما به هر حال، نباید وضع طبیعی شهر به هم بخورد.
در باره خودکشی الحارثی نویسنده کتاب الاثار الاسلامیة بمکة المکرمه سوال کردم. گفت گویا مسائل خانوادگی داشت. گویا یکی از بچه هایش هم به القاعده پیوسته بود. بدهی های زیادی هم داشت. به هر حال مشکلات داخلی بود. وی رفاقتی هم با عبدالملک دهیش داشته که گفت او هم مریض است. دهیش کتابی در باره علائم حرم مکی داشت که پایان نامه دکتریش بود و قبلا چاپ شده بود. اخیرا کتابی در حجم دو برابر از موسسه تاریخ مکه که اصل آن در ریاض و فرع آن در مکه است در باره همین موضوع منتشر شده که گویا در نقد کار دهیش است. منزل وی در عزیزیه در نزدیکی های دارالهادی که بعثه ایران است در شارع القطری بود. در بیشتر خانههای این قبیل افراد که وضع مالی نسبتا خوبی دارند، کلفتهای خارجی و غالبا فیلیپینی دیده میشود. اما روشن بود که وضع استاد خیلی هم خوب نیست با این حال کلفت داشت. سابقا در منزل آقای دهیش بیش از ده نفر بودند. این جا یک نفر را دیدیم که البته زن بود. پذیرایی خوبی هم شد. چایی قرمز و سبز، شیرینی و آب میوه. دیدار قریب یک ساعت به طول انجامید. بسیار سودمند و مفید بود. کتاب دیگری هم که به اما اهدا کرد «الترک فی التشریع و التکلیف» بود که در باره این بحث است که ترک کاری توسط پیامبر (ص) چه لوازم تشریعی و تکلیفی در پی دارد. نگاهش به فقه مقاصدی و اهدافی بود و این نشان میداد که در هیئت کبار العلماء مملکت سعودی یک تحصیل کرده فرنگ، با ریش تراشیده، عالم به فقه و تاریخ و روشنفکر وجود دارد. از بقیه خبر نداریم.
بعد از درآمدن از منزل ایشان همراه یکی از دوستان به عزیزیه رفتیم و برخی از وسائل مورد نیاز را تهیه کرده راهی هتل شدم. پس از شام به حرم مشرف شده، طواف کردم. این روزها توفیق خواندن چندین بار مناجات شعبانیه را پیدا کردم. در واقع، در طواف بیشتر همین مناجات را میخواندم. به علاوه هم شب نیمه شعبان و هم شب جمعه، در طواف دعای کمیل را بیش ازهر چیز مناسب دانستم. امشب به نسبت دو شب قبل قدری خلوت تر بود. از دوازده گذشته بود که به هتل برگشتم.
در فرودگاه جده: خاطره ای استاد گرمارودی و شریف واقفی
صبح روز شنبه 17تیرماه ساعت ده و نیم به سمت جده به راه افتادیم. مراحل تحویل بار و چک گذرنامه بسیار سخت گذشت. نزدیک ساعت پنج بود که اعلام کردند تاخیر دارد. اکنون که این سطور را می نویسم در خدمت جناب استاد گرمارودی هستم. هر کدام از دوستان در گوشه ای نشسته و مشغول گفتگو هستند.
