دکتر علی شریعتی با فلسفه به طور کلی مخالف نبود. اگر دکتر شریعتی با فلسفه رسمی میانهای نداشته است از آن روست که در خانه آقای محمدتقی شریعتی بزرگ شده است. آقای شریعتی در مکتب خراسان پرورش یافته بود. در این مکتب چنان که باید به فلسفه اعتنا نمیشد. فرزند هم اگر تحت تاثیر پدر باشد بر او بأسی نیست. مع هذا دکتر شریعتی ضد فلسفه نبود و اگر بود به فرزندش سفارش نمیکرد که فلسفه بخواند. حرفهایی که از شریعتی در مورد فیلسوفان نقل میشود نظر نیست. دکتر شریعتی که به تغییر جهان میاندیشید درس فیلسوفان به خصوص فیلسوفان جهان اسلام را راهنمای تغییر جهان نمیدانست. او به پراکسیس قائل بود و مجاهده برای عدالت را بر بحثهای نظری ترجیح میداد، اما این که به فیلسوفان ناسزا گفته است. سخن ناسزا از زبان هر کس بیرون آید بد است، هر چند که از آن نفی فلسفه را نباید نتیجه گرفت.
من و دکتر شریعتی حشر و نشر چندان با یکدیگر نداشتیم. در مدت کوتاهی که ایشان مامور خدمت در اداره کل مطالعات و برنامههای وزارت آموزش و پرورش بود و من هم آنجا کار میکردم، فرصت خوب و مغتنمی بود که از مصاحبت او بهرهمند شوم. ما دربارۀ ایران و تاریخ ایران و دین و فلسفه با هم حرف میزدیم. هرگز حس نکردم که با فلسفه مخالف باشد. چند بار با هم در یکی از کمیسیونهای سازمان برنامه (به نمایندگی از مطالعات و برنامههای آموزش و پرورش) شرکت کردیم. او در آن مجالس حرف نمیزد. بعد هم که نظرش را میپرسیدم یک کلمه طنز میگفت و قصه کوتاه میشد.
گفتههای شریعتی درباره دین
آیا گفتههای شریعتی درباره دین قابل اعتناست؟
اکنون که میدانیم گفتههای او مورد اعتنا قرار گرفته است لزومی ندارد به پرسش پاسخ رسمی بدهیم اما اگر نظرتان به گفته کسانی است که گفتهاند او در دین مطالعات کافی نداشته و نظرش را نباید جدی گرفت، این گفته دو اشکال دارد. یکی اینکه کسانی مثل گلدزیهر اسلامشناس اطلاعات وسیعی در باب تاریخ اسلام و فقه و اصول و تفسیر داشتند اما حرفهای نامطلوب درباره اسلام زدهاند. دیگر این که اشخاص ساده و کماطلاعی درباره اسلام حکمهای خوب کردهاند. نکته مهم این است که اگر کسی بخواهد حکم فقهی بدهد و در باره احکام فقه اظهارنظر کند باید فقیه باشد اما کسی که به طور کلی درباره دین حرف میزند لازم نیست که همه احکام فقه را بداند و اگر چنین باشد دعوت به مسلمانی دشوار میشود. اهل نظر به جای اینکه در مورد گفتهها و آراء حکم کنند صاحب گفته را به جهل نسبت نمیدهد نسبت دادن حریف به جهل یکی از شیوههای مرسوم جدل است و شیوه خوبی نیست.
دکتر شریعتی با اسلام آشنا بود. او که در خانه پدر دانشمند متعبدی بزرگ شده بود، تاریخ اسلام خواند و در رشته جامعهشناسی تحصیلاتش را ادامه داد. در فرانسه هم که درس میخواند به آثار و آراء کسانی نظر داشت که درباره ایران و اسلام تحقیق کرده بودند. دکتر شریعتی در اصول و احکام دین چون و چرا نکرد بلکه چهرۀ اسلام در نظرش اسلام مبارز و عدالتخواه بود و شاید به همین جهت، ابوذر را بر بوعلی ترجیح میداد. قبل از او هم سیدجمالالدین و اقبال لاهوری و بعضی دیگر گام در این راه گذاشته بودند.
