ازاون روزها بیست ویک سال گذشته, من مانده ام وتنها حسرتهایی که گفتنش تنها برای خودم ارزش دارد...

معلم را فدای کمیت کردند ، معلم رافدای خواسته های یونیسف و دیگر سازمانهای نظارتی داخلی کردند و درکلاس به دار کشیدند... معلم را هرجا ریشخند کردند که حرمتش را لگدمال کنند.
کار به سیاسی بودن بعضی از این تحصن ها واعتصابات ندارم...کار به کم و زیاد بودن حقوق معلمان ندارم... کار به بی احترامی وبی حرمتی خواسته و ناخواسته بعضی ازسیاسیون و مجلسیون و دولتیون ندارم.
کار به هتک حرمت گاهگاه رسانه ها ومطبوعات ندارم...
ولی هستند در این میان معلمهایی که حتی عزت نفس خودرا برای کلاسهای خصوصی و آنچنانی نگه داشته اند...
این عده از معلمان تنها عزت و کرامت انسانی فراموش شده ی معلم راخواستارند...
شاید تنها کروبی واقعیت راگفت: مگر معلمها کارمند وزارت نفت هستندکه با اعتراضشان اقتصاد مملکت لنگ بماند...
کارمند کارمند است...
هستند معلمانی که بخاطر همین ناعدالتی ها معلمی شده است شغل دومشان...
فرزندان ما چه خواهند شد؟؟؟
پانزدهم مهرماه سال هفتاد وسه
کنج قسمت بار نیسان خزیده بودم و دراطرافم علاوه بر وسایل خودم ، پر بود از وسایل اهالی روستا که راننده برای مردم روستا خریداری کرده بود... از چناران تا روستایی که قراربود من اونجامعلم باشم ، 35 کیلومتر راه خاکی بود که دقیقا به پشت کوههایی ختم میشدکه از لابلای قسمت بار نیسان به زوردیده میشد... دلم پر بود ازآشوب و دلواپسی... من تا آن روز حتی پایم را روی زمین خاکی هم نگذاشته بودم و راستش را بخواهی اصلاعلاقه ای به معلمی هم نداشتم , فقط بابت ترس از آینده ای مبهم تصمیم گرفته بودم که به دانشسرای تربیت معلم بروم...
بعد از گذشت تقریبا یک ساعت ونیم طی مسافت در جاده ای که از کوه وکمر و رودخانه ی پر ازآب میگذشت به روستا رسیدم...
میدانگاهی روستا آخرین نقطه ی سفر من با ماشین بود...
پیاده که شدم نفهمیدم چطوری تمامی اثاثیه ام توسط مردمی که فهمیده بودند من معلم جدید روستایشان هستم تخلیه و به نقطه ای که بعدا فهمیدم منزل دیگر معلمان روستاست حمل گردید...
اولین شب حضورم ساعت شش غرق در ظلمات و تنها کورسوی فانوسی بین جمع معلمان وصدای رادیو دوموجی بود که صدایش به من آرامش میداد...
همکارهای فردای من غرق در شوخی وخنده بودندگویی به این فضا و به این زندگی عادت کرده بودند...
در خانه بصدا در اومد و پیرمردی خوش سیما مستقیم سمت من آمد و رادیویش را بمن داد وگفت:آقا مدیر رادیوم خراب شده!
من متعجب نگاهش میکردم که یکی ازهمکاران گفت مش رجب بیاربده بمن این همکارجدیدمون خسته است...
یکی از همکارام آهسته درگوش من گفت پیرمرد اومده میزان همه کاره بودنت را امتحان کند...
فردای اونشب فهمیدم معلم روستا یعنی دکتر یعنی وکیل ، یعنی میکانیک، یعنی فقیه ، یعنی مهندس الکترونیک ،  یعنی...
اونروزهاگذشت وهرچه گذشت من بیشترعاشق کارم و شغلم شدم...
ماندم و تصمیم گرفتم که سی سال توی همین منطقه بمانم تا بازنشسته شوم...
ازاون روزها بیست ویک سال گذشته و من مانده ام و تنها حسرتهایی که گفتنش تنها برای خودم ارزش دارد...
نام محفوظ / آموزگاری از گلبهار مشهد

کد خبر 415705

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • امین GB ۰۷:۱۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۲
    13 0
    خدا تمام معلمای این مرزو بوم رو حفظ کنه.
  • بی نام IR ۱۶:۵۴ - ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    9 0
    بسیار زیبا
  • بی نام A1 ۱۳:۱۱ - ۱۳۹۴/۱۲/۱۰
    1 0
    یادش بخیر معلمان با عزت و شریفی داشتیم. با سیاستهایی که در پیش گرفته شد جایگاه برخی مشاغل شریف خیلی افت بلکه سقوط کرد و برخی مشاغل به لطف صنف قوی و تنفذی که داشتند گردن کلفت شدند. در گروه اول معلمان و مهندسان قرار میگیرن و در گروه دوم پزشکان و دلالان و ...
  • فریبرز A1 ۱۵:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۱/۰۲
    1 0
    ظلمی که در حال حاضر ب معلمان میشود به هیچ قشری از کارمندان نمی شود .همه از معلمان توقع دارند اما نمی گویند این معلم چگونه جوابگوی نیاز فرزندان و خانواده اش باشد و داشتن شغل دوم و سوم که دیگه عادی شده بعد داد میزنن که چرا کیفیت آموزش پایین اومده