به گزارش خبرآنلاین، میرجلالالدین کزازی، استاد زبان و ادبیات فارسی که آثار متعددی درباره ادبیات کلاسیک فارسی نوشته است، در این اثر خود، داستانی بر پایه سرگذشت فردوسی نوشته که «فرزند ایران» نام دارد. این کتاب، نشاندهنده زندگی فردوسی به دور از افسانههای بیپایه و در قالب داستان بلند است که از نوجوانی فردوسی آغاز میشود و با سرایش داستانها و فرجام شاهنامه و فردوسی پایان میگیرد.
نشست هفتگی شهر کتاب روز سهشنبه 22 مرداد ماه از ساعت 16:30 به نقد و بررسی کتاب «فرزند ایران» اختصاص دارد که با حضور میرجلالالدین کزازی و قدرتالله طاهری در مرکز فرهنگی شهر کتاب واقع در خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچه سوم برگزار میشود. ورود به این نشست، برای علاقهمندان آزاد است.
خبرگزاری فارس برشهایی از این کتاب را که روایتی است از زندگی فردوسی نامدار منتشر کرده که در ادامه می خوانید:
در بارگاه سلطان محمود
او بزرگ مرد اندیشه و ادب ایران، پیر پاک و پارسای دری، فرزانه فرمند توس، انگیختار فرهنگ و منش ایرانی، شالوده ریز چیستی و ناخودآگاهانه ایرانیان، فردوسی بود. او به انگیزش پرشور و پافشارانه دوستان و دوستدارانش، از توس به غزنین آمده بود تا شهریار نامبردار آن روزگار ،محمود، را دیدار کند و شاهکار ورجاوند و بیمانند خویش شاهنامه را، فراپیش وی بدارد و با پرتویی از فر فرهنگ و فروغی از تابش ایران زمین، چشمان او را که مردی نیرانی بود، به خیرگی بکشد و آشکارا و استوار، فریاد وی بیارد که بر بخشی از سرزمینی فرمان میراند که خاستگاه خورشید است و سرزمین سیمرغ.
اولین کلمهای که فردوسی بر زبان آورد
بندهای دونده به سوی او میشتافت و بانگ برمیکشید. چون بنده به نزدیکی وی رسید، دهگان شگفت زده پرسید:
- هان! چه رخ داده است؟
بنده دم زنان در پاسخ گفت:
- سرورا! مهترا! بر من ببخشایید و پوزشم بپذیرید. پیغامی از بانوی بزرگوار دارم. بانو خواسته است که در دم، به نزد وی بشتابید. او را با شما کاری است که دیری و درنگ برنمیتابد.
شگفتی دهگان به نگرانی دیگر شد. بر اسب هی زد و تازان و تیز پی به سوی سرای شتافت و هم از راه به شبستان رفت. دهگان بانو به دیدن شوی شکفته و شادان به پیشباز او شتافت و نویدگر و مژده ده، گفت:
- شویا! فرخنده خویا، مژده باد تو را که فرزندمان اندکی پیش، زبان به سخن گشود و نخستین واژه زندگیش را، یا اگر روشن تر بخواهم گفت و رساتر نخستین نام را به زبان آورد؛ ای شگفتا شگفت! آن نام، نام سپند و گرامی ایران بود.
پسر خیره سر فردوسی
در بخشی دیگر در وصف پسر نالان خیره سر میخوانیم:
یکی دیگر از این نکوهندگان آزارگر که نالههایش نیک در استاد کارگر میشد، نهان و نهادش را میکافت و فرو میشکافت، پور شکیب دور او بود که با فغانها پایان ناپذیر و پر شورش پدر را به سوگ دیگر میساخت و جانش را به گرم و گداز میخست میگداخت. روزی این پسر، نالان و فغانگر به تاب و شتاب، تیز و تفت به نزد باب رفت. او که این بار آشفتهتر و تافتهتر از هر زمان بود، پدر را خویشتن فروهشته و گمگشته در بیشههای اندیشه، از خود گسسته و یکسره دل و جان بسته در رستم و دیگر پهلوانان، گرم سرودن شاهنامه نشسته در دفترستان دید.
6060
نظر شما