خانواده به عنوان رکن تعیین‌کننده و سازنده جامعه در فیلم‌های جشنواره فجر سی و یکم نمودی چندگانه داشت.

سحر عصرآزاد: در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر از وجه کمّیِ حضور ژانرها و گونه‌های سینمایی تنوع و گوناگونی به چشم می‌خورد اما این فقط صورت مسئله بود. 

چراکه وقتی به جهت دادن سلیقه‌ایِ اندیشه و تفکر فیلم و فیلمساز با هدف سالم‌نماییِ آثار حاضر در این دوره از جشنواره توجه می‌کنیم، تلاش برای تکثیر یک نوع طرز فکر، اندیشه و سلیقه خودنمایی می‌کند که به نوعی صورت مسئله و تنوع اولیه را مخدوش می‌کند.

در این میان چه بسا تمرکز بر مفاهیم و الگوهای درونی‌تر اجتماعی و تصویر آن‌ها در فیلم‌های امسال بتواند این جهت‌دهی مستقیم به مضامین آثار حاضر در جشنواره را تعدیل کند و در واقع راهی معقول‌تر برای نقب زدن به زاویه نگاه نویسندگان و فیلمسازان به جامعه و مردمانش باشد.

خانواده به عنوان رکن تعیین‌کننده و سازنده جامعه که می‌تواند وامدار مفاهیم پنهان و آشکار و در عین حال نوع نگاه امروز سینماگران به جامعه و مسائل برآمده از آن باشد، در فیلم‌های جشنواره سی و یکم نمودی چندگانه داشت.

این نمود را می‌توان با کمی اغماض در سه گروه دسته‌بندی کرد که با کمی شدت و ضعف بخش اعظم فیلم‌های امسال در این گروه‌بندی جای می‌گیرند.

1- طبعاً الگوی یک خانواده ایرانی اولین نمودی است که توجه مخاطب اینجایی را در آثار سینمایی جلب می‌کند که بسط این الگو به یک خانواده باورپذیر، مسیر این جستجو و تحلیل را هموارتر می‌کند.

در این میان آنچه می‌تواند توجه و همراهی با الگوی خانواده باورپذیر را شدت بخشد، پیدا کردن راهکارهایی برای پرداختن به خانواده‌هایی است که در نسبی نزدیک با این الگو، راه خود را از مسیر کلیشه‌های از پیش تعیین‌شده جدا کرده و مسیری جدید را پیش روی مخاطبی قرار می‌دهند که با فیلم همراه شده است.

طبعاً طراحی یک مسیر جدید برای فاصله گرفتن از کلیشه‌ها و چه‌بسا نگاه غیر کلیشه‌ای به این الگوی کلیشه‌ای، با تکیه بر راهکارها و تمهیداتی امکانپذیر است که آزمون و خطای خود را دارند. 

طراحی چالش‌های جدید برای طی طریق این الگوی آشنا در کنار انتخاب یک زاویه دید کمی تا قسمتی متفاوت، یکی از این راهکارهاست که در متن و حاشیه بخش اعظمی از فیلم‌های جشنواره سی و یکم قابل ردیابی بود.

«حوض نقاشی» با فیلمنامه‌ای از حامد محمدی به کارگردانی مازیار میری به خانواده‌ای خوشبخت می‌پردازد که تصویر کلیشه‌ای خوشبختی آن‌ها با جنس شخصیت‌ها و نوع روابط بین آن‌ها به نوعی احیا می‌شود. چالش‌های یک زوج کم‌توان ذهنی با کودک سالمی که دارند بر بستر شرایط اجتماعی سال 91 محور اصلی فیلم است. فیلمی که با دور شدن از تصویر آشنای یک خانواده خوشبخت به نوعی زخمی را که بر پیشانی این خوشبختی وجود دارد، برجسته می‌کند که وجه تمایز این ملودرام با فیلم‌های این‌چنینی است. 