در یکی از شبهایی که نشست دوستانه بوده، جناب گرمارودی خاطره و شعری را خواندند. از ایشان خواهش کردم عین آن را برای بنده تعریف کنند. ایشان فرمودند: تابستان 1346 بود. شاه تاجگذاری کرد. در آبان همان سال مرحوم شریف واقفی که رئیس انجمن اسلامی دانشکده آریامهر بود، از همه دانشجویان تهرانی خواست تا نفری یک تومان (و هر کس خواست بیشتر) بدهند و جشنی برای اولین مناسبت مذهبی بگیرند تا به رژیم بگویند که جشن باید برای امامان باید باشد نه شاهان. گفته شد که پیش رئیس دانشگاه هم رفته و درخواست کمک مالی کرده بود، اما وی به بهانه نداشتن بودجه نداده بود. شریف گفته بود: اگر بخواهیم برای شاه جشن بگیریم چطور؟ نهاوندیان رئیس وقت دانشگاه تأمل کرده و گفته بود فردا سر بزن ببینم چه می شود کرد. شاید قصد مشورت را مسؤولان امنیتی را داشت. مشهور بود که روز بعد صد هزار تومان به وی داده بود. شاهد آن که سی دانشجو لباس متحد الشکل داشتند که روی آن نوشته شده بود سرویس امام زمان علیه السلام. با خط آبی روشن، روی رنگ سرمهای یقه. از دم در دانشگاه تا انتهای سالن اجتماعات قالی قرمز کناره انداخته شده بود. در 16 آبان که مصادف با نیمه شعبان بود مقرر شد که نخستین جشن باشکوه برگزار شود. آقای مطهری سخنران اصلی بود. آقای مطهری به من گفتند که وی از من خواسته که از یک شاعری خواسته شود که قصیده ای در این باره بگوید تا برابر قصیده ای که شاعری از اساتید دانشگاه در باره تاجگذاری گفته بود، قرار گیرد. قصدش این بود که از این شاعر هم دعوت کند تا در صف اول میان مدعوین بنشیند تا دریابد برای که می باید قصیده گفت. بعدا آقای مطهری فرمودند که من تلفن شما را به ایشان (شریف واقفی) دادم تا با شما هماهنگ کند. من بارها پیش از منبر آقای مطهری در مراسم های دانشگاهی شعر خوانده بودم. یک بار هم که نتوانستم بروم، ایشان اسم برده و دعا کرده بود. شریف واقفی با من تماس گرفت و گفت: میدانم که شما بیشتر شاعر نوپرداز هستید، اما میخواهم این شعر را تعمدا در قالب قصیده بسرایید. گفتم: دعا کنید. در صدد خواهم بود. خوشبختانه شعر آمد. نام این شعر خورشید پنهان است و مطلعش این است
رخشنده خنده سحر از شرق شد پدید رنگ سیاه شب ز رخ آسمان پرید
وان تیره اخمهای شب از چهره زمین با بوسه های سرخ فلق گشت ناپدید
تا خیمه های تیره شب را برآورد وانگه بپا کند به افق چادر سپید؛
از دامن خیام سحر دست های صبح گل میخهای کوکب سیمینه میکشید
گویی که از نیام یکی تیغ صیقلی ناگه جهید و پرده شام سیه برید
یا کس سیاه جامهای از سیمگون تنی با دست از کنار بر و دوش بر درید
آنک خور از ره آمد و در دشت خاوران زرین سپاه بی حد خود برپراکنید
تا چشم زخم کس نرساند بدو زیان هر جا خور این عروس دل افروز می چمید؛
ابر سیاه دود از اسپند می گرفت و از پیش پیش در ره او تند می دوید
از سوی تابناک افق می شتافت پیش یک خیمه ابر پاک فروهشته سپید
چونان که موجهای کف آلوده بلند از دور دست سینه دریا شود پدید
نک خور به جایگاه بلند خود ایستاد وانگه به بال نور به هر سوی پرکشید
هم در کنار لاله ی وحشی گزید جای هم سوی سوسن و سمن بوستان چمید
یک بوسه داد و جان و تن شبنمی ستد بوسی گرفت و خون به رخ سرخ گل دوید
وانگاه تا به دیده نرگس نگاه کرد برقی ز التهاب شگرفی در آن بدید
زین برق التهاب به چشمان پاک او دانست کز شکفتن یک غنچه شد پدید
همراه بوسه های زر آفتاب صبح در بوستان سامره این غنچه بشکفید
یک لمحه در سراسر گیتی ز مولدش هر سنگ و چوب دل شد و از شوق بر تپید
یک لحظه جان خسته ی این روزگار پیر در بستر زمانه بدین مژده آرمید
آزادگی سرود که شد مهدی آشکار نک بندهای بردگی زور بگسلید
آمد غریو عدل که اینک من آمدم وین نغمه تا به کاخ ستم پیشه گان رسید
لبخند کبر و ناز ستم بارگان ز بیم چون جغد از خرابه لبهایشان پرید
بشکفت چون شکوفه که در بوستان دمد در شورزار قلب ستم دیدگان امید
×××
باز آی ای چو بوی گل از دیدهها نهان کز رنج انتظار تو پشت فلک خمید
باز آ که دیده در همه نامردم جهان دیری است تا که رادی و آزادگی ندید
توفنده خشم خلق به دلها چو موج بحر لرزنده جسم دهر ز بیداد همچو جسم بید
رحمی تو ای طبیب دلِ دردمند دهر راهی که دیگر، از همه سو، بسته شد امید
بس کرد موسویّ و فرو خورد گفته را کین رشته شد داراز و نیارست برتنید
(استاد این شعر را به همین مقدار برای بنده املا کردند).
