رضا همیشه لبخندی به لب داشت، گاهی آدامسی میجوید که با لبخندش ترکیب میشد و منظره دلفریبی داشت. گاهی چهره خندان رضا وقتی که بعد از ظهر با کلاه، لبخند و آدامسش از در تحریریه خبرآنلاین تو میآمد خوشایندترین تصویری بود که از صبح دیده بودم.
به او می گفتم: رضا امروز شبیه " خولیو" شدی، خولیو را نمیشناخت وقتی برایش توضیح میدادم که خولیو خوانندهای اسپانیایی است، میگفت: سبحان الله ولمون کن بابا!
از جمله شوخیهایی که با هم داشتیم شوخی بر سر مشاهیری بود که اسد آباد زادگاهش داشت. من به شوخی میگفتم: آخه اسدآباد چی داره که اینقدر روش تعصب داری؟
او شروع میکرد به ردیف کردن مشاهیر اسدآباد و گاهی مشاهیر همدان را هم تنگش میزد که جنسش جور باشد.
من اقناع نمیشدم میخواستم لجش را در بیاورم؛ کاری که غیرممکن بود.
حالا که رضا رخ در نقاب خاک کشیده است. نگاهی به تعداد دوستدارانش میاندازم. نگاهی به سابقه کاریش، نگاهی به اشعارش، نگاهی به داستانهایش و مقالههایش و با صدای بلند میگویم رضا جان من اقناع شدم؛ اسدآباد مشاهیر فراوانی دارد و مشهورترین آنها خودت بودی برادر بعد از آن که به درد جاودانگی مبتلا شدی!

محمدرضا رستمی شوخ بود. من هم آدم شوخی هستم، برای همین با رضا اگرچه کوتاه اما دوستان خوبی بودیم.
کد خبر 592416
نظر شما