پشت صحنه فیلم »حوض نقاشی»

قرینه‌پردازی زندگی این خانواده که شرایط بحران را بدل به فرصتی برای دلخوشی‌های کوچک می‌کنند مثل برق رفتن که آن‌ها را به آوازخوانی وامی‌دارد، با خانواده‌ای معمولی که به نوعی بازی را به شرایط بحران واگذار کرده، ویژگی دیگر فیلم با تکیه بر محور خانواده است. تأثیرپذیری دو خانواده از نقاط قوت و ضعف یکدیگر با تکیه بر بحران شناسنامه‌دار جامعه، مهمترین وجهی است که فیلم را واجد روح زمان بر بستر احیای یک الگوی آشنای اجتماعی می‌کند.

«دهلیز» با فیلمنامه‌ای از علی اصغری به کارگردانی بهروز شعیبی به خانواده‌ای می‌پردازد که زندان پنج ساله پدر و انتظار او برای قصاص، کانون این خانواده را از هم گسیخته است. از هم‌پاشیدگی خانواده وقتی برجسته‌تر می‌شود که متوجه می‌شویم به فراخور موقعیت بحرانی پدر و نیاز درام، پسربچه از وجود و حضور پدر بی‌خبر بوده و فیلم با بحران جدیدی در زندگی این خانواده آغاز می‌شود که مادر برای امید دادن به پدر، مجبور به روبرو کردن پدر و پسر در زندان می‌شود.

طبعاً موقعیت اولیه تلاش یک زن برای رضایت گرفتن از اولیای دم برای نجات شوهر از قصاص، بخصوص در این مقطع زمانی موقعیتی کلیشه‌ای و تکراری است، اما برجسته شدن محور خانواده در این قصه و بردن درام به مسیری متفاوت که به بازسازی رابطه از هم‌ گسیخته پدر و پسر می‌انجامد، این موقعیت را احیا کرده است. بخصوص که حضور همین پسربچه باعث می‌شود رنگ و بوی امید در پایانِ بازِ فیلم قابل برداشت باشد و به نوعی ارزشگذاری به کانون خانواده و شکل‌گیری دوباره آن است که این درام آشنا را در مسیری جدید پیش می‌برد.

«برلین منفی 7» با فیلمنامه ای از محمدرضا گوهری به کارگردانی رامتین لوافی هرچند یک خانواده عراقی را محور درام قرار می‌دهد اما مسئله مبتلابه مهاجرت و نزدیک بودن جغرافیا و مسائل و مشکلات کشور همسایه؛ عراق تصویری باورپذیر از یک خانواده شرقی درگیر بحران در سرزمینی غریب ترسیم می‌کند. 

خانواده‌ای در آستانه فروپاشی که پدر می‌خواهد با چنگ و دندان محورهای سستش را کنار هم حفظ کند اما غیبت مادر، زخم پنهان دختر نوجوان، بیماری پسربچه و مجموعه شرایط یک مهاجر عراقی در آلمان تلاش‌های او را ناکام می‌گذارد. می‌توان حرف زدن پسربچه، سرباز کردن راز دختر و بهبود شرایط برای ماندن را نشانه‌های امید به بازسازی این خانواده فروپاشیده قلمداد کرد اما این تصویر تلخ‌تر از آن است که برف را به پاکی تعبیر کند، برف پایان تلخ تراژدی این خانواده فروپاشیده است.

«سر به مهر» به کارگردانی هادی مقدم‌دوست و نویسندگی مشترک با حمید نعمت‌الله در زیرمتن تلاش یک دختر جوان برای پیدا کردن اعتماد به نفس، به ترس عمیق یک نسل از تنهایی می‌پردازد. نسلی که تنها برخی از آن‌ها هنوز اینقدر خوش‌بین هستند که تشکیل خانواده را راهی برای گریز از تنهایی بدانند. دختری که بدون مادر با احساس مسئولیت نسبت به خواهر نابینایش، آرزوی سر و سامان گرفتن دارد و از این روست که حتی قرار سخت نماز خواندن را برای تحقق آرزویش با خدا می‌گذارد.


لیلا حاتمی در صجنه‌ای از فیلم «سر به مهر»

هرچند متأسفانه این نگاه (رسیدن به آرام و قرار) به ازدواج و تشکیل خانواده، امروز به حاشیه رفته و نسل امروز را به تحمل بحران تنهایی وامی‌دارد که به زعم آن‌ها آسانتر از تحمل بحران زناشویی است، اما فیلم می‌تواند قهرمان خود را هرچند با تفکری در اقلیت، به شکلی باورپذیر با ترس‌ها، ضعف‌ها و سرخوردگی‌هایش ترسیم کند که به هر حال نوعی ارزشگذاری به کانون خانواده به عنوان بهترین گزینه برای یک زندگی بسامان است.