بعد از خواندن شعر که آمدم پایین، آن استاد شاعر به احترام بنده نیم خیز شده و احسنت گفت و افزود که این قصیده، یادآور قصاید فرخی و سیستانی و عنصری بلخی است. گفتم: استاد اجازه بفرمایید که یادآور شعر ناصروخسرو باشد که گوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم مرین گوهری لفظ درّ دری را
و خدا گواه است که تا گردنش قرمز شد، چون پیام شعر بنده را دریافت.
بالاخره پس از دو ساعت تأخیر در ساعت هشت شب به وقت ایران حرکت کردیم. اکنون این سطور نوشته می شود در هواپیما عازم ایران هستم. فکر می کنم نیم ساعت دیگر ـ ان شاءالله ـ خواهیم رسید. یکی از دوستان قصد خواندن نماز در هواپیما را داشت که اجازه ندادند و گفتند فقط روی صندلی میتواند نمازش را بخواند. امیدوارم به وقت برسیم.
***
امسال یکی از میهمانان همراه ما آیت الله سید علی محقق داماد بود. سال گذشته، مصاحبه ای با ایشان داشتم که به نظرم از چند جهت اهمیت داشت. قصدم آن بود که در طول سال گذشته، بیشتر در این باره جستجو کنم. اما متاسفانه نشد. حالا همان مصاحبه را که آن هم ثمره همین عمره است، اما عمره 90 در اینجا می گذارم. مطمئن هستم که سودمند خواهد بود.
گفتگو با آیت الله سید علی محقق داماد در باره تأسیس ذخیره علوی و بنای یزدان شهر
ساعت ده روز سه شنبه 21 تیرماه (1390) خدمت حاج آقای آیت الله سید علی محقق داماد رسیدیم. خدمتشان عرض کردم دلم می خواهد اطلاعاتی در باره پدرشان بدهند و همین طور ذخیره علوی. فرمودند: پدرم در طول زندگی عمده همتش روی بحث و درس بود و چیزی جز آن ندارد. خاطراتی هم که دیگران گفته اند عمدتا مربوط به همین درس و بحث است. در حوزه اجتماع و غیر درس و بحث، ایشان خاطرات خاصی نداشتند.
