معمولا از رسول ملاقلیپور به عنوان فیلمسازی معترض، تلخاندیش و خشمگین یاد میشود که فیلمهایش پر از خشونت، پرخاشگری، آنارشیسم و عصبیت با ساختاری مغشوش و آشفته است. اغلب شخصیتهای آثارش نیز افرادی تکافتاده، هنجارشکن و شورشیاند که از جامعه بیرحم و نکبتبار خود به تنگ آمدهاند و به نوعی خودویرانگری رسیدهاند.
حالا بعد از مرگش که کمی با او مهربانتر شدهایم، وقتی آثارش را میبینیم بیشتر با مرد زخمخورده رمانتیکی روبرو میشویم که میخواست با فریاد کشیدن دردهای ناگفتهاش همزبان و همدلی بیابد، اما هرگز نیافت.
ما عادت کرده بودیم به روی تلخیها و سیاهیها چشمانمان را ببندیم، اما ملاقلیپور مجبورمان میکرد به همه آن چیزهای زشتی که مدام در حال انکارش هستیم و از آن میگریزیم، خیره شویم و تا سر در کثافت و نکبت و خشونت جاری در محیط پیرامونمان فرو رویم تا دیگر نتوانیم آنها را نادیده بگیریم. به همین دلیل تماشای فیلمهایش تجربه دردناکی بود و خیلیها او را دوست نداشتند.
بنابراین کمتر کسی وجوه عاشقانه و تغزلی آثارش را درک کرد. باور اینکه بتوان در دل فیلمهای خشن و تلخش لحظات شاعرانهای یافت سخت به نظر میرسد، اما فیلمهای ملاقلیپور سرشار از شور و احساس و گرمایی است که از دل تیرگیها و تباهیها سر بر میآورد. او با همه نفرت و ناسازگاری که نسبت به اجتماعش نشان میداد، می کوشید حس ایمان به زندگی و عشق را بر پوچیها، کمبودها و تلخیها غالب کند.
قواعد ناجوانمردانه زندگی او را به این نتیجه رسانده بود که با نوازش زخم نمیتوان آن را مداوا کرد، بلکه باید به آن نیشتر زد و چرک و خون و کثافتش را بیرون ریخت تا به طهارت و آرامش و درمان رسید. ما اذیت میشدیم و او را از خود میراندیم ولی نمیدانستیم چقدر به تازیانههای او نیاز داریم.
حال و روز سینمای این چند ساله اخیر نشانمان داد حذف و طرد فیلمسازانی همچون ملاقلیپور چه به روز سینما میآورد و آن را به چه رخوت و بیخاصیتی وحشتناکی میکشاند. گاهی فکر میکنم آن همه خشونتطلبی و سیاهنمایی که به ملاقلیپور نسبت میدادند، از این میآمد که تحمل فیلمسازی سرکش و تسلیمناپذیر که نه گفتن را بلد است و با انتقادهایش کفر همه را درمیآورد، سخت است.
ملاقلیپور که از میانمان رفت و فریادهایش را با خود برد، اما حواسمان به فیلمسازان دیگری باشد که دغدغه سینمای اجتماعی را دارند ولی فریادهایشان در گلو به بغضی نهفته تبدیل شده است.
54
نظر شما