۱. اینکه در دومین روز جشنواره و پس از دیدن سه فیلم، بزرگترین اتفاق این روز برای اکثر دوستان نویسنده و از جمله خودم، آزادسازی چای بوده، واقعاً جای تاسف و نگرانی دارد. ولی حقیقتی است دیگر. مخصوصا اینکه در این روز آخرین فیلم بهرام توکلی هم یکی از آن سه فیلمی باشد که دیده باشی.
برای من که «پابرهنه در بهشت» و «پرسه در مه» را دوست داشتم و «اینجا بدون من» از فیلمهای محبوبم است؛ «آسمان زرد کمعمق» فیلمی مایوسکننده است. توکلی فیلمش را بر اساس ایدهای جذاب ساخته: «نابود کردن هر چیز در اوج زیبایی، قانون این دنیاست.» اما فراتر از طرحش نمیرود. آن قدر مفتون ایدهاش شده که رهایش نمیکند. از منظری دیگر نمایشش نمیدهد. بیهیچ خلاقیتی تکرارش میکند تا جایی که بداعتش را هم از دست میدهد و مخاطب را از لذت کشف مصادیق آن ایده محروم میکند. ریتم فیلم کند است و این کندی با آنچه در «پرسه در مه» دیدهایم البته فرق دارد. در آن فیلم فضا مهیای چنان ضرباهنگی بود حال آنکه «آسمان زرد کمعمق» روایتش را بر اساس دو تصادف تراژیک بنیان نهاده و پیش میبرد و نه ملال جاری در آن محیط خاص. و در نهایت نمیشود از بازی درخشان ترانه علیدوستی و فیلمبرداری عالی پیمان شادمانفر یاد نکرد.
۲. روحانیای ثروتی بسیار زیاد را به ارث میبرد. همین یک خط میتواند کنجکاوی هر مخاطبی را برانگیزاند و پرسشهای بسیاری را در ذهنش ایجاد کند. برای کسی که باید مرد روح و معنا باشد و نه جسم و ماده، چنین تغییر ماهویای چه پیامدهایی خواهد داشت؟ آیا با داستانی شیخ صنعانی رو به رو خواهیم بود؟ آیا او بر این وساوس غلبه خواهد کرد؟ و... این همان چیزهایی است که قرار بوده در آخرین فیلم علی قویتن - «آفتاب مهتاب زمین» - ببینیم و نمیبینیم.
آقای روحانی میآید؛ زمینهایش را میبخشد و میرود! به همین سادگی! حالا چطور بر این اساس یک فیلم بلند داستانی ساخته شده؛ خود رازی است که برای کشفش مراقبات و مکاشفات بسیاری لازم است! کارگردان فرمودهاند که: «ما لباس نمیدوزیم که روی مد حرکت کنیم...» درست! اما لباس زشت و بیقواره دوختن هم البته فضیلتی ندارد! مگر اینکه فیلمساز محترم و متفکر ما که در سکانسی از فیلم سخت مشغول مطالعه بدایت الحکمه مرحوم علامه طباطبایی است؛ به شیوه فرقه ملامتیه، آب را در جام شراب نوشیدهاند که خدای نکرده ریا نشده باشد؟!
۳. بدترین اتفاقی که میتواند برای یک نویسنده سینمایی در تحلیل یک فیلم بیفتد این است که اصلاً نتواند با دنیای یک اثر ارتباطی برقرار کند. نفهمد که چرا این فیلم ساخته شده است؟ کارگردان قبل از ساختنش چه حسابی با خودش و تهیهکننده کرده است؟ و به قولاً پس پشت ذهنشان چه میگذشته که حاصل کار چنین اثر مشعشی از کار در آمده است؟
این همان اتفاقی است که برای من پس از دیدن «تابستان طولانی» علی خزاییفر افتاد! فیلمی که نه فیلمنامه درستی دارد و نه حتی یک داستان معمولی، نه کارگردانی، نه بازی و نههای بسیار دیگر! کارگردان در جلسه بررسی فیلم اثرش را به «یک شعر روستایی» تشبیه کرده! من نمیدانم تعریف ایشان از شعر چیست، اما اگر هم با شعری مواجهیم، شعر بسیار ضعیفی است! برعکس ادامه سخنانشان، که از قضا بسیار به دل مینشیند: «از صبوری تماشاگران متشکرم» از انصاف شما کمال تشکر و امتنان را داریم که به گفته سعدی: «نه هر کس حق تواند گفت گستاخ» کاری که ایشان البته به خوبی انجام دادند!
5819
نظر شما