در باره صندوق ذخیره باید عرض کنم که ابتکار این کار از تهران بود. گویا صندوق جاوید اولین صندوقی بود که در بازار بین الحرمین درست شد. یکی از موسسان سید تقی خاموشی از خواهر زاده های حاج طرخانی بود. شاید سه چهار ماهی بود که صندوق جاوید در تهران افتتاح شده بود. ایشان با حاج محمد تقی اسلامی آشنا بودند و به قم آمده بودند. به آقای اسلامی پیشنهاد شده بود که در قم هم این کار را شروع کنند. ایشان هم از بازاری های بسیار متدین بود. ما هم بعد از فوت والد در مسجد بازار می رفتم که ایشان این مطلب را مطرح کرد. بنده به داییام حاج آقا مرتضی حائری پیشنهاد کردم و گفتم بهتر است از آقای روحانی و میرزا علی احمدی استفاده کنیم. برای اولین بار جلسه ای در منزل آیت الله حائری از حدود بیست نفر از خیّرین تشکیل شد. تقریبا همه یا اکثرشان از دنیا رفته اند. بحث از اعتماد اولیه بود و این که پولی در میان گذاشته شود. داستان صندوق از همانجا شروع شد. بعدها یک جمع هشت نفری به عنوان هیئت مؤسس تشکیل شد. چهار روحانی بودیم و چهار نفر از بازار. البته آقای حائری داخل این کارها نشد. بازاری ها، حاج آقا تقی هاشمی، حاج متوسل، حاج محمد تقی اسلامی و حاج ابراهیم منتظری. حاج یدالله رجبیان هم انتخاب شده بود، اما قبول نکرد. روحانی ها هم بنده و آقایان مشکینی، روحانی و احمدی بودیم. شاید این مسائل حوالی 49 یا 50 باشد. بنده از اسفند 48 به مسجد بازار رفتم. در وقت ثبت، چون آقای مشکینی در مسائل سیاسی ورود داشت، اسم ایشان به صورت رسمی نیامد. بنابرین اعضای هیئت امنا هفت نفر شدند. البته آقای مشکینی تا مدتها در جلسات شرکت داشتند. شاید صندوق ما دومین صندوقی بود که تأسیس شد. یعنی بعد از تهران. گویا مشهد بعد از این است (آقای مهریزی گفتند: به نظر می رسد مشهد قبل از این بوده است). صندوق هیچ خصوصیتی نداشت که صرفا به روحانیون کمک کند، صندوقی عمومی بود. هیچ محدودیتی وجود نداشت.
دنبال کار صندوق بحث خانه ها پیش آمد. ابتدا شخصی در اواخر باجک زمینی در حدود پنج هزار متر بابت سهم به مرحوم آقای آیت الله حائری واگذار کرده بود. ایشان از من خواستند آن را میان طلبه ها تقسیم کنند. من مخالفت کردم و پیشنهاد کردم که با سرمایه گذاری صندوق آنها را می سازیم. 33 منزل 120 متری شد. همین پذیرفته شد. این سی و سه منزل تنها به طلاب داده شد. زمین کنار چهارامامزاده بود و خیابان آنجا هم به نام حائری نامیده شد. این اولین طرحی بود که برای خانه سازی شروع کردیم. بنا بود تا قسط آخر را نداده اند حق فروش ندارند ولی بعد از آن در فروش آزاد هستند. از اقدام مرحوم آیت الله مرعشی در باره زمین های آخر آذر خبر داشتیم که مسائلی پیش آمد که باعث شد ما زمین ها را تقسیم نکنیم، بلکه آنها را بسازیم.
بعد از آن پروژه صفا شهر شروع شد. وضع خانه برای مردم بد بود. آقای حائری با تولیت در میان گذاشت. تولیت هم آن زمین را به آقای حائری داد. این هم مربوط به پیش از انقلاب است که یک صد دستگاه ساخته شد. آن موقع مسوولین دولتی هم گاه حمایت می کردند. در جریان صفا شهر، بحبوحه کمبود سیمان بود، چون چند طرح بزرگ شده بود. ما در جریان صد دستگاه گرفتار نبود سیمان شدیم. آن زمان صندوق ذخیره در پاساژ صفا بود. کسی آمد که نامه بدید من از وزیر می گیرم. رفت و گرفت. آنجا مربوط به طلاب و غیر طلاب بود. تنها در حد هزینه پول گرفته می شد. این مجموعه بالای مجموعه مفید نزدیک کوه است. در این کارها، تنها بنده به طور مستقیم درگیر بودم. رفقای ما حتی از بازاری ها نبودند. تنها کمک بنده آقای شاکر، باجناق بنده بود که کمک می کرد و الان هم در بیمارستان مشغول کار است.