«من عاشق سپیده صبحم»  به نویسندگی و کارگردانی علی کریم هرچند به شکل مستقیم به خانواده و تصویرسازی از آن نمی‌پردازد اما در زیرلایه‌های کار نگاه عمیقی به آن دارد. در واقع نقش تأثیرگذار پدربزرگ‌ها در فیلمی که ساخته می‌شود و تلاش آن‌ها برای ایجاد پیوند عاطفی بین دو جوان عقب‌افتاده ذهنی، بیش از هر چیز به حس ناخوشایند آن‌ها نسبت به تنهایی بازمی‌گردد. 

در نهایت تأثیر سوژه فیلم بر این دو جوان و تعجیل آن‌ها برای ازدواج و خلوتی که به آن پناه می‌برند، نگاه غیر  مستقیم و عمیق فیلم را متوجه عنصر خانواده و نقش آن حتی در روند زندگی یک چنین زوج خاصی می‌کند چراکه تنهایی را حق هیچ انسانی نمی‌داند.

«خسته نباشید» با فیلمنامه‌ای از محمد رضایی‌راد به کارگردانی محسن قرایی نیز بازگشت به ریشه‌های خانوادگی سنتی گذشته را هرچند دیرهنگام، آرامش‌بخش تصویر می‌کند. ریشه‌هایی عمیق که بعد از سالها این زوج را با انگیزه‌های مختلف به سرزمین مادری زن می‌کشاند تا با یافتن حلقه‌های گمشده به نوعی رابطه خود را نیز در زمان حال احیا کنند.

«کلاس هنرپیشگی» به نویسندگی و کارگردانی علیرضا داودنژاد فیلمی است که در قصه، فرم و اجرا تأثیر مستقیم از روابط و مناسبات تو در توی خانوادگی می‌گیرد تا با ارائه تصویری باورپذیر و تأثیرگذار در عین روایت قصه‌ای که در لایه سطحی فیلم وجود دارد، به نوعی به خانواده بزرگتری به نام جامعه تعمیم دهد. 


صحنه‌ای از فیلم «کلاس هنرپیشگی»

خانواده‌ای با آدم‌های متفاوت، مشابه و گاه متناقض که در نهایت نخ تسبیحی به نام مادر آن‌ها را با همه تضادهایشان دور هم جمع می‌کند تا با فرافکنی گره و مشکلاتشان به درمان و چه بسا آرامش برسند. الگویی برای خوددرمانی جامعه‌ای بیمار که به نظر می‌آید هیچ راه درمانی جز این برایش نمانده باشد.

«آسمان زرد کم‌عمق» به نویسندگی و کارگردانی بهرام توکلی هرچند در سه مقطع تعیین‌کننده زندگی و رابطه زوج محوری را ترسیم می‌کند اما آنچه این رابطه را در زمان و مکان واجد هویت و شناسنامه می‌کند نوع نگاه آن‌ها به خانواده‌ای است که از دست رفته‌اند. 

خانواده‌ای که وقتی زن تابلوی خوشبختی‌شان را لحظه‌ای قبل از تصادف ترسیم می‌کند، همراه با تقدسی شاعرانه است. خوشبختی مقدسی که زن را واداشته این تابلو را در اوج زیبایی نابود کند تا برای همیشه همان‌گونه در ذهنش باقی بماند. این تنها راهکار یک ذهن حساس و بیمار برای ارزشگداری به کانون خانواده و حفظ آن است.

«هیچ‌کجا هیچ‌کس» با فیلمنامه‌ای از احمد رفیع‌زاده به کارگردانی ابراهیم شیبانی در پیچ و خم‌های خطوط داستانی سه‌گانه به تلاش یک زن برای حفظ جنینی می‌پردازد که در شکم دارد و رویای او برای ساختن یک خانواده در اوج بحران، فرار، دزدی، گروگانگیری و ... رویایی که در مسیری غلط اما با ایده‌آلی زیبا پیش می‌رود درحالیکه گزینه‌های سهل‌تری برای خلاص شدن از بچه و این موقعیت دارد. 

