احساس شورانگیز خود را
در تشت جان خیسانده بودم
دستان موسیقی به رویش چنگ میزد
اما تمام رشتههایم پنبه گردید
آنک بلا آمد ز بالای چنار کوچه ما
چنگال نامرد کلاغی
بر قالب صابون شعرم سخت پیچید
با خود هوایش برد، فریاد
تا «یک هزار و سیصد و هفتاد و یک متر!»
ناله، فغان، افسوس، شیون، داد و بیداد
***
آه ای کلاغ نفله ناک حیف صابون!
روباه دوران دبستان،
گر برد با حیله پنیرت نوش جانش، دنده ات نرم
خیلی دمش گرم
ای مردم آزار،
آخر مگر کاری نداری،
علاف بالای چناری؟
***
آیا درون کشورستان شمایان
سازندگی چیزی غریب است؟
آیا مقامات شما اهل سماقند؟!
یعنی مریض کارهاشان بی طبیب است؟
بر رشته افکار آش آلود آنان
شاید جوانان کشک هستند
آیا نمیبینند اقدامات بنیادین مسؤولان ما را
در شهر ما خیلی از آنهایی که همسال تو هستند
- خیر سر اقدامهایی خوب و عالی-
از «انیشتین» یک سر سوایند
پاهای خود را
در جای پایش میگذارند
توی خیابانهای «دانش»
از صبح تا شب
بی خستگی ره میسپارند
تعداد موشان را به دقت میشمارند
یک عده ای هم با «نیوتن» همکلاسند
گردیده با باقوری آمیز
چشمان ایشان
از بس که هر شب،
در آزمایشگاه خانه
با «ویدئو» مشغول تحقیقند تا صبح
لیوان کشفیات شان گردیده لبریز:
«فیلم فلان بهتر بود از فیلم بیسار»
... اینها برای هر کلاغی هم مفید است
روی مقامات شما آیا سفید است؟
***
آه ای کلاغ نفله ناک حیف صابون!
امیدوارم رستورانها
یک روز جانت را بگیرند
صابون شعرم را بیند از
تا شعر خود را سازم آغاز:
... آه ای مقامات
آیا کوپن هاتان فروشی ست؟
دستانتان آیا به گوشی ست؟!...
گل آقا. شماره 88. تابستان 1371
6060
نظر شما