پروژه سوم ما یزدان شهر بود. قطعه زمینی شامل 135 هزار متر بود. مرحوم حاج غضنفر یزدی با حاج عباس علی قولیان به شراکت این مزرعه را داشتند. هر دو پیش از آمدن به قم در تهران بساز و بفروش بودند. درآمدی که پیدا کردند آمدند قم. گویا با وساطت آیت الله حائری این مزرعه را از تولیت خریده بودند و مشغول کار و تلاش شده بودند. زحمت زیادی برای احیای آن کشیده بودند. این اواخر حاج غضنفر مریض شده بود و تصمیم گرفته بود ثلث خودش را در زمان حیاتش هزینه کند. بالاخره سهم آن دو جدا شد و در نتیجه 135 هزار متر که ثلث حاج غضنفر بود، توسط ایشان به مرحوم آقای آیت الله حائری واگذار کرد. ایشان هم که اجازه نمی داد چیزی به نام خودش باشد، دستور داد زمین به صندوق واگذار شود. این زمین راهی نداشت و امکان تقسیم زمین هم نبود چون فایده ای نداشت. بنابرین طرح ساختمان را مطرح کردیم. ساواک مانع شد. در همان وقتی که صفا شهر را می ساختیم، من مشهد بودم، اخوی زنگ زد که ساواک چند بار زنگ زده که شما را می خواهد. آمدیم قم. زنگ زدیم. گفتند بیایید ساواک. رفتیم. بعد از چند ساعت معطلی تقی زاده آمد. صحبتش در باره صفا شهر بود. گفت: شما می دانید اینجا خطرناک است؟ گفتم: چه خطری؟ گفت: اگر کسی از اینجا شهر را با آرپی جی بزند، می دانید چه خطر مهمی شهر را تهدید می کند؟ همان زمان در سالاریه چند خانه ساخته شده بود. به تقی زاده گفتم: شما از فلان شرکت پول می گیرید اعتراض نمی کنید، اما روتون نمی شود از ما بگیرید این حرفها را می زنید. خیلی ناراحت شد و گفت: چنین حرفی نیست. من قبلا خبر داشتم که شخصی به نام ثروتی که معاون دیگر ساواک بود، جایی را در همان نزدیکی خریده بود. تقی زاده گفت: او خریده. گفتم: بله ولی ارزانتر. بالاخره آرام شد. بعد پرسید: آنجا را به نام چه کسی می خواهید بکنید. گفتم هیچ کس. پرسید: اسمش چه خواهد بود؟ گفتم: صفا شهر. این اسم از همان وقت مطرح شد. تابلو را زدیم که گویا هنوز هم همان تابلو هست.