تلاش پدر خانواده هم برای پیدا کردن دختر و حتی قتل، نوعی تلاش مذبوحانه برای حفظ کانون خانواده‌ای است که از هم پاشیده و همراهی اجباری پدر با دختر معتاد از همین حس و حال و ایجاد فرصتی برای نگاه کردن به موقعیت دختر از زاویه‌ای دیگر می‌آید.  

2- در نمود یا رویکرد دیگر به محور خانواده می‌توان گروهی از فیلم‌ها را نام برد که تصویری تخت و آشنا را از خانواده ثبت کردند که بیشتر برآمده از رفتارها و روابط از پیش تعیین‌شده و کلیشه‌ای بود بدون آنکه زاویه نگاه به این تصویر آشنا، آن را واجد تازگی یا ابعادی متفاوت کرده باشد.

«قاعده تصادف» به نویسندگی و کارگردانی بهنام بهزادی بر محور روابط یک گروه تئاتری جوان به رابطه پدر و دختری م‌ پردازد که تعریف اولیه‌اش تازگی دارد و انتظار رفتن به سمت و سویی جدید را ایجاد می‌کند. نکته مهم جای خالی مادر در این خانواده است که منجر به تعریفی جدید از رابطه پدر و دختری شده که به هم دروغ نمی‌گویند و قرار است این رفتار به رابطه آن‌ها شناسنامه و ابعادی جدید بدهد. 


صحنه‌ای از فیلم «قاعده تصادف»
 
اما در اولین چالش پیش روی این پدر و دختر (که در فیلم به تصویر درمی‌آید) روند گفتگوی منطقی آن‌ها به بحث و جدل و نهایتاً برخورد فیزیکی می‌رسد که در ادامه با عام‌ترین رفتارها و کنش و واکنش‌ها، پدر را در جایگاه یک پدرسالار سنتی و کلیشه‌ای و دختر را نیز در قطب مقابل او به واکنش‌های احساسی لحظه‌ای و بدون منطق (برخلاف تصویری که ابتدا از این رابطه ارائه شده) وادار می‌کند بدون آنکه نشانی از پیگیری تصویر ابتدایی باشد که از رابطه خاص آن‌ها ترسیم شده است.

«هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» به نویسندگی و کارگردانی پوران درخشنده در طراحی مسیر سکون و سکوت اجباری زنان و دختران جامعه، تصویری کلیشه‌ای از یک مادر و پدر مرفه ثبت می‌کند که مادر با اشتغال و پدر با سطحی‌نگری، راه ارتباط برقرار کردن با دخترشان را بسته‌اند. 

این گونه است که مادرِ همیشه مشغول، فرصتی برای درد دل‌های شخصی دخترش ندارد و او را به سکوت و دم نزدن از مسائلی وامی‌دارد که از نگاه او خط قرمز است بدون آنکه لحظه و آنی در فیلم وجود داشته باشد که بتوان از نگاه مادر نیز به چرایی این رفتار پرداخت. در واقع سرمنشأ این رفتار مزمن و بیمار که می‌تواند به آسیب‌شناسی این معضل بپردازد به کلیشه‌هایی واگذار شده که جسارت این سوژه ملتهب را کمرنگ می‌کند.

«ترنج» به نویسندگی و کارگردانی مجتبی راعی در دل دغدغه‌های یک پیرمرد مومن در آستانه مرگ که از قضا یک طراح نقشه فرش هم هست، تصویری از روابط و مناسبات خانوادگی او ترسیم می‌کند که لابد بنا به شغل و هنر او باید یک خانواده سنتی باشد. 

اما در این خانواده سنتی نه کیفیت حس و حال عاطفی زن نسبت به مرد باورپذیر است نه رنگامیزی سیاه و سفید پسر و عروس که فقط در انتظار تقسیم ارث و رسیدن به ملک و املاک هستند. در واقع تندخویی عروس، دور نگه داشتن نوه‌ها از پدربزرگ و مادربزرگ و ... هیچ دلیل منطقی ندارد جز اینکه قرار است او تصویرگر یک عروس کلیشه‌ای منفی با حرص و طمع خاص این تیپ آشنا باشد.

