در سوم ژوئن 1997 گروهی از سیاستمداران آمریکائی در جلسه ای گردآمده و پس از انجام مذاکراتی بیانیه ای در تشریح اصول خود منتشر کردند که پروژه قرن جدید آمریکائی نام گرفت این بیانیه که تغییرات بنیادی در سیاست های آمریکا را توصیه می کرد توسط بیست وپنج نفر امضاء شد.در میان آنان افرادی چون دونالد رامسفلد، الیوت کوهن، دیک چنی، زولمای خلیل زاد، دونالد کاگان وفرانسیس فوکویاما وجود داشتند.این گروه که موسوم به محافظه کاران جدید آمریکا هستند،در دولت جرج بوش پسر بکار گرفته شدند.نومحافظه کاران آمریکا خود را نئوریگانیسم دانسته ودر سخنرانی ها ومقاله های خود از سیاست های ریگان به خوبی یاد کردند.درزمان ریاست جمهوری ریگان نیز گروه موسوم به نو محافظه کاران ،موقعیت مناسبی در عرصه حاکمیت آمریکا به دست آوردند.ریگان در سایه تقویت نظامیگری وپرهیز از سیاست تشنج زدائی در روابط خارجی وارد عرصه جنگ سرد گردید وی برخورد با اتحاد جماهیر شوروی را تنها در سیاست موازنه قدرت نمی دید بلکه حرکت به سوی تک قطبی نمودن جهان وتثبیت موقعیت آمریکا به عنوان ارباب جهان را دنبال می نمود.طرح ابتکار دفاع استراتژیک که به جنگ ستارگان موسوم شد وپدر طرح دفاع ضدموشکی نام گرفت بیانگر سیاست های میلیتاریستی عصر ریگان است.
نومحافظه کاران آمریکا که پیوندهای نزدیکی با کمپانی های نفتی و کارخانه های تولیدکننده اقلام نظامی داشتند،بازسازی قدرت نظامی آمریکا را از اصلی ترین برنامه های کاری خود قرار دادند.آن ها با آغاز ریاست جمهوری بوش پسر وارد صحنه سیاست شده و حادثه یازده سپتامبر فضای بسیار مناسبی را برای فعالیت گسترده آنان فراهم نمود،تا حدی که تصور اینکه انفجارات یازده سپتامبر توسط این گروه صورت پذیرفته قوت گرفت وروز به روز نیز تقویت گردید. پس از یازده سپتامبر با هدایت این افراد ، منابع دولتی آمریکا به سمت اعتبارات صنعتی نظامی تغییر جهت داده شد وهمزمان بودجه های اختصاصی برای برنامه های اجتماعی وآموزشی مردم کاهش یافت.درآمدهای مالیاتی به سمت تقویت اهداف امنیتی و پلیسی سوق داده شد و نوعی مشروعیت جدید برای تضعیف پایه های نظام قضائی و نادیده انگاشتن حقوق ابتدائی شهروندان به وجود آمد و انگیزه ایجاد نظام تک قطبی تقویت شد .این وضعیت فضای لازم برای لشکرکشی به افغانستان وعراق تحت عنوان مبارزه با تروریزم را فراهم نمود.
برای شناخت دیدگاههای محافظه کاران جدید و پیش بینی عملکرد آینده آنان نخست باید به شناخت مبانی اعتقادی و رهبران فکری ایشان پرداخت. بسیاری از محققین اعتقاد دارند که اندیشه های لئو اشتراوس و فوکویاما تاثیر فراوانی بر دیدگاه های سیاسی محافظه کاران جدید آمریکا داشته است.
لئو اشتراوس در بیستم سپتامبر 1899 در آلمان متولد شد ودر هجده اکتبر 1973 در آناپولیس درگذشت. او درطول جنگ جهانی اول مدتی در ارتش آلمان خدمت کرد و پس از آن در دانشگاه های معتبر این کشور در رشته های مختلف علوم انسانی بخصوص فلسفه به تحصیل پرداخت. وی با تاثیر پذیری از مظلوم نمائی یهودیان در دوران آلمان هیتلری مخالف تفکر نازیسم بود وبه همین دلیل با به قدرت رسیدن هیتلر، آلمان را ترک کرد وبه آمریکا مهاجرت نمود.اعتقاد به سه اصل حکومت غیراخلاقی نخبگان، مخالفت با سکولاریسم و ملی گرائی ستیزه جویانه اساس تفکرات اشتراوس بود. وی علیرغم تمایل به دموکراسی ، به جامعه سلسله مراتبی اعتقاد داشت. جامعه ای که به یک گروه نخبه که -رهبران- هستند وتوده هائی که از آنها پیروی می کنند تقسیم شده است. او با رفتارهای اخلاقی نخبگان مخالف بود وجایگاهی برای اخلاق درعرصه حاکمیت نخبگان قائل نبود. خانم شاویا دراری استاد علوم سیاسی دانشگاه کالگاری دراین باره می گوید « اشتراوس عقیده دارد آن هائی شایسته رهبری هستند که به اخلاق اعتقاد ندارند وفکر می کنند تنها یک حق طبیعی وجود دارد حق بالا دست برای سلطه برپائین دست» اشتراوس اگرچه در یک خانواده یهودی متولد شده بود اما تحت تاثیر اندیشه های کانت از اعتقادات مذهبی خود به تدریج فاصله گرفت اما مذهب را برای تحمیل قواعد اجتماعی به توده ها کاملاً ضروری می دانست.به همین دلیل وی را مخالف سکولاریسم دانسته اند.اشتراوس معتقد بود که « مذهب تنها برای توده هاست. احتیاجی نیست که حاکمان خود را با آن محدود کنند چون حقایقی که توسط مذهب بیان می شود کلاه های شرعی است».