بحث ساخت یزدان شهر در سال 1356 مطرح شد. ابتدا مخالفت ساواک سبب توقف کار شد. حدود چهار پنج ماه به انقلاب مانده ساواک قدرتش را از دست داد. از همان موقع شروع به تسطیح و ساختمان سازی کردیم. اولین آجر آن را 15 بهمن 57 نصب کردیم و این مربوط به دکه ای بود که به عنوان دفتر ساختیم. همین آقای شاکر آن موقع در آن دفتر مستقر بود. 22 بهمن انقلاب شد. 23 بهمن رفتم سری بزنم، دیدم جمعیتی در حدود 200 نفر در آن بیابان بودند. وحشت کردم. یک مشت کارگر و بنا بودند آمده بودند، کار می خواستند. به حاج حسن خوش گفتار که معمار ما بود، گفتم کاری بکند که لااقل لوله کشی کوچه ها را شروع کنند. دلمان می خواست اینها مشغول کار شوند. تا اینها این کارها را انجام دادند، نقشه ها هم آماده شد و بین همین افراد تقسیم شد و سپس خانه سازی شروع شد. در ظرف شش ماه توانستیم چهارصد خانه را تحویل بدهیم. البته فقط سفت کاری تحویل شد و قرار شد تا نازک کاری با نظارت خودشان انجام شود. افراد صاحب این خانه ها هم آدم های بسیار ضعیفی به لحاظ مالی بودند. پولی برای هزینه های بیشتر نداشتند. طبعا بخشی را آماده کرده در آن می نشستند. آدمی هم داشتیم که همان طور رفته بود و در بنای فقط سفت کاری شده ساکن شده بود. طبعا شهرسازی آنجا را هم باید خودمان انجام می دادیم. خیابانی هم که الان از خط آهن تا میدان اول یزدان شهر هست، یک باغ بود که مجبور شدیم قسمتی از آن را برای خیابان بخریم. مدارسی را هم طراحی کردیم. دکاکینی هم در برخی از نقاط ساختیم که قسمتی از هزینه ها را از آنها درآوردیم. خیابانی که الان به نام جمهوری هست، آن زمان در طرح نبود. معمار ما از ادامه 45 متری صحبت کرد که قسمت اولش را تولیت طراحی کرده بود. صبحت از امتداد آن مطرح شده بود. ساختمان هایی هم بود. تلاشی کردیم تا حدود این خیابان را تعریف کنیم که آقای اردهالی این کار را کرد و بعدها که خیابان طراحی شد، معلوم شد کار آن روز ما دقیق بوده است. 45 متری به طوری طراحی شد که زمین های حاج غضنفر سمت چپ آن افتاد که یزدان شهر در آن ساخته شد. در حال حاضر بیمارستان ولی عصر هم در همانجاست. در تمام واگذاری خانه ها، قیمت را بر اساس هزینه حساب می کردیم. اما دکان ها را بیشتر ارزش گذاری کردیم و فروختیم و از پول آنها کار شهرسازی را انجام دادیم. در این وقت آقای قولیان هم بخشی از زمین های خود را به ما واگذار کرد که الان آن را محله پانزده خرداد می گویند. زمین آقای قولیان 45 هزار متر بود. طرحی برای یک درمانگاه داشتیم. آقای قولیان آمد و گفت: من یک زمین ده هزارمتری در سمت چپ 45 متری دارم می دهم تا بیمارستان ساخته شود. البته قدری از زمین های دیگر را هم خریدیم که در حال حاضر بیمارستان 27 هزار متر است. یک زمین 37 هزار متری روبروی بیمارستان بود که آقای قولیان آن را به بیمارستان داد تا خانه هایی برای بیمارستان و دکترها ساخته شد. بعدا اختلافی میان قولیان و برخی از ملاکین زمین های اطراف پدید آمد. من را حکم قرار داد. رفتیم. من متوجه شدم که بخشی از زمین آن افراد مدعی متعلق به آنهاست که ایشان مدعی آن است. یک آسیاب بود و زمین های ضمیمه آن هرنج همان آسیاب است. ایشان از دست ما عصبانی شد و همانجا وسط بیابان رها کرد و رفت. بعد احساس کردیم که دنبال کرده که آن سی و هفت هزار متر را که برای بیمارستان داده پس بگیرد. کار به دادگستری کشید و دادگاه رأی به مالکیت بیمارستان داد. زمینی را هم که سر چهار راه بود، متعلق به همسر آقای قولیان بود که از او امضا گرفته بود تا به ما واگذار کند، اما ما باره آن به شک افتادیم و آن را پس دادیم. راهی که به سمت دانیال می رود، از وسط زمین همان خانم رد می شود. فکر من این بود که خدای ناکرده در این قبیل کارها شک و تردید نباشد و این قبیل افراد خیّر هم بدنام نشوند. در زمانی که بحث دادگاه مطرح بود و ایشان واخواهی داده بود، به بیمارستان آمد. به ایشان گفتم خودت واگذار کردی. حالا هم ما به زمین برای خانه دکترها نیاز نداریم. بهتر است خانه سالمندان ساخته شود. قبول کرد. رفته بود بهزیستی و با آنها صحبت کرده بود. اما ما اقدام کردیم و الان متعلق به بیمارستان است. ورثه اش هنوز هم دنبال ماجرا هستند. الان یک سال است که ساختمان سالمندان نیم کاره مانده است. الان سه چهار سال است که قولیان که خدای رحمتش کند فوت کرده است. جمعا 1500 واحد ساختمان از خانه و مغازه در یزدان شهر ساخته شد. صفا شهر را چون دنبال صفائیه بود به این نام نام گذاری کردیم. یزدان شهر هم زمین ش به اسم قلعه یزدی ها بود که از همان نام آن دو نفر، یعنی قولیان و حاج غضنفر که یزدید بودند گرفته شده بود و ما تبدیل به یزدان شهر کردیم.