«گهواره‌ای برای مادر» با فیلمنامه‌ای از حسین مهکام به کارگردانی پناه‌برخدا رضایی تصویری تخت از خانواده‌ای ترسیم می‌کند که مادر با کهولت و زمینگیر بودن خود به خود مثبت بالفعل است، دختر جوان با طلبه و مبلغ مذهبی بودن بالقوه مثبت است و پسر خانواده هم برای رنگامیزی این تابلو، به شکل بالقوه منفی است و با دلایلی مثل جذب بازار کار و پولدار شدن هم منفی بالفعل می‌شود به گونه‌ای که با بی‌مهری به فرستادن مادر به خانه سالمندان فکر می‌کند.

«تاج‌محل» با فیلمنامه‌ای از کریم نیکونظر به کارگردانی دانش اقباشاوی به رابطه دو باجناق می‌پردازد که هرچند به شکل غیر کلیشه‌ای علیرغم تفاوت‌های اقتصادی با هم رابطه خوب و خوشی دارند اما مناسبات درونی آن‌ها بیش از هر چیز متکی بر رفتارهای آشنا و قابل انتظار از تیپ داماد، عروس، دزد، فقیر و ... است.

«اشیا از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیکترند» به نویسندگی و کارگردانی نرگس آبیار تصویری تخت از یک زوج جوان، خانواده و همسایه آن‌ها در قشر نسبتاً ضعیف جامعه ترسیم می‌کند. تصویری که با تکیه بر جزئیات روزمره یک زن باردار سعی می‌کند رفتارهای ناخوشایندی مثل دروغگویی، بیخیالی و انفعال او را به گونه‌ای توجیه کند درحالیکه همین نگاه مهربانانه و فرصت برای خاکستری شدن را به شوهر نمی‌دهد. 

مردی که دلیلی برای بداخلاقی، خودخواهی، زورگویی و ... هایش نیست و حتی خانواده شوهر هم که در لانگ شات به تصویر درمی آیند تابع همان نگاه از پیش تعیین‌شده هستند.

فیلم‌هایی مثل «او خوب سنگ می‌زند» به نویسندگی و کارگردانی سیدهادی محقق، «آفتاب مهتاب زمین» به نویسندگی و کارگردانی علی قوی‌تن و «گناهکاران» با فیلمنامه‌ای از محمدسام قریبیان به کارگردانی فرامرز قریبیان نیز از جمله آثاری بودند که بیش از هر چیز در پی ترسیم تصویری کلیشه‌ای و آشنا از روابط خانوادگی بودند بدون آنکه هوای تازه‌ای در این کلیشه‌ها دمیده شده باشد. چه خانواده‌ای بدون پدر و درگیر بحران فقر و بیماری یا نبود تکیه‌گاه مردانه چه خانواده‌ای فروپاشیده از طبقه مرفه با دختری طردشده که مرگ مهر پایان را بر سقوطش می‌زند. 

3- سومین رویکرد به محور خانواده در فیلم‌های جشنواره سی و یکم با تصویری خنثی و کمرنگ از خانواده و روابط و مناسبات خانوادگی ایرانی و اینجایی به پایان می‌رسد. فیلم‌هایی که به نظر می‌آید به کدهای کمرنگی از حضور خانواده بسنده کردند تا از الگوی زندگی اینجایی عدول نکرده و واجد شناسنامه شوند. بدون آنکه این عنصر و مولفه مهم و تعیین‌کننده در جامعه و زندگی ایرانی، نقشی نهادین و تأثیرگذار در قصه، درام و چه بسا ذهن خالقان این آثار داشته باشد.

«دربند» به نویسندگی و کارگردانی پرویز شهبازی در دل قصه همخانه شدن اجباری یک دختر دانشجوی شهرستانی با یک دختر تهرانی پرحاشیه، برای باورپذیری قصه به ترسیم دورنمایی از روابط خانوادگی قهرمان فیلم می‌پردازد. حضوری که در گفتگوهای تلفنی هر از گاهی دختر خلاصه می‌شود که نقش پیشبرنده‌ای در قصه ندارد مگر اعلام حضور و پر کردن حفره داستانی. 