علت اختلافات شریعتی با روحانیت
شریعتی با روحانیت مخالفتی نداشت. او نظر و دریافت خود از دین را بیان میکرد. البته بازگشت به خویشتن و رجوع به آغاز و صدر اسلام، اقتضایش این است که وضع کنونی سازمانهای دینی مورد انتقاد قرار گیرد اما «اسلام منهای روحانیت» اگرچه برای نفی روحانیت از آن بهرهبرداری شد، به معنی انکار روحانیت نبود، بلکه به رجوع به صدر و نگاهی ورای نگاه رسمی به دین نظر داشت. این شعار در حقیقت متعلق به مدینه ایدهآلی بود که سلمان و ابوذر و مقداد و ... در آن به سر میبردند و نیازی به این همه احکام و چون و چراها نداشتند. دکتر شریعتی مخالف روحانیت نبود و مگر نگفت که روحانیت پای هیچ سندی (سند خیانت) را امضا نکرده است. البته روحانیت مسئولیت سیاسی نداشته است که لازم باشد سندی را امضا کند. اما به هر حال از دویست سال پیش و مخصوصاً از جنگهای ایران و روس در سیاست وارد شده و آن را به نحو مستقیم و غیرمستقیم راه برده است. قرارداد ترکمنچای را ابوالحسن خان شیرازی امضا کرد اما او در کار جنگ دخالتی نداشت یعنی فتحعلیشاه اگر نمیخواست بجنگد کاری از پیش نمیبرد زیرا قائممقام و عباس میرزا به جنگ میاندیشیدند و علمای دین هم حکم جنگ و جهاد دادند و عالم مجاهد سیدمحمد طباطبایی لباس رزم پوشید و به جبهه جنگ رفت. دکتر شریعتی اینها را می دانست و به روحانیت احترام میگذاشت، ولی او اسلام عدالت و جهاد را دوست میداشت و میخواست مسلمانان با انگیزۀ برقراری عدل اسلامی با سیاست و قهر موجود در جهان مقابله کنند. اینجا جایی بود که استاد مطهری و دکتر شریعتی به هم میرسیدند. هرچند که اختلاف نظرهایی هم داشتند. یکبار آقای مطهری دربارۀ کار و بار دکتر شریعتی از من پرسیدند. آنچه میدانستم گفتم. ایشان هم نظرشان را اجمالاً بیان کردند و گفتند چه شده است که با مرحوم مهندس بازرگان آن یادداشت را نوشته بودند. بعد هم بعضی امتیازها و فضیلتهای دکتر شریعتی را با ذکر موارد برشمردند. دکتر شریعتی وقتی حال بسط داشت بسیار خوش محضر و حاضر جواب و شیرین سخن بود. او اهل معاشرت نبود. نمیدانم با شاگردانش هم چه رفتاری داشت اما در مجلس دوستانش نکتههای ظریف میگفت و شعرهای بهجا و مناسب میخواند و البته با کسی بحث نمیکرد.
یکبار که به همت مرد گرانمایه فرهنگ ایران ایرج افشار کنفرانس ایران شناسی در دانشگاه مشهد برگزار شده بود، بعد از سالها دیدار دکتر شریعتی نصیب شد. مشغول سخن گفتن درباره شعر حافظ بودم که دیدم شریعتی از در درآمد. خوشحال شدم و سخن را کوتاه کردم و رفتم کنارش نشستم و پرسیدم چه عجب که در این مجلس حاضر شده است. گفت برویم بیرون با هم حرف میزنیم. رفتیم ساعتها با هم حرف زدیم و او حرفهای خوب زد. آنجا خواستم تکدر خاطری را که احتمال میدادم از من داشته باشد رفع کنم، اما حاضر نشد چیزی در آن باب بشنود. قضیه این بود که انتشارات نیل دفتری به نام نقد کتاب چاپ میکرد. این دفتر به همت غلامحسین ساعدی چاپ میشد. من هم در آن مقاله و بیشتر نقد کتاب مینوشتم (متأسفانه آن دفترها را نمیدانم چه کردهام. شاید در نقل و انتقالها گم شده است) یک بار هم درباره کتاب فی النقد و الادب که دکتر شریعتی آن را در جوانی ترجمه کرده بود، چیزی نوشتم تا بیشتر یادی از دوست کرده باشم. در آن یادداشت نوشته بودم که مقدمه دکتر شریعی از متن عربی بهتر است. ناشر هم عنوان یادداشت را گذاشته بود «حیف مقدمه برای متن» انتقاد کتاب نشر وسیع نداشت. ظاهراً به دکتر شریعتی گفته بودند که کتاب را فلان نشریه نقد کرده است. او پاسخ تندی خطاب به ناشر نوشت. کاش آن نامه را از ناشر گرفته و نگاه داشته بودم. بالاخره چنانکه گمان میکنم از آقای خرسند شنیدم وقتی نوشته را دیده بود دریافته بود که به او گزارش درستی ندادهاند. در ملاقاتمان میخواستم توضیح بدهم که قضیه چه بوده است. او راضی نشد و نخواست از اختلاف و سوءتفاهم حرفی زده شود.
ما هم سن و سال بودیم. او بسیار زود از میان ما رفت. مرگش مایه دریغ و درد میلیونها انسان شد. نمیدانم شاید هم میبایست برود و رفتنش تقدیر خوبی در زندگیاش بود. من جز همان یک بار که گفتم، هرگز درصدد نقد آراء او برنیامدم زیرا در نظر به اشخاص، سعی میکنم اول بزرگی آنها را اگر بزرگ باشند دریابم و اگر حرفی هم میزنم در سایه درک آن بزرگی باشد.
نظر شما