در باره خودم عرض کنم که بنده متولد 1321 هستم اما این که از چه زمانی به فکر کار خانه سازی افتادم باید بگویم که از قدیم در فکر پدید آمدن خانه های موقت برای طلاب بودم که ساخته شود. این پیشنهاد را اوائل مرجعیت آقای گلپایگانی به سید مهدی دادم که اقدام و انجام نشد. در محفلی آقای صدوقی و دایی و والد بودند. ایشان زمینی را که بعدها درمانگاه قرآن و عترت شد خریده بود به هفت صد هزار تومان . من همان طرح را گفتم که ایشان قبول کرد. آنجا را فروخت و زمین صدوق را ساخت که البته با نظر مهندسین آن که همین بازرگان و شرکت او بودند، بیشتر آموزشی شد با تعدادی خانه که مورد نیاز استادان آن بود. بعدها که در شورای عالی حوزه که بودیم دنبال این طرح بودم.
داستان شهرک مهدیه هم طرحی بود که از قبل از انقلاب داشتیم. روزی آمدیم و زمین های آنجا را دیدیم که موات دولتی و منابع طبیعی بود. دنبال کردیم بگیریم، دولت به ما نداد. تا انقلاب شد. محمود هاشمی رفسنجانی اول انقلاب فرماندار قم شد. ایشان از قبل در جریان کارهای ما بود. خودش دنبال کرد و نامه ای نوشتیم و ماجرا را زنده کردیم. بالاخره زمین را از همین جایی که اول دانشگاه قم است تا آخرش به ما دادند و به نام بنده هم صادر کردند. با کار در یزدان شهر از اینجا غافل شدیم. آن موقع مدرسه عالی قضائی و تربیتی طلاب در همین اوائل صفا شهر در ساختمان هایی که تولیت ساخته بود (توسط دستگاه مهندس بازرگان) شروع به کار کرد. کم کم این مدرسه توسعه یافت و دنبال جا می گشت. به ایشان گفتم زمینی داریم. رفتیم و دیدیم زمین دانشگاه قم را به ایشان دادیم. باقی مانده زمین مانده بود. یک روز هم آقای فاکر دنبال زمین برای چاپخانه جامعه مدرسین می گشت. باز رفتیم دیدیم. نپسندید. خودمان به فکر افتادیم. روزی با اعضای شورا که مرحوم قاضل لنکرانی و افتخاری و دیگران بودند به سراغ زمین رفتیم. تصمیم تاسیس شهر مهدیه از آنجا شروع شد. حدود صد و اندی خانه را با پول صندق ساختیم و بعد واگذار کردیم.
در جمع 1500 واحد اعم از خانه و دکان در یزدان شهر، 107 منزل در صفا شهر و 33 مورد در چهارامامزاده و 120 خانه هم در آغاز طرح شهرک مهدیه کار ما بوده است. (تمام).
نظر شما