حتی شناسنامه‌دار کردن مقطع وقوع قصه در حوالی روز مادر نتوانسته هویت قهرمان را به عنوان یک دختر شهرستانی که در این ابرشهر دچار مشکل شده و طبیعتاً (بنا به خاستگاه و جنس شخصیت) باید خانواده را تکیه‌گاه و حلال مشکلات خود بداند، برجسته کند و این کاستی در پیچ و خم‌های درام فیلم حس می‌شود.

«فرزند چهارم» به نویسندگی و کارگردانی وحید موسائیان نیز تلاش کرده در حاشیه قصه اصلی خود که کمک‌رسانی یک گروه خیّر ایرانی به قربانیان جنگ‌های داخلی سومالی است، به کاراکترهای ایرانی بعد و هویت ببخشد. اما این قصه فرعی‌ها یا به گفته بهتر شاخ و برگ‌های حاشیه‌ای، به قدری دور از متن هستند و حضورشان فقط محض پاسخ به علامت سئوال‌های منطقی است که نه می‌توانند حاشیه را رنگامیزی کنند نه انگیزه‌های شخصیت‌ها را برای این سفر باورپذیر کنند. 


مهدی هاشمی و مهتاب کرامتی در صحنه‌ای از فیلم «فرزند چهارم»

از رابطه سرد مرد کفاش با همسرش و رابطه بی‌رنگ و بوئی که مرد با برادر همسرش در سومالی دارد و عجیب آنکه برای بازگرداندن همین برادر همسر به سومالی رفته درحالیکه حس و حالی بینشان وجود ندارد. تا رابطه شکست‌خورده خانم بازیگر سینما که شوهرش از او فرصتی دوباره می‌خواهد و ماجرای از دست دادن بچه و ... که با هیچ سنجاقی به کاراکترها و قصه پیوند نمی‌خورند.

«چه خوبه برگشتی» به کارگردانی داریوش مهرجویی و فیلمنامه‌ای مشترک با وحیده محمدی‌فر بر محور رابطه دو دوست قدیمی استوار است که در زمان حال هم سرخوشی‌ها و دشمنی‌های قدیمی را تکرار می‌کنند. بر بستر این رابطه که خود پر از حفره است، تلاشی سوال‌برانگیز برای ریشه‌دار نشان دادن خانواده یکی از آن‌ها شده که در همان فضای سرخوشانه می‌توان قدمت این ریشه‌ها را به  نقاشی‌های دیواری اجدادی تعمیم داد تا لابد نوعی ارزشگداری بر روابط خانواده‌های قدیمی باشد که البته این ارزشگذاری مثل همان نقاشی‌های دیواری فیلم مخدوش است.
 

5858

کد خبر 280917

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • افرا IR ۱۰:۲۳ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۸
    3 0
    حوض نقاشی و دهلیز و فرزند چهارم رو خیلی دوس داشتم رابطه پدر و پسری تو دهلیز خیلی روم تاثیر داشت
  • ورقا IR ۲۱:۵۶ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۹
    1 0
    خانم عصرآزاد، بررسیِ جالب و دقیقی بود. بنده همه ی پُست ها و تحلیل های شما و دیگر نویسندگان خبرآنلاین را دنبال می کنم. با این حال، در مورد فیلم "قاعده تصادف" چندان با شما موافق نیستم. آن چیزی که خودِ شهرزاد در ابتدا ادعا می کند این است که با پدرش روراست است و ...، اما در ادامه می فهمیم که اتفاقاً گذشته ی آرامی هم با هم نداشته اند و حتی شهرزاد در مقطعی دست به خودکشی زده، و البته عموی شهرزاد هم سعی می کند که با یادآوری مسائل گذشته، جلوی رفتار غیرمنطقی پدر را بگیرد. همچنین فکر نمی کنم که شخصیت پدر تماماً کلیشه ای و سنتی تصویر شده باشد، بلکه اتفاقاً در مقاطعی (به خصوص در یک سوم پایانی) تماشاگر با شخصیت پدر هم همذات پنداری می کند و در عین حال رفتارهای غیرمنطقیِ شهرزاد و دوستانش را هم می بیند.

آخرین اخبار