اشتراوس معتقد به - ناسیونالیسم تهاجمی- یا - ملی گرائی ستیزه جویانه - بود خانم دراری دراین باره می نویسد « به عقیده اشتراوس، یک نظام سیاسی تنها زمانی به ثبات می رسد که در مقابل یک تهدید خارجی متحد و یکدست باشد او به پیروی از ماکیا ولی عقیده دارد که اگر تهدید خارجی در کار نبود یک تهدید باید تولید و جعل شود»
اشتراوس با اعتقاد به ضرورت بازگشت به اندیشه های یونان باستان مخالف نسبت گرائی است وارزش ها را تنها به خیر وشر تقسیم کرده و معتقد است شق سومی برای تقسیم بندی ارزشها وجود ندارد وبا تمسک به این تفکر است که محافظه کاران جدید آمریکا، واشنگتن را نمونه والگوی خیر مطلق وغیر از آن را نمونه شر مطلق دانسته و قائل به نسبیت دراین میانه نیستند.
یکی دیگر از کسانی که تاثیر جدی براندیشه های محافظه کاران جدیدآمریکا گذاشته است فرانسیس فوکویاما می باشد. فوکویاما با نگارش کتاب « پایان تاریخ» تئوری جدیدی را مطرح کرد. دراین تئوری او با اشاره به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از پایان تاریخ خبر می دهد ومی گوید با شکست مارکسیسم ایدئولوژی دیگری جز لیبرالیسم برای بشریت وجود ندارد و بااتکا براین ایدئولوژی است که می توان مدل مطلوبی برای اداره بشر ارائه نمود. او نیز همانند اشتراوس مدل های اداره جامعه را به دو بخش مدرن وغیرمدرن تقسیم می کند دنیای مدرن از دید او همان خیر مطلق ودنیای غیرمدرن همان شر مطلق است ودر رویاروئی میان دنیای مدرن وغیرمدرن نهایتاً این دنیای مدرن است که به پیروزی می رسد و لیبرال دموکراسی به عنوان آرمانشهر مدرنیته جایگزین مدلهای اعتقادی قبلی می گردد. در این تفکر ارزش های آمریکائی به هدف نهائی بشریت تبدیل می شوند وبشر در این دوره به آنچنان تکاملی می رسد که از گزینه های ماورای طبیعی و متافیزیکی - خدا- بی نیاز می گردد. عقل گرائی ، تجربه گرائی و منطق گرائی از ویژگیهای دنیای مدرن است که با شکست خدامحوری نهایتاً به پیروزی می رسد.فوکویاما اگرچه با آرمانگرائی دینی مخالف است اما در عرصه انسان محوری و سیاست به عنوان یک آرمانگرای خوشبین ظاهرشده و اعتقاد راسخ دارد که الگوی دموکراتیک آمریکا ارزشی جهانشمول و جهانگیر است.
با الهام از دیدگاههای اشتراوس محافظه کاران جدید آمریکا نیز ارزش های جهانی را به خیر مطلق و شر مطلق تقسیم رده و آمریکا را مظهر خیر مطلق می دانند آنها معتقدند که برای کشورهای جهان دو راه بیشتر وجود ندارد، یا تحت سیطره کامل آمریکا قرار گیرند و یا هرج ومرج و بی ثباتی را پذیرا باشند.ارزش های جهانی در نظر این گروه همان منافع آمریکاست و دفاع از این منافع یک ارزش ملی برای آمریکا محسوب می گردد. این گروه با تاثیرپذیری از کتاب « درباب استبداد» اشتراوس؛ تمام نظام های جهان را استبدادی دانسته و رسالت تاریخی خود را اشاعه دموکراسی غربی و مبارزه با نظام های استبدادی قلمداد می کنند. آنان بکارگیری زور و نظامیگری برای تحمیل دموکراسی غربی به جهان را مشروع دانسته و تقویت ارتش را گامی درجهت تحکیم دموکراسی در جهان می دانند. محافظه کاران جدید با الهام از اصل ملی گرائی ستیزه جویانة اشتراوس برای دفاع از منافع ملی آمریکا هرگونه اقدام تهاجمی برعلیه ملت های دیگر را جایز دانسته و سیاست خارجی خود را درجهت تحقق اهداف ملی تعریف کرده وبراین اساس روابط خارجی خود را تنظیم می نمایند.از دید محافظه کاران جدید سازمان های بین المللی ازجمله سازمان ملل متحد مزاحم فعالیت های ایشان درعرصه سیاست خارجی بوده ومقررات بین المللی محدود کننده ومانعی برای دستیابی به اهداف بین المللی از جمله تهاجم به کشورهای موردنظر وتحریم مخالفین آنان می باشد. این گروه دخالت نهادهای بین المللی جهت برقراری صلح درجهان را غیرضروری دانسته و جنگ و صلح را تنها در صورتی که درجهت منافع ملی آمریکا باشد به مصلحت می دانند. دراین بینش ،کاربرد سازمان ملل متحد تنها به اقدامات بشردوستانه و کمک رسانی به آسیب دیدگان در بلاهای طبیعی محدود شده واهمیت شورای امنیت نیز بتدریج کاهش می یابد.*
* برای مطالعه بیشتر،ر.ک.شناخت نو محافظه کاران آمریکا،محسن پاک آیین،انتشارات بین المللی الهدی،تهران
نظر شما