۰ نفر
۱۱ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۶

مشکل ریشه کن سازی(!) بافت فرسوده و داستان معامله‌های آنچنانی شهرداری تهران، یک غصه قصه مانند شده که گویا حالا حالاها ادامه دارد، قبول ندارید شرح حال ملا و زیور را بخوانید.

من و «زیور»
- که باشد بنده را همخانه و همسر -
نشسته ایم توی خانه ی زیبای باحالی
و دیگ «آش جو » مان بر سر بار است
و ما را استکانی چای در کار است
غم و رنج و عذاب و غصه در این خانه متروک است
خلاصه، لُبّ مطلب، از قضا، آن سان که می بینی،
حسابی کیفمان کوک است!
اگر زیور به من گوید که: «ملا جان!»
جوابش می دهم با مهربانی: «جان ملا جان!
من از تو نگسلم تا هست جانی در بدن، پیوند
به جان هشت سر فرزندمان سوگند…!»

***

- بیا نزدیک، ملاّ جان!
ز پشت پنجره، بنگر خیابان را
بفرما کیست این مردی که می آید؟
- کدامین مرد، زیور جان؟!
- همان مردی که رنگ مرکبش زرد است
همان مردی که شاد و خرم و مسرور
برامان دست می جنباند از آن دور… !
- بلی می بینمش، اما نمی دانم که نامش چیست.
گمان دارم که او بی توش مردی، راه گم کرده است
و شاید باد دیشب، جانب این سمتش آورده است!
- ببین ملا ! عجب خوشحال و شنگول است!
و خورجینش از این جایی که می بینم پر از پول است
گمانم بخت گم گردیده ی ما باشد این موجود فرخ فال
به قول یقنعلی بقال:
«بر آمد عاقبت خورشید اقبال از پس دیفال!»
- عیال نازنینم، اندکی خاموش
همای بخت و اقبال تو، دارد می تکاند پاچه هایش را!
و دارد می نماید سینه اش را صاف
بیا بشنو، ببین دارد چه می گوید:

***

- هلا ای شهروندانی که بی تزویر و بی ترفند
شکفته روی لب هاتان ز شادی، غنچه ی لبخند
منم، من، شهرداری مرد گلدان مند
منم مرد عوارض گیر خود یاری ستاننده
منم، من، خانه های بی مجوز را، بنا، از بیخ و بن کنده!
منم بیچارگان را درد بی درمان!
منم چونین… منم چونان…!

***

دو روزی رفته از آن روز …

***

من و زیور
نشسته ایم، زیر سایه ی کاج کهنسالی!
و آنک بچه هامان نیز
به بازی، داخل ویرانه های خانه مشغولند
ومن قدری بد احوالم
دلم آن سان که می بینی، دچار رنج و بی صبری است
و چشمانم، کمی تا قسمتی ابری است!
دگر زیور نمی گوید که : «ملا جان!»
و من دیگر نمی گویم: «بفرما، جان ملا جان!»
چرا؟ چون خانه مان یاد آور ویرانه های «آتن» و «بلخ» است
و ما اوقاتمان تلخ است!
 


 

از کتاب رفوزه های ابوالفضل زروئی نصرآباد

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 232225

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مصطفی صادقی IR ۱۳:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۵/۱۱
    3 0
    سوال: اگر یک میلیارد تومان به شما می دادند چه می کردید؟ یک حسابدار: می نشینم و می شمارم. یک معلم: ممنون! ولی مطالبات فرهنگیان چی شد؟ یک معلم انشاء: آخرش فهمیدم علم بهتره یا ثروت. یک فوتبالیست حرفه ای: از اینکه عیدی بچه ها مو دادین ممنونم یک کارگر روز مزد: آقا دستت درد نکنه ولی مزد امروزمون هم فراموش نشه! یک روشنفکرایده آلیست : میخواهید منو بخرید؟ یک روشنفکر معمولی: ما تا حالا تاریک فکر بودیم نمی دونستیم. یک عابر: دوربین مخفیه آقا؟ یک بازاری: بقیه اش کو؟ یک کاندیدای مجلس: بعد از تایید صلاحیتا بده! یک شاعر: مفتعلن مفتعلن کشته بود مرا . یک سینماگر : این فقط دستمزد گلزار میشه. یک رفتگر نیکوکار: مال کیه بهش پس بدم؟